فیک سایه " پارت ۸ "
بادیگارد قد بلند با شدت جین رو توی یکی از اتاق ها پرتاب کرد و در و بست .
جین دستش رو روی کمرش گذاشت و آهی کشید .
جین : چقدر .. خشن ... اه ..
سوهو : رسیدی ؟ بهت گفته بودم فرار نکن .
جین سرش رو بالا گرفت و با نفرت به چشمهای سوهو زل زد .
جین : پولت رو برمیگردونم .
سوهو :دیگه به دردم نمیخوره . برای این نیاوردمت اینجا که دعوا کنیم پس نترس و بشین روبروم .
جین دستش رو به دیوار گرفت و سرپا شد .. به سمت صندلی قدم برداشت و وقتی روی صندلی نشست گفت : حرفاتو بزن .
سوهو : تمام حساب بانکی هام رو هک کردی .. حتی اگر پول رو برگردونی نمیتونم کاری که در حقم کردی رو ببخشم .
جین : تو پولم رو بالا کشیدی !
سوهو : بسه پسر ، من شهردارم .. هرکار که بخوام میتونم بکنم .. اختلاس ، دزدی ، تجاوز .. هرکاری که از نظر تو خیلی وحشتناک و وحشی گرایانست !
جین : از یه حروم زاده ، کمتر از این نمیشه انتظار داشت .
سوهو : تیکه ننداز سوکجینا میدونی که زندگیت الان توی دستهای منه . کافیه فقط با یه شماره تماس بگیرم و اون وقت مادرت و خواهرت خیلی راحت نابود میشن . پس فقط سعی کن به حرفهام گوش کنی .
جین : هوفف گوش میدم .
کمی روی صندلی جا به جا شد .
موجی از استرس بهش هجوم اورده بود و باعث شده بود تمام بدنش بلرزه اما سعی میکرد قوی باشه .
سوهو : آقای هان ، یعنی منشیم فکر میکنم همه چیز رو بهت توضیح داده درسته ؟
با دست های مشت شده گفت : آره و میدونم چی میخوای .
سوهو : پس خواهرت میتونه قربانی خوبی باشه .. البته یه انتخاب دیگه هم داری .. مادرت میتونه با من ازدواج کنه ! اینطوری هم خواهرت هم خودت نجات پیدا میکنین .
جین : برای چی .. ازدواج با مادر من چی بهت میرسونه؟
سوهو : میتونم هرروز اون صورت خوشگلت رو به عنوان پسر ناتنیم نگاه کنم و بهت یادآوری کنم که اگر دست از پا خطا کنی کل زندگیتو به فنا میدم . از اونجایی که از تمام گندکاری هام خبر داری میخوام مراقبت باشم پسرم .. میتونم پدر خوبی باشم هوم ؟
*بک - هارا*
لباس هام رو توی کوله پشتیم گذاشتم و به سالن رفتم .
سوهو و مادرم با کیف مسافرتی های بزرگشون روی کاناپه لم داده بودن .
سوهو : اومدی دخترم ؟
هارا : آقای جئون چندبار تکرار کنم که ..
سوهو : میخوای بگی دخترم نیستی .. باشه هرجور راحتی .
مامان : هارا دخترم این تازگیا دلیل حساسیت بیش از حد تو و سوکجین رو به پدرتون نمیفهمم .
هارا : گفتم اون پدرم نیست مامان چندبار تکرار کنم ؟
هوفی کشیدم و کوله پشتی رو روی شونه هام انداختم .
سوهو گفته بود که ساعت ۴ راه میافتیم و به جزیره ججو میریم .. اما الان ساعت ۱۲ شده و ممکنه یکم حوصلم سر بره .
پس تصمیم گرفتم کمی توی باغ قدم بزنم .
از خونه خارج شدم و به گل های گلوریوسا توی باغ خیره شدم .
هارا : چطور میتونین انقدر خوشگل باشید ؟
-اومم نمیدونستم با گل ها حرف میزنی .
برگشتم و نگاهی به سرتاپای جونگکوک انداختم .
استایل گوتیک و کوله پشتی ای که انداخته بود ، باعث شده بود مثل گردشگر های خارجی به نظر برسه .
هارا : تو هم میای .. مسافرت ؟
جونگکوک : چطور ؟ دوست نداشتی بیام ؟
هارا : اصلا بود و نبودت برام مهم نیست .
چشم غره ای رفتم و از کنارش رد شدم .
