Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
حنانه:اسم شماهارو گفت ک قربانی بعدیش بشین یک طلسم درست کردم ک شمارو تو اون خونه جمع کنم ولی نمدونستم تو اون خونه یک ارواح دیگ زندگی میکنه رضا با قدرت هایی ک داشت منو و اون شیطان به مدت دوماه روح هایمون در زندان روح ها انداخت و شما اون طلسم بازکردید ماهم ازاد شدیم حالا من نوبت قربانی بودم بعد ک شما ازاد شدین دیدم ک تو با کامیار رفیق شدی عاشق هم دیگ شدیم پس یک نقشه کشیدم مخ بابارو زدم ک تو با سیاوش ازدواج کنی ک فقط تو سیاوش قربانی شیطان من باشی ولی خب کامیار دیدم عاشقته پس تصمیم گرفتم فراریتون بدم فرار ک کردین من دلسا رو گرفتم و بهش پول دادم ک هی به کامیار زنگ بزنه و ترو ازار بده بعد همچیزو به بابا گفتم یک کاری کردم ک ازتون شکایت کنه شکایت کرد اون شب اون شرطی ک بابا گذاشت من گفتم بزاره ولی از ۳ و ۴ روز دیگ اون کامیار نبود من دوتا گدا رو پیدا کردم و یک جراح صورت ک خارجی هم بود اوردم و صورت کامیار و دلسا رو درست کرد ک تو تویی این دوماه هیچ وقت نفهمیدی ک اون دوتا کامیار دلسا نبودن حالا شیطان من بعد از دوماه برگشته و قربانی میخواد منم جز کامیار دلسا کسی دیگ رو پیدا نکردم دروغ بگم خودم خوشم نمیاد برعکس عاشق این کارام
دریا:منو بکش کامیار دلسا رو ول کن
حنانه:دیگه دیر گفتی اونا الان مردن و حتما جسد هاشون پیدا کردن
دریا: حنانه اون شیطان از خودت دور کن
حنانه: اون شیطان عشق منه بابایی بچه م
(دست میزنه به شکمش)
دریا: یعنی چی؟
حنانه: من جسمم و روحمو فداش کردم و الانم دارم میرم پیشش بعد رفتنم هیچکس منو یادش نمیاد
اینو ک گفت خودشو از ساختمون پرت کرد رفتم پایین نگاه کردم ک کسی نبود
دریا:حنانههههههههههههههههههههه(باداد)
(امیر)
بیهوش امدم ک دیدم دریا اسم حنانه رو صدا میزنه
امیر: دریا دریا
(دریا)
دیدم امیر بیهوش امد رفتم سمتش و بغلش کردم اونم گوشه لبامو بوسید و یک نور سفید امد و دیگ چیزی نفهمیدیم،چشامو باز کردم دیدم بیمارستانم و مامان بابا کامیار و مامان بابا خودم بالایی سرم وایستادم
دریا: زنعمو کامیار کامیار کجاست؟
زن عمو:(باگریه) کامیار با دلسا افتاده بودن تو دره دلسا فوت شده ولی کامیار تو کما گفتن تا چند ساعت دیگ زنده ای
دریا: چییی
اینو ک شنیدم بلند شدم
دریا: کجا الاننننننن....
حنانه:اسم شماهارو گفت ک قربانی بعدیش بشین یک طلسم درست کردم ک شمارو تو اون خونه جمع کنم ولی نمدونستم تو اون خونه یک ارواح دیگ زندگی میکنه رضا با قدرت هایی ک داشت منو و اون شیطان به مدت دوماه روح هایمون در زندان روح ها انداخت و شما اون طلسم بازکردید ماهم ازاد شدیم حالا من نوبت قربانی بودم بعد ک شما ازاد شدین دیدم ک تو با کامیار رفیق شدی عاشق هم دیگ شدیم پس یک نقشه کشیدم مخ بابارو زدم ک تو با سیاوش ازدواج کنی ک فقط تو سیاوش قربانی شیطان من باشی ولی خب کامیار دیدم عاشقته پس تصمیم گرفتم فراریتون بدم فرار ک کردین من دلسا رو گرفتم و بهش پول دادم ک هی به کامیار زنگ بزنه و ترو ازار بده بعد همچیزو به بابا گفتم یک کاری کردم ک ازتون شکایت کنه شکایت کرد اون شب اون شرطی ک بابا گذاشت من گفتم بزاره ولی از ۳ و ۴ روز دیگ اون کامیار نبود من دوتا گدا رو پیدا کردم و یک جراح صورت ک خارجی هم بود اوردم و صورت کامیار و دلسا رو درست کرد ک تو تویی این دوماه هیچ وقت نفهمیدی ک اون دوتا کامیار دلسا نبودن حالا شیطان من بعد از دوماه برگشته و قربانی میخواد منم جز کامیار دلسا کسی دیگ رو پیدا نکردم دروغ بگم خودم خوشم نمیاد برعکس عاشق این کارام
دریا:منو بکش کامیار دلسا رو ول کن
حنانه:دیگه دیر گفتی اونا الان مردن و حتما جسد هاشون پیدا کردن
دریا: حنانه اون شیطان از خودت دور کن
حنانه: اون شیطان عشق منه بابایی بچه م
(دست میزنه به شکمش)
دریا: یعنی چی؟
حنانه: من جسمم و روحمو فداش کردم و الانم دارم میرم پیشش بعد رفتنم هیچکس منو یادش نمیاد
اینو ک گفت خودشو از ساختمون پرت کرد رفتم پایین نگاه کردم ک کسی نبود
دریا:حنانههههههههههههههههههههه(باداد)
(امیر)
بیهوش امدم ک دیدم دریا اسم حنانه رو صدا میزنه
امیر: دریا دریا
(دریا)
دیدم امیر بیهوش امد رفتم سمتش و بغلش کردم اونم گوشه لبامو بوسید و یک نور سفید امد و دیگ چیزی نفهمیدیم،چشامو باز کردم دیدم بیمارستانم و مامان بابا کامیار و مامان بابا خودم بالایی سرم وایستادم
دریا: زنعمو کامیار کامیار کجاست؟
زن عمو:(باگریه) کامیار با دلسا افتاده بودن تو دره دلسا فوت شده ولی کامیار تو کما گفتن تا چند ساعت دیگ زنده ای
دریا: چییی
اینو ک شنیدم بلند شدم
دریا: کجا الاننننننن....
۷.۴k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.