ازدواج قرار دادی ۴۴
هانا لبخندی زد و گفت:
شب تو هم بخیر،ممنونم که امشب اومدی
و بعد آت رفت تو اتاقش و نیم تنه ای همراه با شلوارک
پوشید و بدون پتو خوابید
ویو ات صبح:
از خواب بیدار شدم و مسواک زدم و صورتم رو شستم دیدم که از پایین صدای شکستن شیشه اومد،بی اختیار با همون لباسم سریع از پله ها رفتم پایین
دیدم که یه دختر به زمین نشسته و داره با گریه شیشههای رو زمین و با دست جمع میکنه جیمین با داد بهش گفت: هی مگه با تو نیستم سرتو بیار بالا ببینم
ویو ات:
وقتی اون دختر رو دیدم یه جورایی احساس کردم که خودم جای اون دختر هستم بیاختیار سریع رفتم پیشه جیمین کنارش وایسادم و گفتم:
جیمین کاری باهاش نداشته باش.
خودمم باورم نمیشد که چه جوری جرات کردم همچین چیزی رو به جیمین بگم چه برسه به بقیه
ویو جیمین:
#جیمین
#فیک
اين داستان ادامه دارد...💜
شب تو هم بخیر،ممنونم که امشب اومدی
و بعد آت رفت تو اتاقش و نیم تنه ای همراه با شلوارک
پوشید و بدون پتو خوابید
ویو ات صبح:
از خواب بیدار شدم و مسواک زدم و صورتم رو شستم دیدم که از پایین صدای شکستن شیشه اومد،بی اختیار با همون لباسم سریع از پله ها رفتم پایین
دیدم که یه دختر به زمین نشسته و داره با گریه شیشههای رو زمین و با دست جمع میکنه جیمین با داد بهش گفت: هی مگه با تو نیستم سرتو بیار بالا ببینم
ویو ات:
وقتی اون دختر رو دیدم یه جورایی احساس کردم که خودم جای اون دختر هستم بیاختیار سریع رفتم پیشه جیمین کنارش وایسادم و گفتم:
جیمین کاری باهاش نداشته باش.
خودمم باورم نمیشد که چه جوری جرات کردم همچین چیزی رو به جیمین بگم چه برسه به بقیه
ویو جیمین:
#جیمین
#فیک
اين داستان ادامه دارد...💜
۶.۸k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.