پارت بعدی رو ننوشتم پس اره فعلا ۲۰ لایک و ۱۰ کامنت
در اتاق به صدا در اومد و صدای بمی اجازه ورود خواست...
- میشه بیام داخل ؟
+ اوه بله...
در اتاق باز شد و قامت بلند پسر مو مشکی توی چهار چوب در قرار گرفت...
آروم کنار پسر کوچکتر روی زمین جا گرفت...
- من...یه عذرخواهی بهت بدهکارم....
+ ها؟
-راجب اتفاقی که افتاد....و....اینکه تو و جونگکوک اینجا موندید...
جیمین لبخند محوی زد و کاری رو انجام داد که حتی توی خوابش ندیده بود با کسی انجامش بده.... تازه الان اون کی؟ مین یونگی کسی که اول قصد کشتنش رو داشت؟؟
صورتشو برد نزدیک پسر....یونگی فقط داشت با چشمای درشت حرکاتشو دنبال میکرد....جیمین لب های قلوه ایش رو گذاشت روی لب های پسر ....
یونگی لبخند محوی زد و بوسه ای که جیمین شروع کرده بود رو ادامه داد....
هردو همدیگرو میبوسیدن....یونگی لب های درشت پسر رو می مکید ....
پسر با زبونش که به دندون جیمین زد ازش اجازه خواست...و جیمین با باز کردن دهنش اجازه رو بهش داد....
بعد از چند دقیقه که هم هردو کم اوردن و یکم به خودشون اومدن و جدا شدن...
+ م...م....من...من....مم...متا...سفم..
یونگی پسر رو بغل کرد و موهاشو نوازش کرد
- آروم باش جوجه کوچولو...آروم باش..
بعد از چند دقیقه نفسای جیمین آروم شد و نشون از خواب رفتنش میداد...
یونگی آروم دستشو زیر گردن و پاهاش گرفت و براید استایل بغلش کرد و آروم روی کاناپه توی اون اتاق گذاشت.....و پتو رو روش انداخت...
...............
Continues...
- میشه بیام داخل ؟
+ اوه بله...
در اتاق باز شد و قامت بلند پسر مو مشکی توی چهار چوب در قرار گرفت...
آروم کنار پسر کوچکتر روی زمین جا گرفت...
- من...یه عذرخواهی بهت بدهکارم....
+ ها؟
-راجب اتفاقی که افتاد....و....اینکه تو و جونگکوک اینجا موندید...
جیمین لبخند محوی زد و کاری رو انجام داد که حتی توی خوابش ندیده بود با کسی انجامش بده.... تازه الان اون کی؟ مین یونگی کسی که اول قصد کشتنش رو داشت؟؟
صورتشو برد نزدیک پسر....یونگی فقط داشت با چشمای درشت حرکاتشو دنبال میکرد....جیمین لب های قلوه ایش رو گذاشت روی لب های پسر ....
یونگی لبخند محوی زد و بوسه ای که جیمین شروع کرده بود رو ادامه داد....
هردو همدیگرو میبوسیدن....یونگی لب های درشت پسر رو می مکید ....
پسر با زبونش که به دندون جیمین زد ازش اجازه خواست...و جیمین با باز کردن دهنش اجازه رو بهش داد....
بعد از چند دقیقه که هم هردو کم اوردن و یکم به خودشون اومدن و جدا شدن...
+ م...م....من...من....مم...متا...سفم..
یونگی پسر رو بغل کرد و موهاشو نوازش کرد
- آروم باش جوجه کوچولو...آروم باش..
بعد از چند دقیقه نفسای جیمین آروم شد و نشون از خواب رفتنش میداد...
یونگی آروم دستشو زیر گردن و پاهاش گرفت و براید استایل بغلش کرد و آروم روی کاناپه توی اون اتاق گذاشت.....و پتو رو روش انداخت...
...............
Continues...
۳۹۰
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.