(فراموش نشدنی)p.2
ا/ت*ویو
نشسته بودیم یهو هیوک اومد.
حرکاتاش عجیب بودن اومد جلوم وایساد
هیوک:ا/ت
ا/ت:بله
هیوک:(زانو زد و انگشتر رو در اورد)با من ازدواج کن
ا/ت:چی؟جدیه؟
هیوک:اره،جدیه باور کن با من خوشبخت میشی
ا/ت:لارانا نکنه تو هم تو این موضوع مسخره دست داری
لارانا:خب.....
ا/ت:واستون متاسفام
از کافه زدم بیرون و سوار ماشینم شدم.
واقعا باور نمیشه مگه سال 2000 هستش که بدون هیچ اشنایی و عشقی مردم ازدواج کنن.
رسیدم خونه ساعت 9 شب هست.
مامانم اومد پیش وازم.
مامان ا/ت:سلام دخترم چرا انقدر دیر کردی
ا/ت:بیرون با دوستم خرید کردم
م ا/ت:باشه،فقط یه چیزی
ا/ت:چه چیزی
م ا/ت:بابات خیلی ازت دلخوره از دلش در بیار
ا/ت:بابا منم دلخور کرده فقط اون نیست که دلخور میشه اینو بدونید
م ا/ت:باشه،حالا تو بعدا بعد از اینکه لباساتو عوض کردی برو پیشش تو اتاقشه
ا/ت:باشه
نشسته بودیم یهو هیوک اومد.
حرکاتاش عجیب بودن اومد جلوم وایساد
هیوک:ا/ت
ا/ت:بله
هیوک:(زانو زد و انگشتر رو در اورد)با من ازدواج کن
ا/ت:چی؟جدیه؟
هیوک:اره،جدیه باور کن با من خوشبخت میشی
ا/ت:لارانا نکنه تو هم تو این موضوع مسخره دست داری
لارانا:خب.....
ا/ت:واستون متاسفام
از کافه زدم بیرون و سوار ماشینم شدم.
واقعا باور نمیشه مگه سال 2000 هستش که بدون هیچ اشنایی و عشقی مردم ازدواج کنن.
رسیدم خونه ساعت 9 شب هست.
مامانم اومد پیش وازم.
مامان ا/ت:سلام دخترم چرا انقدر دیر کردی
ا/ت:بیرون با دوستم خرید کردم
م ا/ت:باشه،فقط یه چیزی
ا/ت:چه چیزی
م ا/ت:بابات خیلی ازت دلخوره از دلش در بیار
ا/ت:بابا منم دلخور کرده فقط اون نیست که دلخور میشه اینو بدونید
م ا/ت:باشه،حالا تو بعدا بعد از اینکه لباساتو عوض کردی برو پیشش تو اتاقشه
ا/ت:باشه
۳.۶k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.