دلهره
# دلهره
part 44
وقتی رسیدم چند بار در خونه رو زدم تا بلاخره نگهبانا در رو باز کردن
همون طور اشفته به سمت عمارتشون قدم برمیداشتم
وقتی رسیدم یه خدمتکار در رو برام باز کرد
_ خانم کجاست
_ ایشون توی اتاق نوئل هستن منتظرتونن
بیاید دنبال من راهنماییتون میکنم
دنبال اون خدمتکار راه افتادم که به یه اتاق رسیدم که درش نیمه باز بود
اون خدمتکار رفت منم اروم در رو باز کردم و با چیزی که دیدم ترس بیشتر بهم حجوم اورد
کف اتاق پر از خون بود و بهم ریخته
_ پسرم بگو اتفاقی برای دخترم نیوفتاده
اگه چیزی شده باشه همش تقصیر منه
نباید توی اتاق زندانیش میکردم
من حرفشو باور نکردم ( همشو با گریه میگیه )
_ فکر نکنم اون بخواد دخترتونو بکشه اینا همش صحنه چینیه
ولی باید زودتر از اینا حرفای دخترت رو باور میکردی شاید اونم مجبور نبود اینجوری این همه سال اذیت شه حالا بهتره به جای وقت حدر دادن به فکر یه نقشه باشیم تا وار از کار نگذشته در ضمن در افتادن با اون کار اسونی نیست
ویو نوئل
نمیدونم چرا همیشه عاشق این بودم که توی اتاق توی ارامش باشم کسی کاری باهام نداشته باشه ولی الا که این ارامشو دارم ازش میترسم از بودن توی این اتاق از این ارامش و سکوتی که الا اینجا بود میترسیدم
از یه طرف دیگه دلم برای تهیونگ تنگ شده بود تو اون چند روز چجور تونست ننو اینقدر وابسته ی خودش کنه
شاید برای این بود که اون تنها کسی بود که بهم محبت کرد
و محبت کردنو بهم نشون داد
دوباره خودمو جمع کردم و پاهامو بغل کردم
باید چیکار میکردم الا
چجوری میتونستم از اینجا فرار کنم
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم دست گیره ی در رو کشیدم
اون هنوز روی کاناپه بود
افف اصلا داره چیکار میکنه
از پله ها اومدم پایین و روی کاناپه ای که کنارش بود نشستم تازه متوجه ی اون تلوزیون شده بودم
از اینکه این همه مدت پای تلوزیون نشسته بود خندم گرفت اخه مگه مرد به این بزرگی کار و زندگی نداره که پای تلوزیون نشسته
نامجون : خسته شدی از توی اون اتاق حقم داری کیه که خسته نشه
فیلم جالبی بیا بشین نگاه کن من میرم کار دارم
و از اونجا بلند شد
این چرا اینقدر عجیب غریبه اخه اصلا هیچ کدوم از کاراش پیش بینی شده نیست
رفتم روی کاناپه ی که نشسته بود نشستم دید بهتری داشت
حق با اون بود فیلم جالبی بود غرق اون فیلم بودم که یکی کنارم نشست سرمو برگردوندنم انگاری خودش بود
_ چرا ترسیدی این پاپکرن رو بگیر وقتی فیلم میبینی باید یه چیزی هم کنارش بخوری
بی خیال اون رو از دستش گرفتم و مشغول خوردنش شدم
واقعا موجود عجیبی بود
نوئل : تا کی قراره منو اینجا نگه داری
نامجون : حالا حالا ها اینجا موندگاری
part 44
وقتی رسیدم چند بار در خونه رو زدم تا بلاخره نگهبانا در رو باز کردن
همون طور اشفته به سمت عمارتشون قدم برمیداشتم
وقتی رسیدم یه خدمتکار در رو برام باز کرد
_ خانم کجاست
_ ایشون توی اتاق نوئل هستن منتظرتونن
بیاید دنبال من راهنماییتون میکنم
دنبال اون خدمتکار راه افتادم که به یه اتاق رسیدم که درش نیمه باز بود
اون خدمتکار رفت منم اروم در رو باز کردم و با چیزی که دیدم ترس بیشتر بهم حجوم اورد
کف اتاق پر از خون بود و بهم ریخته
_ پسرم بگو اتفاقی برای دخترم نیوفتاده
اگه چیزی شده باشه همش تقصیر منه
نباید توی اتاق زندانیش میکردم
من حرفشو باور نکردم ( همشو با گریه میگیه )
_ فکر نکنم اون بخواد دخترتونو بکشه اینا همش صحنه چینیه
ولی باید زودتر از اینا حرفای دخترت رو باور میکردی شاید اونم مجبور نبود اینجوری این همه سال اذیت شه حالا بهتره به جای وقت حدر دادن به فکر یه نقشه باشیم تا وار از کار نگذشته در ضمن در افتادن با اون کار اسونی نیست
ویو نوئل
نمیدونم چرا همیشه عاشق این بودم که توی اتاق توی ارامش باشم کسی کاری باهام نداشته باشه ولی الا که این ارامشو دارم ازش میترسم از بودن توی این اتاق از این ارامش و سکوتی که الا اینجا بود میترسیدم
از یه طرف دیگه دلم برای تهیونگ تنگ شده بود تو اون چند روز چجور تونست ننو اینقدر وابسته ی خودش کنه
شاید برای این بود که اون تنها کسی بود که بهم محبت کرد
و محبت کردنو بهم نشون داد
دوباره خودمو جمع کردم و پاهامو بغل کردم
باید چیکار میکردم الا
چجوری میتونستم از اینجا فرار کنم
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم دست گیره ی در رو کشیدم
اون هنوز روی کاناپه بود
افف اصلا داره چیکار میکنه
از پله ها اومدم پایین و روی کاناپه ای که کنارش بود نشستم تازه متوجه ی اون تلوزیون شده بودم
از اینکه این همه مدت پای تلوزیون نشسته بود خندم گرفت اخه مگه مرد به این بزرگی کار و زندگی نداره که پای تلوزیون نشسته
نامجون : خسته شدی از توی اون اتاق حقم داری کیه که خسته نشه
فیلم جالبی بیا بشین نگاه کن من میرم کار دارم
و از اونجا بلند شد
این چرا اینقدر عجیب غریبه اخه اصلا هیچ کدوم از کاراش پیش بینی شده نیست
رفتم روی کاناپه ی که نشسته بود نشستم دید بهتری داشت
حق با اون بود فیلم جالبی بود غرق اون فیلم بودم که یکی کنارم نشست سرمو برگردوندنم انگاری خودش بود
_ چرا ترسیدی این پاپکرن رو بگیر وقتی فیلم میبینی باید یه چیزی هم کنارش بخوری
بی خیال اون رو از دستش گرفتم و مشغول خوردنش شدم
واقعا موجود عجیبی بود
نوئل : تا کی قراره منو اینجا نگه داری
نامجون : حالا حالا ها اینجا موندگاری
۹.۰k
۳۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.