پارت چهارم 4معشوقه
پارت چهارم 4معشوقه
ویو ا/ت:
اقای تهیونگ گفت برم پیش اقای جونکوک من نمی دونستم که کدوم اقای جونکوک هستش پس از اقای تهیونگ پرسیدم که اتاق اقای جونکوک کدومه
تهیونگ: ا/ت پرسید اتاق کوک کدومه گفتم اتاق سمت چپ در سیاه اون اتاق کوک هستش
ا/ت: اقای تهیونگ بهم گفت کدوم اتاق اقای جونکوک هستش. من رفتم در زدم گفت که وارد بشم
کوک: یکی در را زد گفتم بیاد تو دیدم ا/ت هستش گفتم کارم داستی ا/ت
ا/ت: داخل اتاق شدم همه جا رنگ های تیره بود اقای جونکوک ازم پرسید کارم داشتی
گفتم: اقای. تهیونگ گفتن بیام اتاق شما تا بهم بگید برای کاراموزی باید چه کاری بکنم
کوک: خوب برای کاراموزی اول باید خودت رو بهم نشون بدی پس یه مشت محکم به شکمم برن
ا/ت: اقای کوک بهم گفت که باید یه مشت محکم به شکمش بزنم منم گفت باشه
کوک امدم روبه روش وایستادم گفتم بزنه
ا/ت: اقای کوک روبه روم وایستاد و گفت که بزنم منم با تمام زوری که داشتم یه مشت به شکمش زدم یه داد بلندی کشید منم ترسیدم
کوک: وقتی مشتش رو بهم زد یه ذره دردم گرفت و یه داد بلندی زدم وقتی نگاهش کردم.
دیدم خیلی ترسیده بهش گفتم که نترسه من کارت ندارن
ا/ت من خیلی ترسیده بودم بهم گفت که اروم باشم و نترسم ولی من خیلی ترسیدم که یهو اشک هام سرازیر شد نمی تونستم کنتلرشون کنم
کوک: دیدم اشک های سرازیر شد رفتم بغلش کردم و نازش کردم گفتم اروم باش
ویو ا/ت:
اقای تهیونگ گفت برم پیش اقای جونکوک من نمی دونستم که کدوم اقای جونکوک هستش پس از اقای تهیونگ پرسیدم که اتاق اقای جونکوک کدومه
تهیونگ: ا/ت پرسید اتاق کوک کدومه گفتم اتاق سمت چپ در سیاه اون اتاق کوک هستش
ا/ت: اقای تهیونگ بهم گفت کدوم اتاق اقای جونکوک هستش. من رفتم در زدم گفت که وارد بشم
کوک: یکی در را زد گفتم بیاد تو دیدم ا/ت هستش گفتم کارم داستی ا/ت
ا/ت: داخل اتاق شدم همه جا رنگ های تیره بود اقای جونکوک ازم پرسید کارم داشتی
گفتم: اقای. تهیونگ گفتن بیام اتاق شما تا بهم بگید برای کاراموزی باید چه کاری بکنم
کوک: خوب برای کاراموزی اول باید خودت رو بهم نشون بدی پس یه مشت محکم به شکمم برن
ا/ت: اقای کوک بهم گفت که باید یه مشت محکم به شکمش بزنم منم گفت باشه
کوک امدم روبه روش وایستادم گفتم بزنه
ا/ت: اقای کوک روبه روم وایستاد و گفت که بزنم منم با تمام زوری که داشتم یه مشت به شکمش زدم یه داد بلندی کشید منم ترسیدم
کوک: وقتی مشتش رو بهم زد یه ذره دردم گرفت و یه داد بلندی زدم وقتی نگاهش کردم.
دیدم خیلی ترسیده بهش گفتم که نترسه من کارت ندارن
ا/ت من خیلی ترسیده بودم بهم گفت که اروم باشم و نترسم ولی من خیلی ترسیدم که یهو اشک هام سرازیر شد نمی تونستم کنتلرشون کنم
کوک: دیدم اشک های سرازیر شد رفتم بغلش کردم و نازش کردم گفتم اروم باش
۵۹.۷k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.