درگیرِ مافیاها
پارت ۴۷
از زبان جونگکوک:
چند روز پیش از ایل سوک شنیدم که گفت ا/ت الان دیگه تو خونه ی جانگ شین میمونه و گفت دیگه مثل قبل میتونیم قرارداد رو ادامه بدیم؛ جانگ شین گفته که زمانی مدارکو به منو تهیونگ میده که تمام بارهای توی قرارداد رو تحویل گرفته باشه چون نمیخواد به خاطر ما ضرر کنه اما ا/ت رو زودتر میخواست برای اینکه بتونه تو این مدت دلشو به دست بیاره بنابراین جانگ شین و ووشیک با ایل سوک توافق کردن که توی یک ماه اون همه بار باقی مونده رو تحویل بگیرن گرچه ایل سوک نمیدونست که برای مرگ خودش داره عجله میکنه چون جانگ شین اینو بهونه کرده بود که ماه دیگه قراره برای همیشه بره آمریکا و اونجا با ا/ت ازدواج کنه برای همین نمیتونه تا پایان قرارداد سئول بمونه ما هم باید اون حجم سنگین مواد رو زود آماده میکردیم ...
از زبان تهیونگ: یه هفته گذشته بود از اینکه ا/ت پیش من نبود حتی تصور اینکه جانگ شین پرنسس منو از دورم نگاه میکنه هم دیوونم میکرد چقد بیقرارش بودم چرا یه ثانیه آروم نمیگرفتم حالا چی میشد...
از زبان ا/ت: سر میز شام با جانگ شین نشسته بودیم که گوشیم زنگ خورد دیدم بابامه جانگ شین پرسید: کیه؟
ا/ت: بابامه
همونجا گوشیمو جواب دادم بابام هنوزم شاکی بود و بعد از سلام کردن گفت دخترم برگرد خونه من نمیزارم کسی اذیتت کنه من در مورد قراردادشون بهشون تضمین میدم گفتم پدر یه لحظه گوشی دستتون باشه
رو کردم به جانگ شینو گفتم الان برمیگردم و رفتم تو اتاقم
توی اتاق به پدرم گفتم پدر خواهش میکنم انقد نگران نباشین اونطور که شما فک میکنین نیس و براش کلی حرف زدم که دست آخر قانع شد و گفت حالا که اینطوریه حرفی نیست!...
از زبان جونگکوک: دختر ووشیک قرار بود عروسی کنه و همه ما دعوت بودیم اونجا قطعا ا/ت با جانگشین میومد و تهیونگ باهاشون روبه رو میشد کاش کاری ازم برمیومد که برای دل تهیونگ انجام بدم ولی افسوس ...
سه روز بعد:
از زبان جونگکوک: امشب عروسی بود و هممون آماده بودیم که بریم چون ووشیک شریکمون بود رفتم پیش تهیونگ که تو اتاقش داشت کراواتشو میبست بهش گفتم: میخوای تو نیای ؟
تهیونگ: برای چی نیام؟
جونگکوک: اونجا هم ا/ت هست هم جانگ شین میتونی باهاشون روبه رو بشی؟
تهیونگ: اینقدر منو ضعیف میبینی؟
جونگکوک: حالا تو همش قایم کن ولی من که خوب میدونم دلت آشوبه
از زبان تهیونگ: جونگکوک راس میگفت دلم آشوب بود ولی باید تحمل میکردم برگشتم به جونگکوک گفتم: نمیخواد نگران من باشی پسر بیا بریم پایین راه بیفتیم...
راه افتادیم و رفتیم به مراسم وارد سالن شدیم و سرگرم حرف زدن و معاشرت با بقیه شدیم که دیدم جانگ شین با ا/ت وارد شدن جانگ شین دستای ا/ت منو گرفته بود...
شرط: ۵۰لایک
دعوت به صبوری 💜
از زبان جونگکوک:
چند روز پیش از ایل سوک شنیدم که گفت ا/ت الان دیگه تو خونه ی جانگ شین میمونه و گفت دیگه مثل قبل میتونیم قرارداد رو ادامه بدیم؛ جانگ شین گفته که زمانی مدارکو به منو تهیونگ میده که تمام بارهای توی قرارداد رو تحویل گرفته باشه چون نمیخواد به خاطر ما ضرر کنه اما ا/ت رو زودتر میخواست برای اینکه بتونه تو این مدت دلشو به دست بیاره بنابراین جانگ شین و ووشیک با ایل سوک توافق کردن که توی یک ماه اون همه بار باقی مونده رو تحویل بگیرن گرچه ایل سوک نمیدونست که برای مرگ خودش داره عجله میکنه چون جانگ شین اینو بهونه کرده بود که ماه دیگه قراره برای همیشه بره آمریکا و اونجا با ا/ت ازدواج کنه برای همین نمیتونه تا پایان قرارداد سئول بمونه ما هم باید اون حجم سنگین مواد رو زود آماده میکردیم ...
از زبان تهیونگ: یه هفته گذشته بود از اینکه ا/ت پیش من نبود حتی تصور اینکه جانگ شین پرنسس منو از دورم نگاه میکنه هم دیوونم میکرد چقد بیقرارش بودم چرا یه ثانیه آروم نمیگرفتم حالا چی میشد...
از زبان ا/ت: سر میز شام با جانگ شین نشسته بودیم که گوشیم زنگ خورد دیدم بابامه جانگ شین پرسید: کیه؟
ا/ت: بابامه
همونجا گوشیمو جواب دادم بابام هنوزم شاکی بود و بعد از سلام کردن گفت دخترم برگرد خونه من نمیزارم کسی اذیتت کنه من در مورد قراردادشون بهشون تضمین میدم گفتم پدر یه لحظه گوشی دستتون باشه
رو کردم به جانگ شینو گفتم الان برمیگردم و رفتم تو اتاقم
توی اتاق به پدرم گفتم پدر خواهش میکنم انقد نگران نباشین اونطور که شما فک میکنین نیس و براش کلی حرف زدم که دست آخر قانع شد و گفت حالا که اینطوریه حرفی نیست!...
از زبان جونگکوک: دختر ووشیک قرار بود عروسی کنه و همه ما دعوت بودیم اونجا قطعا ا/ت با جانگشین میومد و تهیونگ باهاشون روبه رو میشد کاش کاری ازم برمیومد که برای دل تهیونگ انجام بدم ولی افسوس ...
سه روز بعد:
از زبان جونگکوک: امشب عروسی بود و هممون آماده بودیم که بریم چون ووشیک شریکمون بود رفتم پیش تهیونگ که تو اتاقش داشت کراواتشو میبست بهش گفتم: میخوای تو نیای ؟
تهیونگ: برای چی نیام؟
جونگکوک: اونجا هم ا/ت هست هم جانگ شین میتونی باهاشون روبه رو بشی؟
تهیونگ: اینقدر منو ضعیف میبینی؟
جونگکوک: حالا تو همش قایم کن ولی من که خوب میدونم دلت آشوبه
از زبان تهیونگ: جونگکوک راس میگفت دلم آشوب بود ولی باید تحمل میکردم برگشتم به جونگکوک گفتم: نمیخواد نگران من باشی پسر بیا بریم پایین راه بیفتیم...
راه افتادیم و رفتیم به مراسم وارد سالن شدیم و سرگرم حرف زدن و معاشرت با بقیه شدیم که دیدم جانگ شین با ا/ت وارد شدن جانگ شین دستای ا/ت منو گرفته بود...
شرط: ۵۰لایک
دعوت به صبوری 💜
۳۰.۴k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.