حس عاشق شدن
حس عاشق شدن
مامان: تا باید به خاطر رسم باستانی که داریم با تهیونک ازدواج کنی اکه یادت باشه تهونگ دیگه فامیل ما نیست و تو راحتی یجورایی ولی دیدی فکر کنم منو بابات بام پسر خاله ایم نه؟
ا.ت: آره مامان دیدم باشه مشکلی ندارم ودوست صمیمی هم هست مشکلی ندارم ولی مامان نمیشه آخه من مخالف هم هستم!
مامان: منو عصبی نکن ا.ت بایدی هست
ا.ت: اوفف عجب آدم بدبختی هستم باشع مامان باشه
مامان: باشه من رفتم
تو تخت اتاق قدیمی خودم داشتم دراز مبکشیدم تهیونگ در زد گفت: اجازه هست بیام تو؟
ا.ت: دلم میخواست بگم نه ولی نمیتونستم بگم آره بیا تو
تهیونگ: ا.ت داری گریه میکنی؟ چرا؟ منم راضی نیستم حقیقتا ولی من ا.ت حس میکنم عاشفت شدم واقعا!
ا.ت: واقعا میگی؟ من ولی تورو به عنوان دوست صمیمی میبینم
تهیونگ: عیبی نداره شاید بعدا یه حسی به منم پیدا کردی دیگه گریه نکن باشه؟
ا.ت: باشه حس میکنم تهیونگ عوض شده ولی ولش کن شاید توهم باشه
اومدم بیرون اشکام هم پاک کردم
مامان: خب خانم کیم ا.ت ازدواج شما هفته دیگه یکشنبه هست
ا.ت: چی؟ یه هفته دیگه؟ خیلی زود نیست؟
مامان: ا.ت بسه دیکه عصبیم نکن داری اعصابم رو خورد نکن
ا. ت؛: باشه
میرسیم به جمعه شب پرستاره
تولد ا.ت
لیسا؛ سوپرایززززز
همگی تولد خوندنو رفت تا ساعت ۱شب (به خاطر گشادی زیاد شرمنده) و اینکه ا.ت اومد خونه کاراهاش رو انجام داد و اومد سرکار خانم خانما ولی شب جونگ کوک گفت تا ساعت ۱شب باشه
ا.ت: وای دارم میمیرم از خستگی
۱۵دقیقه بعد
ا.ت: بلخره تموم شد برم واسه خودم میل شیک واسه خودم درست کنم بخورم
خورد و تموم شد و آقا جئون اومد و اومد پیش ا.ت نشست
آقای جئون میشه لطفا بگید چه کار مهمی دارید؟
کوک: ا.ت من شنیدم که داری با تهونگ ازدواج میکنی درسته؟
ا.ت: بله ولی شما از کجا میدونید؟
کوک: تهیونگ دوستمه و دستیار و بهم گفت خیلی ذوق داشت ولی تو باید با من ازدواج کنی
ا.ت: وات؟
کوک: وات نه کیلو وات همینی که هست بایدی هست
ا.ت: چرا مگه دسته توعه؟ مگه مامان بابام گفتن کسی دیگه گفتن؟ اصلا به تو ربطی نداره بعدم من اینجا دارم از خستگی میمیرم این همه زور گویی میکردی کتکم میزدی اذیت میکردی بعد میگی با من ازدواج کن؟ میخوای منو بکشی؟
جونگ کوک: ا.ت بشین سرجات و قصد کشتنتو ندارم و عذر خواهی میکنم دیگه تکرار نمیکنم و کسی هم نگفته من گفتم(با عصبانیت)
ا.ت: به چه عللت؟
جونگ کوک: تهیونگ قاتله ممکنه توروهم بکشه و حتی خانواده ات و اینکه فکر کنی واقعا فرشته هست اشتباه فکر میکنی اون افریته ای بدتر شیطانه
ا.ت: نه اینکه تو خیلی الان جونم برات مهمه تو خودت هم باند مافیایی کنم میکشی از کجا بدونم تو واقعا به من آسیب نمیرسونی؟
یهویی صدای تیر اندازی اومد شرط ۵لایک و کامنت همین
مامان: تا باید به خاطر رسم باستانی که داریم با تهیونک ازدواج کنی اکه یادت باشه تهونگ دیگه فامیل ما نیست و تو راحتی یجورایی ولی دیدی فکر کنم منو بابات بام پسر خاله ایم نه؟
ا.ت: آره مامان دیدم باشه مشکلی ندارم ودوست صمیمی هم هست مشکلی ندارم ولی مامان نمیشه آخه من مخالف هم هستم!
