فیک *سیاه و سفید* پارت 1
از زبان کنیا&کیفم رو بر داشتم وکلاه کت چرمم رو سرم کردم . بارون میبارید و سرم به شدت عجیبی درد داشت . همه جا رو تار میدیدم ولی همچنان سعی می کردم عادی باشم .۱۰۰۰۰ دلار توی اون کیف لعنتی بود. بالاخره رسیدم . جایی که توش آرامش داشتم؛خونه
کیف رو پرت کردم روی کاناپه . از این سرقت واقعا راضی بودم . بزرگترین بانک کره رو زده بودم و حتی جدشون هم خبر دار نشد . کتم رو در آوردم و راحت دراز کشیدم .آره..... من یه مافیای عالی بودم .////// پرش زمانی صبح روز بعد ساعت ۷ صبح
نوری می زد روی چشمم . بیدار شدم . دیرم شده بود . باید میرفنم بار. پاشدم و رفتم جلوی آینه . مو هام که تا کمرم می رسید و پر کلاغی بود رو دم اسبی بستم . کت کوتاه و شلوارک مشکی پوشیدم و یه کلاه کپ و راهی بار شدم. //// پرش زمانی ۳۰ دقیقه بعد
رسیدم و داخل شدم. سر میز قمار مثل همیشه شلوغ بود . قمارباز ها می خواستن بازی رو شروع کنن. هر کس اسم خودش رو روی برگه می نوشت و شانسی بر می داشت و پارتنر قمار رو انتخاب می کرد . همه اونجا آشنا بودن بجز یه نفر ؛ پسری که تیپ خیابونی قهوه ایی زده بود و پوستش خیلیییی سفید بود . اسم ها رو نوشتیم و پارتنر هر کس مشخص شد . نوبت من رسید و برگه رو برداشتم. روش نوشته بود (شوگا) اسم رو بلند خوندم .همون پسره دستش رو بالا کرد و با صدای آرومی گفت (منم)
سر میز نشستیم و بازی رو شروع کردیم . مردم فقط تشویق می کردن اما در تمام مدت بازی حرفی نزد . ساعت ۳ ظهر بود و همچنان بازی می کردیم . من تاحالا هیچ وقت نباخته بودم ولی این پسره اصلا کوتاه نمیومد. جاستین صاحب بار اومد و گفت ( به به! خانوم خشگله . مثل اینکه ایندفعه یه حریف خوب پیدا کردی.)
حوصله ی جاستین را نداشتم و با بی تفاوتی گفتم ( دهنتو ببند دارم بازی میکنم)
که گفت ( اوکی بی اعصاب ولی دیگه میخام برم خونه و بار رو تعطیل کنم . بند و بساطت رو جمع کن.)
بعد با صدای بلند گفت ( بازی مساوی)
عصبانی شدم و اسلحه ام را روی سرش گذاشتم و گفتم ( کسی بهت اجازه داد که مساوی اعلام کنی ؟؟؟؟)
جاستین گفت( ببخشید ولی اگه میشه بزار برا فردا )
پسره با پوزخندی گفت ( خیلی خودت رو دست بالا گرفتی پیشی کوچولو )
در حد مرگ عصبانی بودم . تا خواستم جوابش رو بدهم در تاریکی بار گم شد . اعصابم خراب بود. به چه جراتی به من گفته بود پیشی کوچولو . پول 🍷🍻نوشیدنی را حساب کردم و از بار بیرون رفتم که دوباره آن پسر را دیدم . رفتم و دستش را گرفتم
من ( به کی می گی پیشی کوچولو ؟ها ؟ )
نزدیکم شد و گفت ( قدت که از من خیلی کوتاه تره . قیافتم که عین گربه هاست .بعدشم من هر جوری دلم بخاد بقیه رو صدا میزنم )
خیلی پررو بود . عقب رفت و گفت ( فردا بیا اینجا تا بقیه بازی رو انجام بدیم پیشی کوچولو )
با عصبانیت گفتم ( باشه عوضیییییی)
کیف رو پرت کردم روی کاناپه . از این سرقت واقعا راضی بودم . بزرگترین بانک کره رو زده بودم و حتی جدشون هم خبر دار نشد . کتم رو در آوردم و راحت دراز کشیدم .آره..... من یه مافیای عالی بودم .////// پرش زمانی صبح روز بعد ساعت ۷ صبح
نوری می زد روی چشمم . بیدار شدم . دیرم شده بود . باید میرفنم بار. پاشدم و رفتم جلوی آینه . مو هام که تا کمرم می رسید و پر کلاغی بود رو دم اسبی بستم . کت کوتاه و شلوارک مشکی پوشیدم و یه کلاه کپ و راهی بار شدم. //// پرش زمانی ۳۰ دقیقه بعد
رسیدم و داخل شدم. سر میز قمار مثل همیشه شلوغ بود . قمارباز ها می خواستن بازی رو شروع کنن. هر کس اسم خودش رو روی برگه می نوشت و شانسی بر می داشت و پارتنر قمار رو انتخاب می کرد . همه اونجا آشنا بودن بجز یه نفر ؛ پسری که تیپ خیابونی قهوه ایی زده بود و پوستش خیلیییی سفید بود . اسم ها رو نوشتیم و پارتنر هر کس مشخص شد . نوبت من رسید و برگه رو برداشتم. روش نوشته بود (شوگا) اسم رو بلند خوندم .همون پسره دستش رو بالا کرد و با صدای آرومی گفت (منم)
سر میز نشستیم و بازی رو شروع کردیم . مردم فقط تشویق می کردن اما در تمام مدت بازی حرفی نزد . ساعت ۳ ظهر بود و همچنان بازی می کردیم . من تاحالا هیچ وقت نباخته بودم ولی این پسره اصلا کوتاه نمیومد. جاستین صاحب بار اومد و گفت ( به به! خانوم خشگله . مثل اینکه ایندفعه یه حریف خوب پیدا کردی.)
حوصله ی جاستین را نداشتم و با بی تفاوتی گفتم ( دهنتو ببند دارم بازی میکنم)
که گفت ( اوکی بی اعصاب ولی دیگه میخام برم خونه و بار رو تعطیل کنم . بند و بساطت رو جمع کن.)
بعد با صدای بلند گفت ( بازی مساوی)
عصبانی شدم و اسلحه ام را روی سرش گذاشتم و گفتم ( کسی بهت اجازه داد که مساوی اعلام کنی ؟؟؟؟)
جاستین گفت( ببخشید ولی اگه میشه بزار برا فردا )
پسره با پوزخندی گفت ( خیلی خودت رو دست بالا گرفتی پیشی کوچولو )
در حد مرگ عصبانی بودم . تا خواستم جوابش رو بدهم در تاریکی بار گم شد . اعصابم خراب بود. به چه جراتی به من گفته بود پیشی کوچولو . پول 🍷🍻نوشیدنی را حساب کردم و از بار بیرون رفتم که دوباره آن پسر را دیدم . رفتم و دستش را گرفتم
من ( به کی می گی پیشی کوچولو ؟ها ؟ )
نزدیکم شد و گفت ( قدت که از من خیلی کوتاه تره . قیافتم که عین گربه هاست .بعدشم من هر جوری دلم بخاد بقیه رو صدا میزنم )
خیلی پررو بود . عقب رفت و گفت ( فردا بیا اینجا تا بقیه بازی رو انجام بدیم پیشی کوچولو )
با عصبانیت گفتم ( باشه عوضیییییی)
۲۴.۹k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.