lovelly killer part 2
ا/ت ویو:
روز دوم نگهبانی از جیمین...
هنوز بیهوشه
ولی وقتی بهوش میاد مثل یه بچه ی کوچولو گوشه ی زندان میشینه و سرشو میندازه پایین و اروم اروم گریه میکنه
چطوری میشه که در عین حال اینقدر کیوت و عصبانی باشه؟
_من..من معذرت میخوام...ترسوندمت نه..هقق....من...من همیشه همه رو میترسونم...از بچگی ....
ولی..ترسوندن ...یجورایی خوبه!
من..من هیچوقت نمیخواستم اینکارا رو کنم..ولی اونا اذیتم کردن!هقق
تو باورم میکنی؟؟
+نه معلومه که نه مثل اینکه نمیفهمی چیکار کردی ها؟؟
_اولین بار...تقصیر من نبود ...ولی پدر و مادرم از خدا خواسته ترکم کردنو رفتن!
میفهمی چقدر درد کشیدم!
میفهمی چقدر اذیت شدم!
منم وقتی که دیدم ...در هر صورت دوسم ندارن...گفتم اگه کارای بد بیشتری انجام بدم...شاید بیشتر بهم توجه کنن شاید بیشتر دوسم داشته باشن!
میخوای ماجراشو برات تعریف کنم؟
+نه شیفتم الان عوض میشه
*و از اتاق رفتم بیرون
چرا اینقدر درموردش کنکاو بودم؟
میخواستم بدونم پدرش کیه مادرس کیه خانوادش کجان
چه مشکلاتی داره
چرا به این وضعیت افتاده
ولی هیچ کدوم از اینا درست نبود
کنجکاو شدن ..در مورد یه زندانی...اونم یه همچین زندانی ای...نه درست نیست...
اون خیلی خوشگله..خیلی زیاد...
چرا باید دوسش نداشته باشن؟
بیشتر شبیه پسراییه که ...که...همه ی دخترا عاشقش میشدن!
داشتم به همین چیزا فکر میکردم
که یدفعه به ذهنم رسید اگه بخواد فرار کنه نمیتونم جلوشو بگیرم...برخلاف خیلی از زندان بانای خانم...که هیکلی و قوی بودن..من ظریف تر و شکننده تر بودم...حتی نمیدونم چرا این شغلو انتخاب کرده بودم!
یکی از نگهبانا اومد داخل...چند وقت بود که خیلی بهم توجه میکردو اهمیت میداد..که دیروز احساساتشو به من اعتراف کرد ..
(علامت سوجون÷)
÷ا/ت شیییی
+(لبخندی زدم)بله سوجون؟
÷به پیشنهادم فکر کردی؟؟
+گفتم که بهت...هنوز توی شرایطی نیستم که به وارد کردن فردی توی زندگیم فکر کنم...
÷باشه...باشه اشکال نداره بالاخره یه روز عاشقم میشی!
*و موهامو از توی صورتم به پشت گوشم فرستاد
+*لبخندی زدمو ادامه دادم
اممم اینجا چیکار میکنی؟
÷فقط میخواستم ببینم حالت خوب باشه
+خوبم مرسی
÷باشه خوبه...خبب من میرم...*رفت بیرون
سوجون ویو:
ا/ت نمیدونه...نمیدونه جیمین زندان بان قبلیشو برای اینکه بتونه فرار کنه به ق*ت*ل رسونده تا فرار کنه!...میخواستم بهش بگم ...ولی نمیخواستم بترسونمش...پس تصمیم گرفتم خودم مراقبش باشم...
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
روز دوم نگهبانی از جیمین...
هنوز بیهوشه
ولی وقتی بهوش میاد مثل یه بچه ی کوچولو گوشه ی زندان میشینه و سرشو میندازه پایین و اروم اروم گریه میکنه
چطوری میشه که در عین حال اینقدر کیوت و عصبانی باشه؟
_من..من معذرت میخوام...ترسوندمت نه..هقق....من...من همیشه همه رو میترسونم...از بچگی ....
ولی..ترسوندن ...یجورایی خوبه!
من..من هیچوقت نمیخواستم اینکارا رو کنم..ولی اونا اذیتم کردن!هقق
تو باورم میکنی؟؟
+نه معلومه که نه مثل اینکه نمیفهمی چیکار کردی ها؟؟
_اولین بار...تقصیر من نبود ...ولی پدر و مادرم از خدا خواسته ترکم کردنو رفتن!
میفهمی چقدر درد کشیدم!
میفهمی چقدر اذیت شدم!
منم وقتی که دیدم ...در هر صورت دوسم ندارن...گفتم اگه کارای بد بیشتری انجام بدم...شاید بیشتر بهم توجه کنن شاید بیشتر دوسم داشته باشن!
میخوای ماجراشو برات تعریف کنم؟
+نه شیفتم الان عوض میشه
*و از اتاق رفتم بیرون
چرا اینقدر درموردش کنکاو بودم؟
میخواستم بدونم پدرش کیه مادرس کیه خانوادش کجان
چه مشکلاتی داره
چرا به این وضعیت افتاده
ولی هیچ کدوم از اینا درست نبود
کنجکاو شدن ..در مورد یه زندانی...اونم یه همچین زندانی ای...نه درست نیست...
اون خیلی خوشگله..خیلی زیاد...
چرا باید دوسش نداشته باشن؟
بیشتر شبیه پسراییه که ...که...همه ی دخترا عاشقش میشدن!
داشتم به همین چیزا فکر میکردم
که یدفعه به ذهنم رسید اگه بخواد فرار کنه نمیتونم جلوشو بگیرم...برخلاف خیلی از زندان بانای خانم...که هیکلی و قوی بودن..من ظریف تر و شکننده تر بودم...حتی نمیدونم چرا این شغلو انتخاب کرده بودم!
یکی از نگهبانا اومد داخل...چند وقت بود که خیلی بهم توجه میکردو اهمیت میداد..که دیروز احساساتشو به من اعتراف کرد ..
(علامت سوجون÷)
÷ا/ت شیییی
+(لبخندی زدم)بله سوجون؟
÷به پیشنهادم فکر کردی؟؟
+گفتم که بهت...هنوز توی شرایطی نیستم که به وارد کردن فردی توی زندگیم فکر کنم...
÷باشه...باشه اشکال نداره بالاخره یه روز عاشقم میشی!
*و موهامو از توی صورتم به پشت گوشم فرستاد
+*لبخندی زدمو ادامه دادم
اممم اینجا چیکار میکنی؟
÷فقط میخواستم ببینم حالت خوب باشه
+خوبم مرسی
÷باشه خوبه...خبب من میرم...*رفت بیرون
سوجون ویو:
ا/ت نمیدونه...نمیدونه جیمین زندان بان قبلیشو برای اینکه بتونه فرار کنه به ق*ت*ل رسونده تا فرار کنه!...میخواستم بهش بگم ...ولی نمیخواستم بترسونمش...پس تصمیم گرفتم خودم مراقبش باشم...
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
۷.۴k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.