𝕻𝖆𝖗𝖙 ¹¹
خون مورد علاقه ی من(𝙈𝙮 𝙛𝙖𝙫𝙤𝙪𝙧𝙞𝙩𝙚 𝙗𝙡𝙤𝙤𝙙) 𝕻𝖆𝖗𝖙¹¹
به سمت بیمارستان حرکت کردم چرا این بیدار نمیشه دستم رو گذاشتم جلو بينیش نفس هاش نا منظم بود زودی رسیدم به بیمارستان بغلش کردم و سمت بیمارستان رفتم............ ٪ تهیونگ اینجا چیکار میکنی.. اشاره کردم به دختره ٪ پرستار ها سریع یه تخت بیارین _ برای خوب شدنش باید چیکار کنیم ٪ خب خون ازش خیلی رفته باید بخيه بخوره و خون بهش اهدا شه و خون هم به ما _ اوکی ممنون. دکتر رفت سمت اتاق عمل و من نشستم روی صندلی........
پرش زمانی:
دختره رو بردن تو اتاق صبح مرخصش میکنن من نشستم رو مبل خوابم نمیبرد همش به اون زل می زدم ........
از زبان ا/ت:
چشم هام سنگین شد و خوابم برد.........صبح که از خواب پاشدم سلول نبودم تو بیمارستان بودم خودم رو کشوندم بالا نگاهی به دور و بدم انداختم که کسی از در اومد تو همونی که همش ازش میترسیدم _ پاشو بریم + کجا _ عمارت + با این لباسا _ نه اینو بپوش + میشه بری بیرون. رفت بیرون به سختی لباس ها رو پوشیدم نگاهی به دو زخم های بزرگم کردم بخيه خورده بود کل بدنم با باند پوشیده شده بود. صدایی از بیرون شنیدم _ جیمین بس کن & بیا اینور _ نمیام & انقدر یه دنده نباش . همون پسره دیشبی بود........ & سلام خوبی + آه سلام ممنون _ دیدی خوبه بریم & ا/ت میتونی راه بری + فکر نکنم. تهیونگ اومد جلوم و بغلم کرد & پسره ی عجیب + ولم کن _ مگه نگفتی نمیتونی راه بری + هوم . نگاهی به چشم هاش کردم جدی بود و مثل همیشه ترسناک .......... رسیدیم عمارت + خودم میرم. با سختی رفتم تو همه نگاه من میکردن + چیه تا حالا آدم ندیدین ¥£ ا/تتتتت + یواششششش ¥ خوبی + هوم. لیتا لباسم رو زد بالا £ چقدر باند دورت پیچیده ¥ نگاه صورتت رو........چشات زیرش سیاه شده + بابا خوبم زودی خوب میشم & ا/ت این دارو هات به موقع بخور بیا اینم پماد بزن تا هفته ی دیگه خوب میشی جاشون نمی مونه + ممنونم........
.
.
.
موهامو شی آه شونه کرد . £ ا/ت منم موهاتو میخام + چرا £ چون خیلی قشنگن همبلنده هم توش انگار رنگ خرمایی و مشکی کار شده + واییی مرسی میخواید داستان موهام رو بگم ¥ بگو + خب من که بچه بودم بابام و مامانم تو یه آتیش سوزی مردن بعد مادربزرگم منو بزرگ کرد تا دبیرستان اصلا موهامو کوتاه نمیکرد و توی آخرین تولدی که برام گرفت موهامو بهم کادو داد و گفت هیچوقت کوتاهشون نکنم £ چرا آخرین تولد + خب چن روز بعدش مادربزرگم مرد و خالم منو به عنوان بچه اش قبول کرد ¥ من فکر کردم مادر واقعیته + نه نبود ولی جایگزین مادرم بود و شوهرش هم بابام خیلی باهام خوب رفتار میکردن تا قبل اینکه بیام اینجا و.........