دنبالم راه افتاد و هم زمان که حرف میزد به صفحه ی ساعت مُچیش خیره شده بود .
جونگکوک : یک ساعت دیگه راه میافتیم . تا اونموقع حوصله مون سر میره .. نظرت چیه باهم بریم بیرون ؟
هارا : بریم بیرون ؟
جونگکوک با گونه های سرخ ادامه داد : آره .. میتونیم .. باهم بریم کافه .. یا هرجای دیگه ای.. که تو دوست داشته باشی
هارا : بریم کافه .
جونگکوک لبخند زد و گفت : پس این اولین قرارمونه ؟
هارا : داری درمورد چی حرف میزنی ؟
جونگکوک : هی..هیچ..هیچی ..فراموشش کن .. بیرون از باغ .. منتظرتم .
قبل اینکه از باغ خارج بشم به مامان خبر دادم .
و بعد دنبال ماشین جونگکوک گشتم .
لامبورگینی مشکی رنگ .. اسمش رو بلدم اما الان هیچ لامبورگینی ای توی خیابون نمیبینم .
دستی روی شونه هام نشست و باعث شد بترسم و هینی بکشم .
جونگکوک : آروم باش ، منم !
هارا : یااا .. باید بهم خبر بدی نه اینکه یکهو مثل جن پشت سرم ظاهر بشی.
جونگکوک : درسته ، معذرت میخوام .
هارا : ماشینت کجاس ؟
جونگکوک : پیاده اومدم . در ضمن کافه همین جاست ..
هارا : هیچوقت فراموش نکن وقتی با یه خانم قرار میزاری نباید با پای پیاده به محل قرار برید .
مشغول راه رفتن شدیم ..
جونگکوک رنگ صورتش به صورتی و قرمز متغیر شد .
جونگکوک : فکر کردم .. اون حرفی که زدم رو .. نشنیدی !
+شنیدم .
پوزخند زدم و دستش رو بین دستهام گرفتم .
انگشت های باریکش که دور انگشت هام حلقه شده بود حس خوبی بهم منتقل میکرد .
به خوبی میتونستم سُرخی گونه هاش رو ببینم .
اصلا فکر نمیکردم انقدر خجالتی باشه .
بالاخره به کافه رسیدیم .
جین دستش رو روی کمرش گذاشت و آهی کشید .
جین : چقدر .. خشن ... اه ..
سوهو : رسیدی ؟ بهت گفته بودم فرار نکن .
جین سرش رو بالا گرفت و با نفرت به چشمهای سوهو زل زد .
جین : پولت رو برمیگردونم .
سوهو :دیگه به دردم نمیخوره . برای این نیاوردمت اینجا که دعوا کنیم پس نترس و بشین روبروم .
جین دستش رو به دیوار گرفت و سرپا شد .. به سمت صندلی قدم برداشت و وقتی روی صندلی نشست گفت : حرفاتو بزن .
سوهو : تمام حساب بانکی هام رو هک کردی .. حتی اگر پول رو برگردونی نمیتونم کاری که در حقم کردی رو ببخشم .
جین : تو پولم رو بالا کشیدی !
سوهو : بسه پسر ، من شهردارم .. هرکار که بخوام میتونم بکنم .. اختلاس ، دزدی ، تجاوز .. هرکاری که از نظر تو خیلی وحشتناک و وحشی گرایانست !
جین : از یه حروم زاده ، کمتر از این نمیشه انتظار داشت .
سوهو : تیکه ننداز سوکجینا میدونی که زندگیت الان توی دستهای منه . کافیه فقط با یه شماره تماس بگیرم و اون وقت مادرت و خواهرت خیلی راحت نابود میشن . پس فقط سعی کن به حرفهام گوش کنی .
جین : هوفف گوش میدم .
کمی روی صندلی جا به جا شد .
موجی از استرس بهش هجوم اورده بود و باعث شده بود تمام بدنش بلرزه اما سعی میکرد قوی باشه .
سوهو : آقای هان ، یعنی منشیم فکر میکنم همه چیز رو بهت توضیح داده درسته ؟
با دست های مشت شده گفت : آره و میدونم چی میخوای .
سوهو : پس خواهرت میتونه قربانی خوبی باشه .. البته یه انتخاب دیگه هم داری .. مادرت میتونه با من ازدواج کنه ! اینطوری هم خواهرت هم خودت نجات پیدا میکنین .
