میدونم...
فیک جونگکوک
پارت:4
جونگکوک تمام مدت داشت رقصیدن ات رو با بقیه ی پسرا نگاه میکرد
سرش رو بین دستاش قرار داد و نفس عمیقی کشید
به تهیونگ نگاه کرد و گفت:
بهتره من دیگه برم
÷الان بری؟
اره دیگه حوصلم سر رفته
÷بشین میخای برات یکی از دخترای خوشگل اینجا رو بیارم حوصلت بیاد سر جا ؟
پوکر ب تهیونگ نگاه کردم
اونم با من پوکر شد و گفت
÷کوک تو از کی اینقدر خسته کننده شدی؟
خسته کننده نشدم
÷نه فقط کل فکر و ذکرت شده ات
پیکم رو سر کشیدم و بلند شدم و با بی حوصلگی گفتم
فکر و ذکرم ات نشده فقط نمیخام وقتمو با کسی بگذرونم ک بعدش ایدز بگیرم
÷اره منم نمیفهمم
دستم ب منظور خدافظی بالا بردم و از اونجا دور شدم و رفتم بیرون
وقتی رسیدم بیرون ی نفس عمیق کشیدم
بودن توی اون موقعیت و دیدن اون صحنه ها داشت حالمو بهم میزد
خواستم سوار ماشین بشم ک دیدم ات تلو تلو از بار اومد بیرون
خواستم بی تفاوت از کنارش رد شم
اما اینقدر مست بود ک حتی نمیتونست راه بره
کلافه از ماشین در اومدم و رفتم سمتش
ات
برگشت سمتم
-هوممم
برگرد داخل پیش ته
-ته تو نبود
نبود؟
هوفففف
بیا من برسونمت
-اوهوم باشه
کمکش کردم تا سوار ماشین بشه
خودم هم سوار شدم و راه افتادم
وسطای راه ازش پرسیدم
خونت کجاست؟
اما ازش جوابی نشنیدم
برگشتم سمتش
خواب بود!
نفس عمیقی کشیدم و فقط خدا خدا میکردم امشب تمام شه
به تهیونگ زنگ زدم اما بر نمیداشت
عجب گیری افتادم
دیگه راهی نداشتم رفتم سمت خونه
وقتی رسیدم ماشین رو پارک کردم
و از ماشین پیاده شدم رفتم سمت در شاگرد و در رو باز کردم
ات
کمی تکون خورد اما باز خوابید
ات بیدار شو
چشماش رو باز کرد و به من نگاه کرد
از ماشین پیاده شد اما نمیتونست روی پاهاش وایسه
در ماشین رو بستم و دستش رو گرفتم تا کمکش کنم
با کلی مشکل تونستیم بریم توی خونه
روی مبل نشست و گفت:
-اب میخام
وایسا الان برات اب میارم
دو مین بعد با لیوان اب تو دستم برگشتم
و دیدم...ادامه دارد
شرط
کامنت
پارت:4
جونگکوک تمام مدت داشت رقصیدن ات رو با بقیه ی پسرا نگاه میکرد
سرش رو بین دستاش قرار داد و نفس عمیقی کشید
به تهیونگ نگاه کرد و گفت:
بهتره من دیگه برم
÷الان بری؟
اره دیگه حوصلم سر رفته
÷بشین میخای برات یکی از دخترای خوشگل اینجا رو بیارم حوصلت بیاد سر جا ؟
پوکر ب تهیونگ نگاه کردم
اونم با من پوکر شد و گفت
÷کوک تو از کی اینقدر خسته کننده شدی؟
خسته کننده نشدم
÷نه فقط کل فکر و ذکرت شده ات
پیکم رو سر کشیدم و بلند شدم و با بی حوصلگی گفتم
فکر و ذکرم ات نشده فقط نمیخام وقتمو با کسی بگذرونم ک بعدش ایدز بگیرم
÷اره منم نمیفهمم
دستم ب منظور خدافظی بالا بردم و از اونجا دور شدم و رفتم بیرون
وقتی رسیدم بیرون ی نفس عمیق کشیدم
بودن توی اون موقعیت و دیدن اون صحنه ها داشت حالمو بهم میزد
خواستم سوار ماشین بشم ک دیدم ات تلو تلو از بار اومد بیرون
خواستم بی تفاوت از کنارش رد شم
اما اینقدر مست بود ک حتی نمیتونست راه بره
کلافه از ماشین در اومدم و رفتم سمتش
ات
برگشت سمتم
-هوممم
برگرد داخل پیش ته
-ته تو نبود
نبود؟
هوفففف
بیا من برسونمت
-اوهوم باشه
کمکش کردم تا سوار ماشین بشه
خودم هم سوار شدم و راه افتادم
وسطای راه ازش پرسیدم
خونت کجاست؟
اما ازش جوابی نشنیدم
برگشتم سمتش
خواب بود!
نفس عمیقی کشیدم و فقط خدا خدا میکردم امشب تمام شه
به تهیونگ زنگ زدم اما بر نمیداشت
عجب گیری افتادم
دیگه راهی نداشتم رفتم سمت خونه
وقتی رسیدم ماشین رو پارک کردم
و از ماشین پیاده شدم رفتم سمت در شاگرد و در رو باز کردم
ات
کمی تکون خورد اما باز خوابید
ات بیدار شو
چشماش رو باز کرد و به من نگاه کرد
از ماشین پیاده شد اما نمیتونست روی پاهاش وایسه
در ماشین رو بستم و دستش رو گرفتم تا کمکش کنم
با کلی مشکل تونستیم بریم توی خونه
روی مبل نشست و گفت:
-اب میخام
وایسا الان برات اب میارم
دو مین بعد با لیوان اب تو دستم برگشتم
و دیدم...ادامه دارد
شرط
کامنت
۲۰.۷k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.