مامان: منو عصبی نکن ا.ت بایدی هست
ا.ت: اوفف عجب آدم بدبختی هستم باشع مامان باشه
مامان: باشه من رفتم
تو تخت اتاق قدیمی خودم داشتم دراز مبکشیدم تهیونگ در زد گفت: اجازه هست بیام تو؟
ا.ت: دلم میخواست بگم نه ولی نمیتونستم بگم آره بیا تو
تهیونگ: ا.ت داری گریه میکنی؟ چرا؟ منم راضی نیستم حقیقتا ولی من ا.ت حس میکنم عاشفت شدم واقعا!
ا.ت: واقعا میگی؟ من ولی تورو به عنوان دوست صمیمی میبینم
تهیونگ: عیبی نداره شاید بعدا یه حسی به منم پیدا کردی دیگه گریه نکن باشه؟
ا.ت: باشه حس میکنم تهیونگ عوض شده ولی ولش کن شاید توهم باشه
اومدم بیرون اشکام هم پاک کردم
مامان: خب خانم کیم ا.ت ازدواج شما هفته دیگه یکشنبه هست
ا.ت: چی؟ یه هفته دیگه؟ خیلی زود نیست؟
مامان: ا.ت بسه دیکه عصبیم نکن داری اعصابم رو خورد نکن
ا. ت؛: باشه
میرسیم به جمعه شب پرستاره
تولد ا.ت
لیسا؛ سوپرایززززز
همگی تولد خوندنو رفت تا ساعت ۱شب (به خاطر گشادی زیاد شرمنده) و اینکه ا.ت اومد خونه کاراهاش رو انجام داد و اومد سرکار خانم خانما ولی شب جونگ کوک گفت تا ساعت ۱شب باشه
ا.ت: وای دارم میمیرم از خستگی
۱۵دقیقه بعد
ا.ت: بلخره تموم شد برم واسه خودم میل شیک واسه خودم درست کنم بخورم
خورد و تموم شد و آقا جئون اومد و اومد پیش ا.ت نشست
آقای جئون میشه لطفا بگید چه کار مهمی دارید؟
کوک: ا.ت من شنیدم که داری با تهونگ ازدواج میکنی درسته؟
ا.ت: بله ولی شما از کجا میدونید؟
کوک: تهیونگ دوستمه و دستیار و بهم گفت خیلی ذوق داشت ولی تو باید با من ازدواج کنی
ا.ت: وات؟
کوک: وات نه کیلو وات همینی که هست بایدی هست
ا.ت: چرا مگه دسته توعه؟ مگه مامان بابام گفتن کسی دیگه گفتن؟ اصلا به تو ربطی نداره بعدم من اینجا دارم از خستگی میمیرم این همه زور گویی میکردی کتکم میزدی اذیت میکردی بعد میگی با من ازدواج کن؟ میخوای منو بکشی؟
جونگ کوک: ا.ت بشین سرجات و قصد کشتنتو ندارم و عذر خواهی میکنم دیگه تکرار نمیکنم و کسی هم نگفته من گفتم(با عصبانیت)
ا.ت: به چه عللت؟
جونگ کوک: تهیونگ قاتله ممکنه توروهم بکشه و حتی خانواده ات و اینکه فکر کنی واقعا فرشته هست اشتباه فکر میکنی اون افریته ای بدتر شیطانه
ا.ت: نه اینکه تو خیلی الان جونم برات مهمه تو خودت هم باند مافیایی کنم میکشی از کجا بدونم تو واقعا به من آسیب نمیرسونی؟
یهویی صدای تیر اندازی اومد شرط ۵لایک و کامنت همین
۴.۵k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.