سناریو / چویا
تو توی مافیا کار میکردی
و یکی از اونایی بودی که سابقه قابل اعتمادی داره
نزدیک ترین دوست چویا بود
و باهاش خیلی صمیمی بودی
--------------------------------------------------------------------------------------------
از زبون ا/ت چان
بعد از یه معموریت سخت برگشتی خونه
هنوز چویا نیومده بود
برا همین تصمیم گرفتم بخوابممم
و از اونجاییی که خیلی خسته بود
از ساعت 8 خوابیدم تا 1 شب
وقتی بیدار شدم تو شک بودم که چطور اینهمه خوابیدم
مطمئن بودم که الان دیگه چویا رسیده خونه
بعد از اینکه یه دور دور خونه چرخیدم فهمیدم چویا نیومده
صب کن چیییییییییی
چویا خیلی کارش طول میکشید تا ساعت 12 خونه بود
اخه چطوری
یا منو قال گذاشته رفته بار
یا یه بلایی سرش اومده که من بعید میدونم گزینه دوم باشه
چویا معمولا به یه باری که نزدیک ساختمون مافیاهه میره
پاشدمو لباس پوشیدمو زدم بیرون
بعد نیم ساعت*
بلخره رسیدم باز
وارد بار شدم
کسی تو بار نبود
که یه دفعه
از طبقه بالا صدای بلندی اومد
* جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
به سمت اتاق رفتم که
- به نفعته سر و صدا نکنی بچه
با صدایی که شنیدم خشکم زد صدای چویا بود
* نه نه
- اگ سر و صدا کنی برا خودت بد میشه
* اهههههههههههه اههههههه اهههههههههههههههههههههه
( منحرف نباشید فرند ها )
باورم نمیشد
اون واقعا چویا بود ؟؟؟
پس برا همین تا الان نیومده بود
منو به همین زودی فروخت؟؟
همین طوری که تو فک بودم که اشکام سرازیر شد
به سمت پله ها رفتم که
چویا از اتاق بیرون اومد
با چشمام که بدون اخیار خودم ازشون اشک میرخت
بهش نگا کردم
شکه شد
علامت ا/ت /
علامت چویا -
/ به هق ....این زودی هققق ....فروختی منو هققق؟؟؟
- نه ا/ت اینطور که فک میکنی نیسسس
/ متاسفتم
- ا/تتتتتتتتتتت
----------------------------------------------------------------------------------------
ا/ت بدون اینکه حرفی بزنه با گریه به سمت بیرون دویید
وقتی به خونه رسید
یه ربع داش که کار چویا فک میکرد
چرا اینطوری کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باورش نمیشد
از زبون ا/ت
دیگه نمیتونم
بعد اینهمه مدت فک کردم یکی از ته دلت برام ارزش قاعله ولییی
اونم تنهام گذاش
سرم داره میترکه
دیگه نمتونم
شاید مرگ پایان خوبی برا این درد باشه
-----------------------------------------------------------------------------------------------
از زبون چویا
داشتم حساب اون دختر احمق رو میرسیدم
داش جاسوسیم رو میکرد
و فک میکرد من خرم
ولی من فهمیدم ( چقد بچم باهوشههه)
یاه یاه
توی بار کشوندمش و اونم از خدا بیخبر اومد
وقتی اومد گیر اوردمش و برای اینکه کسی نفهمه عضو مافیاام
به سمت اون در رفتم و به صندلی بستمش
وقتی همه مشتریا رفتن
و از اونجایی که فروشنده منو میشناخت
رفتم تا جرش بدم
اون تا میخورد زدمش
ولی نگفت از طرف کیه
منم صگی شدم و رفتم مرحله بعد
چاقویی که همیشه همراهم بود رو دراوردم و گفتم
- حتی اگ الان هم اعتراف کنی دیره
* نه نه
- سر و صدا کنی به ظرر خودت تموم میشه
چاقو رو روی دستش گذاشتم و روی پوستش کشیدم که باعث شد خراش عمیقی برداره
* اههههه اهه اههههههههههههههههههه
وقتی کارم تموم شد بیرون رفتم که
ا/ت رو دیدم که با چشمای پر از اشگ نگام میکنه
فهمیدم چی شده
/ چطوری هق... انقد زود هقق .... فروختی منو....؟؟
- نه ا/ت ایطوری نیس من
/ متاسفم
باسرعت رف بیرون
به ساعت نگا کردم 2 بودددددد
حالا میفهمم چرا اینجا بود
به سمت ماشین رفتم و به سمت خونه رفتم
...........
وقتی درو باز کردم دیدم ا/ت با یه چاقو داره رگشو میزنه
با جاذبه جلوشو گرفتم
- چی کار میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟( داد زد)
/ به نظرت چیکار کنم
داشتم از دردی که تو قلبمه خودمو ازاد میکردم
میدونی تو کل زندگیت همه زجرت بدن و تو برا اولیت بار بکیو ببینی که براش ارزش داری و اونم ولت کنه
چه حسی پیدا میکنی؟؟؟ ( نکته داره با گریه همه اینرو میگه
- نه ا/ت من فق داشتم شکنجش میکردم اون داش جاسوسیمو میکرد و من فهمید اون نفله جاسوسه و.........
