نسیم بهاری پارت سوم
«یعنی حالش خوبه؟،شاید گرما روش تاثیر گذاشته»
به بدنم کشی دادم:«آخخ!!!،باید هرچه زودتر واسه فردا آماده بشم!!»
*از زبان سانمی*
«(دروغ گفتم،میتونستم همون موقع پیش هیمجیما_سان بفرستمش،ولی چرا میخواستم فقط یکم دیگه نگهش دارم؟!)»
یهویی،اون اتفاق بهم یادآوری شد.
«(لعنتی،لعنتی،لعنتی!!!این چه سوتی احمقانهای بود من دادم؟؟آهه!!!)»
همونطور که داشتم خودم رو سرزنش میکردم،صدایی منو از افکارم بیرون اورد.
«_شینازوگاوا؟؟»
سرم رو بالا گرفتم،از قرار معلوم،ایگوروی مرموز بود.
«_موضوع چیه؟بدجور اعصابت خورده!»
«هیچی»ای زیرلب گفتم.
«_نگو درمورد اون دخترهست»همزمان با گفتن این جمله،کنارم اومد.
«چرا همچنین فکری میکنی؟؟»
«_من از چشمای آدما،میتوم افکارشون رو بخونم...»
چند ثانیه سکوت بینمون برقرار شد.
ناخودآگاه پرسیدم:«به عشق توی نگاه اول اعتقاد داری؟»
زیر چشمی نگاهم کرد:«_شاید عجیب به نظر بیاد،ولی آره...بزار روراست باشم،تجربهاش کردم؛کم کم انقدر توی این احساس غرق میشی که دیگه برات مهم نیست طرف مقابلت چجور آدمیه،مثلا رنگ موهاش خاص باشه یا زیاد غذا بخوره...»
«چی؟!»
سرفه ریزی کرد:«_اهم،به جمله آخرم توجه نکن..»
«(کاملا واضح داره درباره کانروجی حرف میزنه،اما بهتره چیزی نگم)»
تصمیم گرفت اول خودش مکالمه رو تموم کنه:«تا بعد شینازوگاوا..»
همیشه اینطوری بود،بی خبر میومد و بی خبر میرفت...
_______________________________
اوبانای شخصیت فرعیه🌝
میاد و میره🌚
#انیمه#فیک#فن_فیک#وانشات#سناریو#سانمی#شینازوگاوا#شیطان_کش#کیمتسو_کیمتسو_نو_یایبا#دیمن_اسلیر
به بدنم کشی دادم:«آخخ!!!،باید هرچه زودتر واسه فردا آماده بشم!!»
*از زبان سانمی*
«(دروغ گفتم،میتونستم همون موقع پیش هیمجیما_سان بفرستمش،ولی چرا میخواستم فقط یکم دیگه نگهش دارم؟!)»
یهویی،اون اتفاق بهم یادآوری شد.
«(لعنتی،لعنتی،لعنتی!!!این چه سوتی احمقانهای بود من دادم؟؟آهه!!!)»
همونطور که داشتم خودم رو سرزنش میکردم،صدایی منو از افکارم بیرون اورد.
«_شینازوگاوا؟؟»
سرم رو بالا گرفتم،از قرار معلوم،ایگوروی مرموز بود.
«_موضوع چیه؟بدجور اعصابت خورده!»
«هیچی»ای زیرلب گفتم.
«_نگو درمورد اون دخترهست»همزمان با گفتن این جمله،کنارم اومد.
«چرا همچنین فکری میکنی؟؟»
«_من از چشمای آدما،میتوم افکارشون رو بخونم...»
چند ثانیه سکوت بینمون برقرار شد.
ناخودآگاه پرسیدم:«به عشق توی نگاه اول اعتقاد داری؟»
زیر چشمی نگاهم کرد:«_شاید عجیب به نظر بیاد،ولی آره...بزار روراست باشم،تجربهاش کردم؛کم کم انقدر توی این احساس غرق میشی که دیگه برات مهم نیست طرف مقابلت چجور آدمیه،مثلا رنگ موهاش خاص باشه یا زیاد غذا بخوره...»
«چی؟!»
سرفه ریزی کرد:«_اهم،به جمله آخرم توجه نکن..»
«(کاملا واضح داره درباره کانروجی حرف میزنه،اما بهتره چیزی نگم)»
تصمیم گرفت اول خودش مکالمه رو تموم کنه:«تا بعد شینازوگاوا..»
همیشه اینطوری بود،بی خبر میومد و بی خبر میرفت...
_______________________________
اوبانای شخصیت فرعیه🌝
میاد و میره🌚
#انیمه#فیک#فن_فیک#وانشات#سناریو#سانمی#شینازوگاوا#شیطان_کش#کیمتسو_کیمتسو_نو_یایبا#دیمن_اسلیر
۱۸.۰k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.