فیک مافیای من پارت ۱
سلام من جونگ کوک هستم. یکی از بزرگترین مافیا های کره. امروز یک محموله به دست هفت مافیای کره از طرف بزرگترین مافیای فرانسه میرسه. امروز باید برم تا با بقیه دوستام( اعضا) محموله رو تحویل بگیریم
محل تحویل محموله:
ویو جونگ کوک
بچه ها رو دیدم
جونگ کوک: سلام
بقیه: سلام
جین: راستی حواستون باشه محموله رو کامل چک کنین که یکوقت ردیاب یا بمب داخلش نباشه
جیهوپ: ما حواسمون هست اینو به تهیونگ بگو.
تهیونگ: به من چه من دفعه قبل چک کردم هیچی نبود یهو وسط راه دیدم توش بمبه شانس اوردم سریع پرتش کردم از ماشین بیرون وگرنه الان مرده بودم
شوگا: مراقب باش ایندفعه هم اینجوری نشه.
تهیونگ: دیگه حواسم هست بابابزرگ.
شوگا: به کی گفتی بابابزرگ؟
تهیونگ: به تو گفتم
شوگا: هوی من ازت بزرگترما حواستو جمع کن
نامجون: بس کنین تورو خدا شما ها
تهیونگ: باشه
جیمین: محموله هارو اوردن بریم بگیریم
محموله هارو تحویل گرفتیم و چکشون کردیم بعد هم گذاشتیم توی ماشین هامون و راه افتادیم به سمت انبار محموله هامون....
شرکت ات:
ویو ات
امروز از صبح خسته بودم و حسش رو نداشتم بیام سر کار اما مجبور بودم چون باید با چند نفر قرارداد امضا میکردم برای همین یک قهوه برای خودم رفتم و رفتم شرکت تا کار هارو درست کنم بعد هم قراداد هارو امضا کنم و برگردم خونه
چند ساعت بعد :
ویو ات
قرارداد هارو امضا کردم و دست دادم و عکس گرفتم مثل همیشه ههچین کار های تکراری. کار هام رو تموم کردم و کیفم رو برداشتم برم خونه که یهو یکی در اتاقم رو زد.
ات: بفرمایید.
منشی: خانم پدرتون فرمودند بهتون بگم برید اتاقشون.
ات: باشه الان میرم.
کیفم رو برداشتم و رفتم سمت اتاق بابام و تقه ای به در زدم و رفتم داخل.
ات: بفرمایید کاری داشتید؟ ( سرد)
ب.ات: شد یبار بیای اول سلام کنی؟
ات: سرم شلوغه لطفا کارتون رو بگید( سرد)
ب.ات: فردا یک مراسم داریم که از بهترین هر صنعت حتی مافیا ها هم هست تو هم باید بیای
ات: حتما مجبورم بیام؟
ب.ات: اره مجبوری همین که گفتم.
ات: باشه میام
بعد از اتاقش اومدم بیرون و رفتم سمت پارکینگ تا برم خونه باید برای فردا لباس حاضر کنم ..
اینم از اولین پارت فیک جدید.
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🤍
محل تحویل محموله:
ویو جونگ کوک
بچه ها رو دیدم
جونگ کوک: سلام
بقیه: سلام
جین: راستی حواستون باشه محموله رو کامل چک کنین که یکوقت ردیاب یا بمب داخلش نباشه
جیهوپ: ما حواسمون هست اینو به تهیونگ بگو.
تهیونگ: به من چه من دفعه قبل چک کردم هیچی نبود یهو وسط راه دیدم توش بمبه شانس اوردم سریع پرتش کردم از ماشین بیرون وگرنه الان مرده بودم
شوگا: مراقب باش ایندفعه هم اینجوری نشه.
تهیونگ: دیگه حواسم هست بابابزرگ.
شوگا: به کی گفتی بابابزرگ؟
تهیونگ: به تو گفتم
شوگا: هوی من ازت بزرگترما حواستو جمع کن
نامجون: بس کنین تورو خدا شما ها
تهیونگ: باشه
جیمین: محموله هارو اوردن بریم بگیریم
محموله هارو تحویل گرفتیم و چکشون کردیم بعد هم گذاشتیم توی ماشین هامون و راه افتادیم به سمت انبار محموله هامون....
شرکت ات:
ویو ات
امروز از صبح خسته بودم و حسش رو نداشتم بیام سر کار اما مجبور بودم چون باید با چند نفر قرارداد امضا میکردم برای همین یک قهوه برای خودم رفتم و رفتم شرکت تا کار هارو درست کنم بعد هم قراداد هارو امضا کنم و برگردم خونه
چند ساعت بعد :
ویو ات
قرارداد هارو امضا کردم و دست دادم و عکس گرفتم مثل همیشه ههچین کار های تکراری. کار هام رو تموم کردم و کیفم رو برداشتم برم خونه که یهو یکی در اتاقم رو زد.
ات: بفرمایید.
منشی: خانم پدرتون فرمودند بهتون بگم برید اتاقشون.
ات: باشه الان میرم.
کیفم رو برداشتم و رفتم سمت اتاق بابام و تقه ای به در زدم و رفتم داخل.
ات: بفرمایید کاری داشتید؟ ( سرد)
ب.ات: شد یبار بیای اول سلام کنی؟
ات: سرم شلوغه لطفا کارتون رو بگید( سرد)
ب.ات: فردا یک مراسم داریم که از بهترین هر صنعت حتی مافیا ها هم هست تو هم باید بیای
ات: حتما مجبورم بیام؟
ب.ات: اره مجبوری همین که گفتم.
ات: باشه میام
بعد از اتاقش اومدم بیرون و رفتم سمت پارکینگ تا برم خونه باید برای فردا لباس حاضر کنم ..
اینم از اولین پارت فیک جدید.
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🤍
۵.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.