𝙇𝙞𝙠𝙚➪ ³⁰
𝘾𝙤𝙢𝙢𝙚𝙣𝙩➪ ²⁰⁰
به سمت بیمارستان حرکت کردم چرا این بیدار نمیشه دستم رو گذاشتم جلو بينیش نفس هاش نا منظم بود زودی رسیدم به بیمارستان بغلش کردم و سمت بیمارستان رفتم............ ٪ تهیونگ اینجا چیکار میکنی.. اشاره کردم به دختره ٪ پرستار ها سریع یه تخت بیارین _ برای خوب شدنش باید چیکار کنیم ٪ خب خون ازش خیلی رفته باید بخيه بخوره و خون بهش اهدا شه و خون هم به ما _ اوکی ممنون. دکتر رفت سمت اتاق عمل و من نشستم روی صندلی........
پرش زمانی:
دختره رو بردن تو اتاق صبح مرخصش میکنن من نشستم رو مبل خوابم نمیبرد همش به اون زل می زدم ........
از زبان ا/ت:
چشم هام سنگین شد و خوابم برد.........صبح که از خواب پاشدم سلول نبودم تو بیمارستان بودم خودم رو کشوندم بالا نگاهی به دور و بدم انداختم که کسی از در اومد تو همونی که همش ازش میترسیدم _ پاشو بریم + کجا _ عمارت + با این لباسا _ نه اینو بپوش + میشه بری بیرون. رفت بیرون به سختی لباس ها رو پوشیدم نگاهی به دو زخم های بزرگم کردم بخيه خورده بود کل بدنم با باند پوشیده شده بود. صدایی از بیرون شنیدم _ جیمین بس کن & بیا اینور _ نمیام & انقدر یه دنده نباش . همون پسره دیشبی بود........ & سلام خوبی + آه سلام ممنون _ دیدی خوبه بریم & ا/ت میتونی راه بری + فکر نکنم. تهیونگ اومد جلوم و بغلم کرد & پسره ی عجیب + ولم کن _ مگه نگفتی نمیتونی راه بری + هوم . نگاهی به چشم هاش کردم جدی بود و مثل همیشه ترسناک .......... رسیدیم عمارت + خودم میرم. با سختی رفتم تو همه نگاه من میکردن + چیه تا حالا آدم ندیدین ¥£ ا/تتتتت + یواششششش ¥ خوبی + هوم. لیتا لباسم رو زد بالا £ چقدر باند دورت پیچیده ¥ نگاه صورتت رو........چشات زیرش سیاه شده + بابا خوبم زودی خوب میشم & ا/ت این دارو هات به موقع بخور بیا اینم پماد بزن تا هفته ی دیگه خوب میشی جاشون نمی مونه + ممنونم........
.
.
.
موهامو شی آه شونه کرد . £ ا/ت منم موهاتو میخام + چرا £ چون خیلی قشنگن همبلنده هم توش انگار رنگ خرمایی و مشکی کار شده + واییی مرسی میخواید داستان موهام رو بگم ¥ بگو + خب من که بچه بودم بابام و مامانم تو یه آتیش سوزی مردن بعد مادربزرگم منو بزرگ کرد تا دبیرستان اصلا موهامو کوتاه نمیکرد و توی آخرین تولدی که برام گرفت موهامو بهم کادو داد و گفت هیچوقت کوتاهشون نکنم £ چرا آخرین تولد + خب چن روز بعدش مادربزرگم مرد و خالم منو به عنوان بچه اش قبول کرد ¥ من فکر کردم مادر واقعیته + نه نبود ولی جایگزین مادرم بود و شوهرش هم بابام خیلی باهام خوب رفتار میکردن تا قبل اینکه بیام اینجا و.........
𝙇𝙞𝙠𝙚➪ ³⁰
𝘾𝙤𝙢𝙢𝙚𝙣𝙩➪ ²⁰⁰
۵۳.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.