part4
#part4
مجید:
همینجوری
زل زده بودم به چشمای اشکیش امکان نداشت
همه درحال دادزدن بودن ولی من حتی نمی تونستم
نگاهمو ازش بردارم
دیگه بزور چشامو ازش برداشم و کنسرت ادامه دادم
امکان نداشت اون همون دختری باشه
که تو خوابم دیدم
نمی تونستم تمرکز کنم
بزور کنسرت تموم کردم
بعد رفتم پشت سالن
مسعود-مجید داداش داشتی چیکار میکردی
تو چرا زل زدی بودی به اون دختره نکنه عاشق شدی
مجید-نه بابا منو عاشقی بیخیال
نمیدونم چند روز پیش یخوابی دیدم
دقیقا همین دختره به اسم تبسم توخوابم بود
دقیقا همین بود
خود خودش بود
مسعود-بیخیال حتما شبیهش بوده
مجید -رفتم بک استیج
همینجوری عکس گرفتم که رسید به همون دختره
اومد جلو
دختره-سلام( با بغض)
مجید-سلام
دختره-دلم برات تنگ شده بود
مجید-بله من شمارو ازقبل میشناختم؟
دختره-نه بیخیال چیزی نیس
با گفتن این حمله ناخود اگه از چشم اشک سرازیر
شد عکسو گرفتم
میخواستم برم که
مجید-یهویی سرم درد کرد و گیج رفت یسری تصویر ها اومدن
جلو چشم
توهمشون این دختره بود
براش گل خریدم
باهاش بیرونم
سرم داشت گیج میرفت که از دیوار گرفتم
دختره-حالتون خوبه
مجید-بله یه سرگیجه ساده بود
دختره-اهان بهترید الان
مجید-بله ممنون
فقط میتونم اسم شمارو بدونم خیلی برام
اشنا هستید
دختره-تبسم تبسم هستم
#نقطه_تاریک_زندگیم
#مجید_رضوی
#رمان
مجید:
همینجوری
زل زده بودم به چشمای اشکیش امکان نداشت
همه درحال دادزدن بودن ولی من حتی نمی تونستم
نگاهمو ازش بردارم
دیگه بزور چشامو ازش برداشم و کنسرت ادامه دادم
امکان نداشت اون همون دختری باشه
که تو خوابم دیدم
نمی تونستم تمرکز کنم
بزور کنسرت تموم کردم
بعد رفتم پشت سالن
مسعود-مجید داداش داشتی چیکار میکردی
تو چرا زل زدی بودی به اون دختره نکنه عاشق شدی
مجید-نه بابا منو عاشقی بیخیال
نمیدونم چند روز پیش یخوابی دیدم
دقیقا همین دختره به اسم تبسم توخوابم بود
دقیقا همین بود
خود خودش بود
مسعود-بیخیال حتما شبیهش بوده
مجید -رفتم بک استیج
همینجوری عکس گرفتم که رسید به همون دختره
اومد جلو
دختره-سلام( با بغض)
مجید-سلام
دختره-دلم برات تنگ شده بود
مجید-بله من شمارو ازقبل میشناختم؟
دختره-نه بیخیال چیزی نیس
با گفتن این حمله ناخود اگه از چشم اشک سرازیر
شد عکسو گرفتم
میخواستم برم که
مجید-یهویی سرم درد کرد و گیج رفت یسری تصویر ها اومدن
جلو چشم
توهمشون این دختره بود
براش گل خریدم
باهاش بیرونم
سرم داشت گیج میرفت که از دیوار گرفتم
دختره-حالتون خوبه
مجید-بله یه سرگیجه ساده بود
دختره-اهان بهترید الان
مجید-بله ممنون
فقط میتونم اسم شمارو بدونم خیلی برام
اشنا هستید
دختره-تبسم تبسم هستم
#نقطه_تاریک_زندگیم
#مجید_رضوی
#رمان
۴.۸k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.