نقاب دار مشکی
ʙʟᴀᴄᴋ ᴍᴀꜱᴋᴇᴅ
(ꜱᴇᴄᴏɴᴅ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ)
(ᴘᴀʀᴛ ³¹)
جونگ کوک: چشممم امر دیگه؟!
ات: ندارم.....
( پرش زمانی بعد از وصل دوربین مخفی)
سوجین: ات خوب نقش بازی کنیااا
ات: اوکیه.....
ات ویو
چون قرار بود نقش بازی کنم یه لباس باز پوشیدم و میکاپ تقریبا غلیظ کردم و موهامو دم اسبی بستم که به دخترا نشونه دادم که اماده ام......
( سوجین رفت پیش یونگی)
سوجین: یونگی ات گفت کارت داره....
یونگی: منو؟....
سوجین: نه پس عباس اقا رو.....
یونگی: ( خنده).... خیلی خب کجاست
سوجین: اتاقش.....
( یونگی در اتاق ات زد و رفت تو که با دیدن ات چشماش گرد شده بود)
یونگی: عااا ات جایی میری با این لباسا؟!
ات: نه...... بشین کارت دارم..... چیزایی که الان میخوام بگم ممکنه برات تعجب اور باشه ولی سعی کن باهام کنار بیای.....
( ات رفت یه رژ برداشت و نشست کنار یونگی و رو لبای یونگی رژ زد)
یونگی: چیکار میکنی.....
ات: گفتم کنار بیا.....
( بعد زدن رژ دست یونگی گرفت و تو چشماش زل زد)
ات: ببین یونگی میدونم که عاشقمی و منتظر جواب من هستی...... من قرار بود شب عروسی امیلیا بهت اعتراف کنم ولی الان بهترین فرصته برام بنظرم......
یونگی: ( تعجب)..... ات حالت خوبه؟؟
ات: من عالیم..... ممکنه همچین حسی داشته باشی که دیوونه شدم..... ولی من دیوونه ی توعم یونگی......
یونگی: د... داری.... ج... جدی میگی اینارو؟!....
ات: اره دروغم کجا اخه.....
یونگی: ی... یعنی تو عاشقمی؟!..... عاشق جیمین نیستی؟!.... تو منو انتخاب کردی؟!..... اووو ات بیبی من منم عاشقتم دوست دارم.....
ات: من بیشتر..... ( ات رفت نزدیک یونگی تا ببوستش و یونگی هم چشماشو بسته بود..... ات رفت نزدیکتر که فاصله ی بینشون 4 سانت بود...... که یهو ات فاصله گرفت و داد زد گفت......
ات: دوربین مخفی بوددددد...... ( در حال جر خوردن از خنده)
یونگی: چ... چی؟!.... ( بغض)
ات: ( در حال جر خوردن)
( دخترا وارد اتاق شدن همراه کوک و همشون خلاصه در حال جرر خوردن از خنده بودن که فقط یونگی بغض کرده بود کم مونده بود اشکش در بیاد از اتاق رفت بیرون)
سوجین: حاجی یونگی خیلی جدی گرفته بوداااا..... ( خنده)
ات: دلم براش سوخت گناه داشت..... ( خنده)
جونگ کوک: دیگه هممون میدونی جیمین و یونگی عاشق ات ان دیگه.....
ات: ولی این حرفم که شب عروسی قرار بود اعتراف کنم درست بود البته بین جیمین و یونگی..... به هر کی که قرار بود اعتراف کنم میکشونمش کنار و اعتراف میکنم و فرار میکنم و بعدش میبوسیم همدیگه رو به همین راحتی.....
جونگ کوک: اوووو چه رمانتیک..... حالا کیه شاهزاده بر سوار اسب؟....
ات: نمیگممم..... خودتون بعدا میفهمید.... ( با این شکل😜)
جونگ کوک: دیوث.... ( خنده)
امیلیا: ات ولی برو دنبال یونگی ازش معذرت خواهی کن......
ات: اره میرم براش توضیح میدم که چرا اینکارو کردم.....