بعد اینگه ا/ت جریانو گرفت
/ واقعا؟؟؟؟؟؟
- اره دیگهههههههههه
/ من هق ببخشید هق من هق خیلی هق
- اشکال نداره گربه کوچولوی من و ا/ت رو بغل میکنه
------------------------------------------------------------------------------------------------
گومن اگ بد شد
و یکی از اونایی بودی که سابقه قابل اعتمادی داره
نزدیک ترین دوست چویا بود
و باهاش خیلی صمیمی بودی
--------------------------------------------------------------------------------------------
از زبون ا/ت چان
بعد از یه معموریت سخت برگشتی خونه
هنوز چویا نیومده بود
برا همین تصمیم گرفتم بخوابممم
و از اونجاییی که خیلی خسته بود
از ساعت 8 خوابیدم تا 1 شب
وقتی بیدار شدم تو شک بودم که چطور اینهمه خوابیدم
مطمئن بودم که الان دیگه چویا رسیده خونه
بعد از اینکه یه دور دور خونه چرخیدم فهمیدم چویا نیومده
صب کن چیییییییییی
چویا خیلی کارش طول میکشید تا ساعت 12 خونه بود
اخه چطوری
یا منو قال گذاشته رفته بار
یا یه بلایی سرش اومده که من بعید میدونم گزینه دوم باشه
چویا معمولا به یه باری که نزدیک ساختمون مافیاهه میره
پاشدمو لباس پوشیدمو زدم بیرون
بعد نیم ساعت*
بلخره رسیدم باز
وارد بار شدم
کسی تو بار نبود
که یه دفعه
از طبقه بالا صدای بلندی اومد
* جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
به سمت اتاق رفتم که
- به نفعته سر و صدا نکنی بچه
با صدایی که شنیدم خشکم زد صدای چویا بود
* نه نه
- اگ سر و صدا کنی برا خودت بد میشه
* اهههههههههههه اههههههه اهههههههههههههههههههههه
( منحرف نباشید فرند ها )
باورم نمیشد
اون واقعا چویا بود ؟؟؟
پس برا همین تا الان نیومده بود
منو به همین زودی فروخت؟؟
همین طوری که تو فک بودم که اشکام سرازیر شد
به سمت پله ها رفتم که
چویا از اتاق بیرون اومد
با چشمام که بدون اخیار خودم ازشون اشک میرخت
بهش نگا کردم
شکه شد
علامت ا/ت /
علامت چویا -
/ به هق ....این زودی هققق ....فروختی منو هققق؟؟؟
- نه ا/ت اینطور که فک میکنی نیسسس
/ متاسفتم
- ا/تتتتتتتتتتت
----------------------------------------------------------------------------------------
ا/ت بدون اینکه حرفی بزنه با گریه به سمت بیرون دویید
وقتی به خونه رسید
یه ربع داش که کار چویا فک میکرد
چرا اینطوری کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باورش نمیشد
از زبون ا/ت
دیگه نمیتونم
بعد اینهمه مدت فک کردم یکی از ته دلت برام ارزش قاعله ولییی
اونم تنهام گذاش
سرم داره میترکه
دیگه نمتونم
شاید مرگ پایان خوبی برا این درد باشه
-----------------------------------------------------------------------------------------------
از زبون چویا
داشتم حساب اون دختر احمق رو میرسیدم
داش جاسوسیم رو میکرد
و فک میکرد من خرم
ولی من فهمیدم ( چقد بچم باهوشههه)
یاه یاه
توی بار کشوندمش و اونم از خدا بیخبر اومد
وقتی اومد گیر اوردمش و برای اینکه کسی نفهمه عضو مافیاام
به سمت اون در رفتم و به صندلی بستمش
وقتی همه مشتریا رفتن
و از اونجایی که فروشنده منو میشناخت
رفتم تا جرش بدم
اون تا میخورد زدمش
ولی نگفت از طرف کیه
منم صگی شدم و رفتم مرحله بعد
چاقویی که همیشه همراهم بود رو دراوردم و گفتم
- حتی اگ الان هم اعتراف کنی دیره
* نه نه
- سر و صدا کنی به ظرر خودت تموم میشه
چاقو رو روی دستش گذاشتم و روی پوستش کشیدم که باعث شد خراش عمیقی برداره
* اههههه اهه اههههههههههههههههههه
وقتی کارم تموم شد بیرون رفتم که
ا/ت رو دیدم که با چشمای پر از اشگ نگام میکنه
فهمیدم چی شده
/ چطوری هق... انقد زود هقق .... فروختی منو....؟؟
- نه ا/ت ایطوری نیس من
/ متاسفم
باسرعت رف بیرون
به ساعت نگا کردم 2 بودددددد
حالا میفهمم چرا اینجا بود
به سمت ماشین رفتم و به سمت خونه رفتم
...........
وقتی درو باز کردم دیدم ا/ت با یه چاقو داره رگشو میزنه
با جاذبه جلوشو گرفتم
- چی کار میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟( داد زد)
/ به نظرت چیکار کنم
داشتم از دردی که تو قلبمه خودمو ازاد میکردم
میدونی تو کل زندگیت همه زجرت بدن و تو برا اولیت بار بکیو ببینی که براش ارزش داری و اونم ولت کنه
چه حسی پیدا میکنی؟؟؟ ( نکته داره با گریه همه اینرو میگه
- نه ا/ت من فق داشتم شکنجش میکردم اون داش جاسوسیمو میکرد و من فهمید اون نفله جاسوسه و.........
بعد اینگه ا/ت جریانو گرفت
/ واقعا؟؟؟؟؟؟
- اره دیگهههههههههه
/ من هق ببخشید هق من هق خیلی هق
- اشکال نداره گربه کوچولوی من و ا/ت رو بغل میکنه
------------------------------------------------------------------------------------------------
گومن اگ بد شد
۷.۷k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.