p6🍷..خون اشام شب
۲ساعت بینمون حرفی رد و بدل نشد..
خیلی گشنم بود...داشتم وسوسه میشدم پس کمی از ا/ت بیشتر فاصله گرفتم...بیمارستان پر بود از ادم..و یه بچه حدودا ۵ ساله رو تخت اون ور تر خوابونده بودن و بیهوش بود..میترسیدم نتونم خودمو کنترل بکنم..
ا/ت:چیزی شده؟ تهیونگ :نن..هه
ا/ت:به صورتش نگاهی کردم قرمزی چشماش هر لحظه بیشتر میشد و برق میزد..
ا/ت:اون یه خون اشام بود کمی ازش ترسیدم و نگران شدم
ا/ت:من خوبم میتونی بری بیرون بیمارستان قدم بزنی😅
تهیونگ:انگار حرفش رو نمیشنیدم...دست خودم نبود...به دختر بچه ی کنار تخت نگاهی کردم...و به سمتش رفتم و ماسکمو پایین زدم..
ا/ت:داری چیکار میکنی😰دندونای نیشش نمایان شده بود...
تهیونگ:به نظر خوشمزس🤤
ا/ت:کاری بکنی جیغ میزنم و پرستارا رو اینجا میریزم خودتو کنترل کن😠
تهیونگ:😏😏اون موقع فکر میکنن دیوونه ای چون من اثری از این موضوع باقی نمیزارم اونا فکر میکنن خون اشام وجود ندارن
ا/ت:به زور از رو تخت بلند شدم و به سمتش رفتم و محکم دستش و گرفتم...لطفا اون بچس ...😖
تهیونگ:به شوگا قول دادم بهت آسیبی نزنم پس ازم دور شو..
ا/ت:اون بچه میمیره...و بهش نزدیک شدم ..میتونی.. بهت اجازه میدم
تهیونگ:😤برو اون طرف....ولی ا/ت تکونی نخورد...هر لحظه اشتهام بیشتر شد و کنترلمو از دست دادم و محکم دندون نیشمو تو گردنش فرو بردم...
ا/ت از درد محکم صورتمو پس میزد تا جلوگیری کنه و ناله میکرد...
ولی دست بردار نبودم و خونشو میمیکیدم🤤...بعد چندین دقیقه ا/ت بی هوش شده بود و تو بغلم افتاد..نه من زیاده روی کردم😰وقتی تو بغلم افتاد حس عجیبی بهم دست داد...ضربان قلبم بالا رفته بود.....به صورتش نزدیک شدم طوری که نفسامون بهم میخورد ...حس خاصی نسبت به اون پیدا کردم ناخوداگاه محکم تو بغلم کشیدمش. ....🔞تا چندین دقیقا تو همین حالت بودم ...ازش سیر نمی شدم لباشم مثل خونش خوشمزه بود🤤لبمو روی جای نیش روی گردنش گزاشتم و محکم مکیدم
شرط پارت بعد:بالای ۵ کامنت و ۲۰لایک
..
خیلی گشنم بود...داشتم وسوسه میشدم پس کمی از ا/ت بیشتر فاصله گرفتم...بیمارستان پر بود از ادم..و یه بچه حدودا ۵ ساله رو تخت اون ور تر خوابونده بودن و بیهوش بود..میترسیدم نتونم خودمو کنترل بکنم..
ا/ت:چیزی شده؟ تهیونگ :نن..هه
ا/ت:به صورتش نگاهی کردم قرمزی چشماش هر لحظه بیشتر میشد و برق میزد..
ا/ت:اون یه خون اشام بود کمی ازش ترسیدم و نگران شدم
ا/ت:من خوبم میتونی بری بیرون بیمارستان قدم بزنی😅
تهیونگ:انگار حرفش رو نمیشنیدم...دست خودم نبود...به دختر بچه ی کنار تخت نگاهی کردم...و به سمتش رفتم و ماسکمو پایین زدم..
ا/ت:داری چیکار میکنی😰دندونای نیشش نمایان شده بود...
تهیونگ:به نظر خوشمزس🤤
ا/ت:کاری بکنی جیغ میزنم و پرستارا رو اینجا میریزم خودتو کنترل کن😠
تهیونگ:😏😏اون موقع فکر میکنن دیوونه ای چون من اثری از این موضوع باقی نمیزارم اونا فکر میکنن خون اشام وجود ندارن
ا/ت:به زور از رو تخت بلند شدم و به سمتش رفتم و محکم دستش و گرفتم...لطفا اون بچس ...😖
تهیونگ:به شوگا قول دادم بهت آسیبی نزنم پس ازم دور شو..
ا/ت:اون بچه میمیره...و بهش نزدیک شدم ..میتونی.. بهت اجازه میدم
تهیونگ:😤برو اون طرف....ولی ا/ت تکونی نخورد...هر لحظه اشتهام بیشتر شد و کنترلمو از دست دادم و محکم دندون نیشمو تو گردنش فرو بردم...
ا/ت از درد محکم صورتمو پس میزد تا جلوگیری کنه و ناله میکرد...
ولی دست بردار نبودم و خونشو میمیکیدم🤤...بعد چندین دقیقه ا/ت بی هوش شده بود و تو بغلم افتاد..نه من زیاده روی کردم😰وقتی تو بغلم افتاد حس عجیبی بهم دست داد...ضربان قلبم بالا رفته بود.....به صورتش نزدیک شدم طوری که نفسامون بهم میخورد ...حس خاصی نسبت به اون پیدا کردم ناخوداگاه محکم تو بغلم کشیدمش. ....🔞تا چندین دقیقا تو همین حالت بودم ...ازش سیر نمی شدم لباشم مثل خونش خوشمزه بود🤤لبمو روی جای نیش روی گردنش گزاشتم و محکم مکیدم
شرط پارت بعد:بالای ۵ کامنت و ۲۰لایک
..
۱۸.۴k
۲۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.