پارت ۲۳ گل پژمرده من 🥀
تو عروسی↩️
از زبون هانیا : همه اونایی که من رو میشناسن دارن بهم چشم غره میرن و اونایی که من رو نمیشناسن
بهم لب خند میزنن
ایشششش مامان بابای یونگی بوسم کردنننن
من اصلا از اون دوتا شیطان خوشم نمیاد خیلی یونگی رو اذیت کردن داداشش هم مثل مامان باباشه
خلاصه رفتیم یه جا نشستم یونگی عزیزمممم داشت سخنرانی میکرد ۲ ساعته خااا بیا دیگه مرد حسابی
هانیا : بالاخره تشیف آوردید آقای مین !
من☆ یونگی دستش رو روی ران هانیا گذاشت و گفت
اووو خانم مین هانیا عصبی شدن ؟
از زبون هانیا : وایییی وقتی دستش رو گذاشت رو پام زیر دلم خالی شد اصلا تاحالا بهم نگفته بود خانم مین
نمیدونم چرا ولی بزور گوشه ی لبش رو بوسیدم و گفتم خیلی عصبی و ناراحت شدم آقای مین
یونگی : امشب از دلت در میارم عزیزم
هانیا : انقدر امشب امشب نکن !
من امشب هیچی به تو نمیدم !
یونگی : می بینیم
هانیا : می بینیم
بعد عروسی ↩️
هانیا : یونگی قبل من لباس هاش رو عوض کرده بود
منم لباسم رو همین الان عوض کردم و دارم
جلوی آینه میکاپم رو پاک میکنم
یونگی : دیدم داره میکاپش رو پاک میکنه پس این بهترین فرصته رفتم و براید بغلش کردم و روی تخت
گذاشتمش بدون اینکه بزارم حرفی بزنه لبام رو روی لب هاش گذاشتم و.......
یاه یاه یاههههههههههه خمارمو خمارُم امشو بدجور خمارُوم خماری زد به جانم از خودمم بیزارم 🤣
الان حال میده بقیهشو ندم برم ده قرن بعد بیام 😂
باشه داش آروم باش! 😂
برو تو کامنتا اونجا گذاشتم که باز یه وقت الدنگا گزارش نکنن 😑
فقط لطفاً کامنت نذار که بالا بمونه بوس بای
از زبون هانیا : همه اونایی که من رو میشناسن دارن بهم چشم غره میرن و اونایی که من رو نمیشناسن
بهم لب خند میزنن
ایشششش مامان بابای یونگی بوسم کردنننن
من اصلا از اون دوتا شیطان خوشم نمیاد خیلی یونگی رو اذیت کردن داداشش هم مثل مامان باباشه
خلاصه رفتیم یه جا نشستم یونگی عزیزمممم داشت سخنرانی میکرد ۲ ساعته خااا بیا دیگه مرد حسابی
هانیا : بالاخره تشیف آوردید آقای مین !
من☆ یونگی دستش رو روی ران هانیا گذاشت و گفت
اووو خانم مین هانیا عصبی شدن ؟
از زبون هانیا : وایییی وقتی دستش رو گذاشت رو پام زیر دلم خالی شد اصلا تاحالا بهم نگفته بود خانم مین
نمیدونم چرا ولی بزور گوشه ی لبش رو بوسیدم و گفتم خیلی عصبی و ناراحت شدم آقای مین
یونگی : امشب از دلت در میارم عزیزم
هانیا : انقدر امشب امشب نکن !
من امشب هیچی به تو نمیدم !
یونگی : می بینیم
هانیا : می بینیم
بعد عروسی ↩️
هانیا : یونگی قبل من لباس هاش رو عوض کرده بود
منم لباسم رو همین الان عوض کردم و دارم
جلوی آینه میکاپم رو پاک میکنم
یونگی : دیدم داره میکاپش رو پاک میکنه پس این بهترین فرصته رفتم و براید بغلش کردم و روی تخت
گذاشتمش بدون اینکه بزارم حرفی بزنه لبام رو روی لب هاش گذاشتم و.......
یاه یاه یاههههههههههه خمارمو خمارُم امشو بدجور خمارُوم خماری زد به جانم از خودمم بیزارم 🤣
الان حال میده بقیهشو ندم برم ده قرن بعد بیام 😂
باشه داش آروم باش! 😂
برو تو کامنتا اونجا گذاشتم که باز یه وقت الدنگا گزارش نکنن 😑
فقط لطفاً کامنت نذار که بالا بمونه بوس بای
۳۸۶
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.