ʀᴀɪɴ
#ʀᴀɪɴ
Part Three
چشماشو باز کرد نور سفید دید بعد از چندتا پلک زدن دور و اطرافش رو دید وایسا اون الان سر تخت بیمارستان بود؟ مگه چش شده بود؟
یونگی:آخخخ.. من کجام؟
تهیونگ:وای هیونگ خدارو شکر به هوش اومدی
هیونگ تو کتک خوردی؟ ولی از کی و چرا؟ خون ریزی داخلی داری ولی الان بگو اجازه عمل کردنت رو میدی؟ چون اگه یکم دیگه صبر کنی به فنا میری
یونگی:اره عمل کنید فقط حال پارک جیمین چطوره؟
تهیونگ:به خاطر اون کتک خوردی؟ اون هنوز به هوش نیومده ولی خوبه
یونگی:فقط عملم رو بده هوسوک و جیهون انجام بدن
تهیونگ:اوکی اوکی فعلا بزار بی هوشت کنم
........فلش بک.......
از توی ماشینش داشت خیابون ها رو میگشت تا اون پسر مو صورتی رو پیدا کنه
توی جاده یه عده ای جمع شده بودن دور یه نفر و داشتن کتکش میزدن
ماشینو کنار زد و پیاده شد سعی کرد از بین اون شش نفری که داشتن کتک میزدن ببینه که کی داره کتک میخوره نتونست ببینه کیه ولی از صدای داد و بیداد بی جونش فهمید کیه همون پسر مو صورتی فراری
یونگی:برید عقب نزدیکش نشید
جیمین روی زمین بود و لبش زخم شده بود و دهنش پر خون بود با صدای گرفته و طوری که میشد مثل زمزمه شنید گفت: هیونجین بهش کاری نداشته باش
هیونجین:اوخی بالاخره ناجیت رو پیدا کردی جیمینا
فلیکس:فکر کردی خیانت به ما عاقبتش خوبه ؟
جیمین:وقتی رئیی خواهرم رو جلوی چشمام کشت فکر کرده من اینجا میمونم
آی ان: خب اگه بخوای بری از اینجا این دکتر ناجیت رو دیگه زنده نمیبینی
جیمین:من....من میمونم ولی بهش آسیب نزدید خواهش میکنم
فلیکس:به حرف کله صورتی بارون نمیاد
هیونجین:پسرا جیمین بسشه برید سراغ دکتره
یونگی:چرا بهم میگید دکتر ؟
جیمین:خب احمق فرم دکتر تنته
یونگی:عه راست میگی
هیونجین:شروع کنید
......زمان حال......
یونگی:آخ من کجام دوباره ؟
جنی:آقای دکتر مین ف..اک..ینگ یونگی اصلا به این قضیه فکر کردی که با خونریزی داخلی داری عمل جراحی انجام میدی
میدونی اگه یوری اینجا بود زندت نمیذاشت
یونگی با داد پرید بهش:داری میگی بود الان که نیست هم منو و هم تورو تنها گذاشته
جنی رفت و کنار تختش نشست: یونگی ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
یونگی:نه نه مشکلی نیست
جنی:خب.. حالا پرس و جوی کاراگاه جنی کیم شروع میگردد
یونگی:ای خدا یوری کجایی منو با دختر رو مخت تنها گذاشتی
جنی:ما هنوزم مامان صداش نمیکنیم
یونگی:فقط وقتی که برای اولین بار صداش کردم مامان رو یادمه اون چقدر خوشحال شد
جنی:با اینکه خودش بهمون گفت من نمیتونم جای مادر واقعیتون باشم و اگه دوست ندارید منو همون یوری صدا کنید
یونگی:آخه یه زن چقدر میتونه مهربونم باشه
جنی:اون برامون از مامان هم جایگاهش بالاتر بود ...
Part Three
چشماشو باز کرد نور سفید دید بعد از چندتا پلک زدن دور و اطرافش رو دید وایسا اون الان سر تخت بیمارستان بود؟ مگه چش شده بود؟
یونگی:آخخخ.. من کجام؟
تهیونگ:وای هیونگ خدارو شکر به هوش اومدی
هیونگ تو کتک خوردی؟ ولی از کی و چرا؟ خون ریزی داخلی داری ولی الان بگو اجازه عمل کردنت رو میدی؟ چون اگه یکم دیگه صبر کنی به فنا میری
یونگی:اره عمل کنید فقط حال پارک جیمین چطوره؟
تهیونگ:به خاطر اون کتک خوردی؟ اون هنوز به هوش نیومده ولی خوبه
یونگی:فقط عملم رو بده هوسوک و جیهون انجام بدن
تهیونگ:اوکی اوکی فعلا بزار بی هوشت کنم
........فلش بک.......
از توی ماشینش داشت خیابون ها رو میگشت تا اون پسر مو صورتی رو پیدا کنه
توی جاده یه عده ای جمع شده بودن دور یه نفر و داشتن کتکش میزدن
ماشینو کنار زد و پیاده شد سعی کرد از بین اون شش نفری که داشتن کتک میزدن ببینه که کی داره کتک میخوره نتونست ببینه کیه ولی از صدای داد و بیداد بی جونش فهمید کیه همون پسر مو صورتی فراری
یونگی:برید عقب نزدیکش نشید
جیمین روی زمین بود و لبش زخم شده بود و دهنش پر خون بود با صدای گرفته و طوری که میشد مثل زمزمه شنید گفت: هیونجین بهش کاری نداشته باش
هیونجین:اوخی بالاخره ناجیت رو پیدا کردی جیمینا
فلیکس:فکر کردی خیانت به ما عاقبتش خوبه ؟
جیمین:وقتی رئیی خواهرم رو جلوی چشمام کشت فکر کرده من اینجا میمونم
آی ان: خب اگه بخوای بری از اینجا این دکتر ناجیت رو دیگه زنده نمیبینی
جیمین:من....من میمونم ولی بهش آسیب نزدید خواهش میکنم
فلیکس:به حرف کله صورتی بارون نمیاد
هیونجین:پسرا جیمین بسشه برید سراغ دکتره
یونگی:چرا بهم میگید دکتر ؟
جیمین:خب احمق فرم دکتر تنته
یونگی:عه راست میگی
هیونجین:شروع کنید
......زمان حال......
یونگی:آخ من کجام دوباره ؟
جنی:آقای دکتر مین ف..اک..ینگ یونگی اصلا به این قضیه فکر کردی که با خونریزی داخلی داری عمل جراحی انجام میدی
میدونی اگه یوری اینجا بود زندت نمیذاشت
یونگی با داد پرید بهش:داری میگی بود الان که نیست هم منو و هم تورو تنها گذاشته
جنی رفت و کنار تختش نشست: یونگی ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
یونگی:نه نه مشکلی نیست
جنی:خب.. حالا پرس و جوی کاراگاه جنی کیم شروع میگردد
یونگی:ای خدا یوری کجایی منو با دختر رو مخت تنها گذاشتی
جنی:ما هنوزم مامان صداش نمیکنیم
یونگی:فقط وقتی که برای اولین بار صداش کردم مامان رو یادمه اون چقدر خوشحال شد
جنی:با اینکه خودش بهمون گفت من نمیتونم جای مادر واقعیتون باشم و اگه دوست ندارید منو همون یوری صدا کنید
یونگی:آخه یه زن چقدر میتونه مهربونم باشه
جنی:اون برامون از مامان هم جایگاهش بالاتر بود ...
۳.۷k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.