خلافکار ناتنی من پارت ۶ ♡ (:
کوک : لویا تو اینجا چه غلطی میکنی؟
لویا : اومدم دیدن ددیم مشکلیه ؟
{ خب یه توضیحی در مورد لویا بدم.. لویا دوست دختر سابق کوکه که قبلا لویا کوک رو به پلیس لو داد ولی پلیسا نتونستن کوک رو بگیرن و لویا هم که میدونست قبرش آماده ست فرار کرد. }
کوک : لویا برو تا به هفت روش سامورایی جرواجرت نکردم .
لویا : کوک میشه باهم حرف بزنیم ؟ لطفا .
کوک : اوففففف باشه . بیبی ت همینجا باش تا بیام .
هیناتا : باشه عزیزم . کوک و اون دختره که فکر کنم اسمش لویا بود رفتن منم نشستم و به در نگاه کردم 🥲 ( واستون آشنا نیست ؟ 😂 ) یکم گذشت که یهو..
یه مرتیکه : سلام بانو . ( لبخند شیطانی)
هیناتا : گمشوو حوصله ندارم .
یه مرتیکه : عااااا بیبی چقد بد اخلاقی !
هیناتا : نزار جوری بزنمت که از هفت جات بزنه بیرون .
یه مرتیکه : چجوری خوشگله ؟
هیناتا : پاشدم دستشو گرفتم بردم تویه اتاق و با کفشام که فقط ۳ متر پاشنه داشت زدم تو شکمش که تو خودش جمع شد بعدم با زانوم زدم تو صورتش که صورتشو اومد بالا . انقد محکم زده بودم که دماغش خونی شده بود . خواست بزنم که دستشو گرفتم و تا میتونستم پیچوندم. که یه لگد زد تو شکمم و پرت شدم حواست حمله کنه که یهو با مشت قدرتمند یه نفر پرت شد تو در .
از زبان کوک : لویا منو برد تویه اتاق و همش باهام حرف میزد تا نرم بیرون ولی تو دلم دلشوره ی عجیبی بود از اتاق اومدم بیرون که از اتاق صدایه داد شنیدم رفتم دیدم هیناتا رو زمینه و اون مرد هم میخواد بهش حمله کنه منم یه مشت مجلسی تقدیمش کردم . بعدم رفتم سمت هیناتا دستش رو شکمش بود .
لویا : عوضی مگه تو قرار نبود بزنیش چرا اینجوری ؟
یه مرتیکه: خانوم باور کنید میخواستم ولی نشد .
هیناتا : درسته اون مرده رو خیلی زدمش ولی خداییش بدجارو نابود کرد . کوک اومد سمتم برآید استایل بغلم کرد . بعدم رو به لویا گفت .
کوک : لویا تو منو لو دادی هیچی نگفتم سعی کردی مالمو بکشی بالا بازم هیچی نگفتم ولی ایندفعه با اموال من بازی کردی دیگه محاله ولت کنم .( لبخند عصبی *)
هیناتا : با کوک رفتیم خونه من چون خسته بودم زود خوابیدم .
{ پرش زمانی به صبح }
هیناتا : صبح پاشدم دلم دردش بهتر شده بود . رفتم لباس پوشیدم و رفتم شرکت که یهو.....
لیو : هیناتاااااااااا .
هیناتا : چته فراری ؟
لیو : رئیس گفت بری اتاقش خیلی هم عصبی بود .
هیناتا : عصبی ؟ ترس تو وجودم موج میزد با ترس سمت در اتاق رفتم و در زدمو وارد شدم که ...
رئیس : بیا داخل درم پشت سرت قفل کن . ( عصبی *)
هیناتا : درو قفل کردم که یهو رئیس اومد یکی خوابوند تو گوشم که پرت شدم رو زمین.
رئیس: با جئون جونگ کوک چه نسبتی داری ؟ ( داد *)
هیناتا : .......