ادامه اش تو کامنتا
(ꜱᴇᴄᴏɴᴅ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ)
(ᴘᴀʀᴛ ³¹)
جونگ کوک: چشممم امر دیگه؟!
ات: ندارم.....
( پرش زمانی بعد از وصل دوربین مخفی)
سوجین: ات خوب نقش بازی کنیااا
ات: اوکیه.....
ات ویو
چون قرار بود نقش بازی کنم یه لباس باز پوشیدم و میکاپ تقریبا غلیظ کردم و موهامو دم اسبی بستم که به دخترا نشونه دادم که اماده ام......
( سوجین رفت پیش یونگی)
سوجین: یونگی ات گفت کارت داره....
یونگی: منو؟....
سوجین: نه پس عباس اقا رو.....
یونگی: ( خنده).... خیلی خب کجاست
سوجین: اتاقش.....
( یونگی در اتاق ات زد و رفت تو که با دیدن ات چشماش گرد شده بود)
یونگی: عااا ات جایی میری با این لباسا؟!
ات: نه...... بشین کارت دارم..... چیزایی که الان میخوام بگم ممکنه برات تعجب اور باشه ولی سعی کن باهام کنار بیای.....
( ات رفت یه رژ برداشت و نشست کنار یونگی و رو لبای یونگی رژ زد)
یونگی: چیکار میکنی.....
ات: گفتم کنار بیا.....
( بعد زدن رژ دست یونگی گرفت و تو چشماش زل زد)
ات: ببین یونگی میدونم که عاشقمی و منتظر جواب من هستی...... من قرار بود شب عروسی امیلیا بهت اعتراف کنم ولی الان بهترین فرصته برام بنظرم......
یونگی: ( تعجب)..... ات حالت خوبه؟؟
ات: من عالیم..... ممکنه همچین حسی داشته باشی که دیوونه شدم..... ولی من دیوونه ی توعم یونگی......
یونگی: د... داری.... ج... جدی میگی اینارو؟!....
ات: اره دروغم کجا اخه.....
یونگی: ی... یعنی تو عاشقمی؟!..... عاشق جیمین نیستی؟!.... تو منو انتخاب کردی؟!..... اووو ات بیبی من منم عاشقتم دوست دارم.....
ات: من بیشتر..... ( ات رفت نزدیک یونگی تا ببوستش و یونگی هم چشماشو بسته بود..... ات رفت نزدیکتر که فاصله ی بینشون 4 سانت بود...... که یهو ات فاصله گرفت و داد زد گفت......
ات: دوربین مخفی بوددددد...... ( در حال جر خوردن از خنده)
یونگی: چ... چی؟!.... ( بغض)
ات: ( در حال جر خوردن)
( دخترا وارد اتاق شدن همراه کوک و همشون خلاصه در حال جرر خوردن از خنده بودن که فقط یونگی بغض کرده بود کم مونده بود اشکش در بیاد از اتاق رفت بیرون)
سوجین: حاجی یونگی خیلی جدی گرفته بوداااا..... ( خنده)
ات: دلم براش سوخت گناه داشت..... ( خنده)
جونگ کوک: دیگه هممون میدونی جیمین و یونگی عاشق ات ان دیگه.....
ات: ولی این حرفم که شب عروسی قرار بود اعتراف کنم درست بود البته بین جیمین و یونگی..... به هر کی که قرار بود اعتراف کنم میکشونمش کنار و اعتراف میکنم و فرار میکنم و بعدش میبوسیم همدیگه رو به همین راحتی.....
جونگ کوک: اوووو چه رمانتیک..... حالا کیه شاهزاده بر سوار اسب؟....
ات: نمیگممم..... خودتون بعدا میفهمید.... ( با این شکل😜)
جونگ کوک: دیوث.... ( خنده)
امیلیا: ات ولی برو دنبال یونگی ازش معذرت خواهی کن......
ات: اره میرم براش توضیح میدم که چرا اینکارو کردم.....
ادامه اش تو کامنتا
۲۷.۲k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.