جین : برای چی .. ازدواج با مادر من چی بهت میرسونه؟
سوهو : میتونم هرروز اون صورت خوشگلت رو به عنوان پسر ناتنیم نگاه کنم و بهت یادآوری کنم که اگر دست از پا خطا کنی کل زندگیتو به فنا میدم . از اونجایی که از تمام گندکاری هام خبر داری میخوام مراقبت باشم پسرم .. میتونم پدر خوبی باشم هوم ؟
*بک - هارا*
لباس هام رو توی کوله پشتیم گذاشتم و به سالن رفتم .
سوهو و مادرم با کیف مسافرتی های بزرگشون روی کاناپه لم داده بودن .
سوهو : اومدی دخترم ؟
هارا : آقای جئون چندبار تکرار کنم که ..
سوهو : میخوای بگی دخترم نیستی .. باشه هرجور راحتی .
مامان : هارا دخترم این تازگیا دلیل حساسیت بیش از حد تو و سوکجین رو به پدرتون نمیفهمم .
هارا : گفتم اون پدرم نیست مامان چندبار تکرار کنم ؟
هوفی کشیدم و کوله پشتی رو روی شونه هام انداختم .
سوهو گفته بود که ساعت ۴ راه میافتیم و به جزیره ججو میریم .. اما الان ساعت ۱۲ شده و ممکنه یکم حوصلم سر بره .
پس تصمیم گرفتم کمی توی باغ قدم بزنم .
از خونه خارج شدم و به گل های گلوریوسا توی باغ خیره شدم .
هارا : چطور میتونین انقدر خوشگل باشید ؟
-اومم نمیدونستم با گل ها حرف میزنی .
برگشتم و نگاهی به سرتاپای جونگکوک انداختم .
استایل گوتیک و کوله پشتی ای که انداخته بود ، باعث شده بود مثل گردشگر های خارجی به نظر برسه .
هارا : تو هم میای .. مسافرت ؟
جونگکوک : چطور ؟ دوست نداشتی بیام ؟
هارا : اصلا بود و نبودت برام مهم نیست .
چشم غره ای رفتم و از کنارش رد شدم .
دنبالم راه افتاد و هم زمان که حرف میزد به صفحه ی ساعت مُچیش خیره شده بود .
جونگکوک : یک ساعت دیگه راه میافتیم . تا اونموقع حوصله مون سر میره .. نظرت چیه باهم بریم بیرون ؟
هارا : بریم بیرون ؟
جونگکوک با گونه های سرخ ادامه داد : آره .. میتونیم .. باهم بریم کافه .. یا هرجای دیگه ای.. که تو دوست داشته باشی
هارا : بریم کافه .
جونگکوک لبخند زد و گفت : پس این اولین قرارمونه ؟
هارا : داری درمورد چی حرف میزنی ؟
جونگکوک : هی..هیچ..هیچی ..فراموشش کن .. بیرون از باغ .. منتظرتم .
قبل اینکه از باغ خارج بشم به مامان خبر دادم .
و بعد دنبال ماشین جونگکوک گشتم .
لامبورگینی مشکی رنگ .. اسمش رو بلدم اما الان هیچ لامبورگینی ای توی خیابون نمیبینم .
دستی روی شونه هام نشست و باعث شد بترسم و هینی بکشم .
جونگکوک : آروم باش ، منم !
هارا : یااا .. باید بهم خبر بدی نه اینکه یکهو مثل جن پشت سرم ظاهر بشی.
جونگکوک : درسته ، معذرت میخوام .
هارا : ماشینت کجاس ؟
جونگکوک : پیاده اومدم . در ضمن کافه همین جاست ..
هارا : هیچوقت فراموش نکن وقتی با یه خانم قرار میزاری نباید با پای پیاده به محل قرار برید .
مشغول راه رفتن شدیم ..
جونگکوک رنگ صورتش به صورتی و قرمز متغیر شد .
جونگکوک : فکر کردم .. اون حرفی که زدم رو .. نشنیدی !
+شنیدم .
پوزخند زدم و دستش رو بین دستهام گرفتم .
انگشت های باریکش که دور انگشت هام حلقه شده بود حس خوبی بهم منتقل میکرد .
به خوبی میتونستم سُرخی گونه هاش رو ببینم .
اصلا فکر نمیکردم انقدر خجالتی باشه .
بالاخره به کافه رسیدیم .
۷۲.۹k
۲۴ اسفند ۱۳۹۹