لایک و کامنت یادتون نره. ♡♡♡
لویا : اومدم دیدن ددیم مشکلیه ؟
{ خب یه توضیحی در مورد لویا بدم.. لویا دوست دختر سابق کوکه که قبلا لویا کوک رو به پلیس لو داد ولی پلیسا نتونستن کوک رو بگیرن و لویا هم که میدونست قبرش آماده ست فرار کرد. }
کوک : لویا برو تا به هفت روش سامورایی جرواجرت نکردم .
لویا : کوک میشه باهم حرف بزنیم ؟ لطفا .
کوک : اوففففف باشه . بیبی ت همینجا باش تا بیام .
هیناتا : باشه عزیزم . کوک و اون دختره که فکر کنم اسمش لویا بود رفتن منم نشستم و به در نگاه کردم 🥲 ( واستون آشنا نیست ؟ 😂 ) یکم گذشت که یهو..
یه مرتیکه : سلام بانو . ( لبخند شیطانی)
هیناتا : گمشوو حوصله ندارم .
یه مرتیکه : عااااا بیبی چقد بد اخلاقی !
هیناتا : نزار جوری بزنمت که از هفت جات بزنه بیرون .
یه مرتیکه : چجوری خوشگله ؟
هیناتا : پاشدم دستشو گرفتم بردم تویه اتاق و با کفشام که فقط ۳ متر پاشنه داشت زدم تو شکمش که تو خودش جمع شد بعدم با زانوم زدم تو صورتش که صورتشو اومد بالا . انقد محکم زده بودم که دماغش خونی شده بود . خواست بزنم که دستشو گرفتم و تا میتونستم پیچوندم. که یه لگد زد تو شکمم و پرت شدم حواست حمله کنه که یهو با مشت قدرتمند یه نفر پرت شد تو در .
از زبان کوک : لویا منو برد تویه اتاق و همش باهام حرف میزد تا نرم بیرون ولی تو دلم دلشوره ی عجیبی بود از اتاق اومدم بیرون که از اتاق صدایه داد شنیدم رفتم دیدم هیناتا رو زمینه و اون مرد هم میخواد بهش حمله کنه منم یه مشت مجلسی تقدیمش کردم . بعدم رفتم سمت هیناتا دستش رو شکمش بود .
لویا : عوضی مگه تو قرار نبود بزنیش چرا اینجوری ؟
یه مرتیکه: خانوم باور کنید میخواستم ولی نشد .
هیناتا : درسته اون مرده رو خیلی زدمش ولی خداییش بدجارو نابود کرد . کوک اومد سمتم برآید استایل بغلم کرد . بعدم رو به لویا گفت .
کوک : لویا تو منو لو دادی هیچی نگفتم سعی کردی مالمو بکشی بالا بازم هیچی نگفتم ولی ایندفعه با اموال من بازی کردی دیگه محاله ولت کنم .( لبخند عصبی *)
هیناتا : با کوک رفتیم خونه من چون خسته بودم زود خوابیدم .
{ پرش زمانی به صبح }
هیناتا : صبح پاشدم دلم دردش بهتر شده بود . رفتم لباس پوشیدم و رفتم شرکت که یهو.....
لیو : هیناتاااااااااا .
هیناتا : چته فراری ؟
لیو : رئیس گفت بری اتاقش خیلی هم عصبی بود .
هیناتا : عصبی ؟ ترس تو وجودم موج میزد با ترس سمت در اتاق رفتم و در زدمو وارد شدم که ...
رئیس : بیا داخل درم پشت سرت قفل کن . ( عصبی *)
هیناتا : درو قفل کردم که یهو رئیس اومد یکی خوابوند تو گوشم که پرت شدم رو زمین.
رئیس: با جئون جونگ کوک چه نسبتی داری ؟ ( داد *)
هیناتا : .......
لایک و کامنت یادتون نره. ♡♡♡
۳.۲k
۰۹ تیر ۱۴۰۲