ادامه 🪩عشقـ ِرومخـp³
÷بهتره تصمیم گرفته باشین چه مجازاتی بهمون بدین چون اصن دلم نمیخواد بیشتر ازین وقتمو پای شماها هدر بدم. بلافاصله بعد از اینکه اینو گفت خیلی ریلکس و درحالی که به جلو نگاه میکردم گفتم-از دانشگاه برین. گارام اون گوشه وایستاده بود و با تردید به من نگاه میکرد. جونگ کوک با صدای اروم گفت ×نمیشه... بهش نگاه کردم و گفتم-قرار بود هر مجازاتی و قبول کنیم! جیمین با لحن محکم اما ارومی که انگار یکم توش هاله ی غم وجود داشت تو چشام نگاه کرد و گفت÷نمیتونیمّ! +یه جور میگی انگار به زور اینجا نگهت داشتن خوب چرا نمیتونین؟-_- جونگ کوک و جیمین بهم نگاه کردن و با تعجب گفتن ×شما نمیدونید ما کی هستیم؟!
-مگه پسرای رییس جمهورین که بدونیم کی هستین؟ و به گارام نگاهی معنا دار کردم که سوتی نده*اونا میدونن جیمین و جونگ کوک کی هستن 0v0
جونگ کوک پوفی کشید و گفت×پوفففففف.من جئون جونگکوکم. پسر دبیر جئون. اینم پارک جیمین پسر عمومه. گارام پرید وسط حرفش +پس چرا فامیلاتون یکی نی:/ ×پسر عموی ناتنیم:/ مکث کرد و گفت×ما از اولشم نمیخواستیم بیایم اینجا. ما تو دانشگاه.... امریکا قبول شدیم اما پدرم مجبورمون کرد انصراف بدیم و بجاش اینجا مشغول درس شدیم و برای همین نمیتونیم از اینجا بریم. و به زمین خیره. سوت زدم-عجبا.. و دوباره به جلو خیره شدم که گارام اومد و دم گوشم چیزی گفت. با سر حرفشو تایید کردم و بعد از مکثی کوتاه و با لحنی اروم پرسیدم-چرا قلدری میکنین؟ ÷هوووم( صدای نفس عمیق) اوایل که اومده بودیم اینجا کسی که قربانی قلدری میشد ما بودیم، همه به چشم تحقیر نگاهمون میکردن. پس ماهم خواستیم کسایی بشیم که جرعت نکنن بهمون چپ نگاه کنن. حتی الانم سعی میکنیم فقط به اونایی که تحقیرمون میکردن قلدری کنیم. ما واقعا دلمون نمیخواد به ضعیفا زور بگیم. +پس اون دختره تو غذاخوری...؟! ×اون بیشتر از همه تحقیرمون میکرد و حالا داره سعی میکنه خودشو مظلوم نشون بده تا بلکه مارو اخراج کنن.
-پسسس.... قلدری رو کنار بزارین. جفتشون با تعجب بهم نگاه کردن..ادامه دادم-قلدری رو کنار بزارین و به بقیه کمک کنین اینجوری دید بقیه کامل نسبت به شماها عوض میشه و دیگه هم سرتون قلدری نمیکنن. و بیخیال بهشون نگاه کردم. +ای وااااییییی اصن حواسمون به ساعت نیست چه وووون باید بریم کافههههه. یهو برق از سرم پرید و با چشای از حدقه در اومده بهش نگاه کردم-راس میگییییی. و با سرعت باد پایین اومدم و دویدیم سمت در تا بریم بیرون، دم در به جونگ کوک و جیمین نگاه کردم و گفتم-حالا وقتشه که به قولتون عمل کنین و مجازاتتون و انجام بدید و رفتم پایین گارام هم پشت سرم راه افتاد. جونگ کوک ویو: به محض اینکه رفتن عین بمب از خنده منفجر شدیم🤣🤣🤣🤣اونا جدی باور کرده بودن؟!🤣😐😂
-مگه پسرای رییس جمهورین که بدونیم کی هستین؟ و به گارام نگاهی معنا دار کردم که سوتی نده*اونا میدونن جیمین و جونگ کوک کی هستن 0v0
جونگ کوک پوفی کشید و گفت×پوفففففف.من جئون جونگکوکم. پسر دبیر جئون. اینم پارک جیمین پسر عمومه. گارام پرید وسط حرفش +پس چرا فامیلاتون یکی نی:/ ×پسر عموی ناتنیم:/ مکث کرد و گفت×ما از اولشم نمیخواستیم بیایم اینجا. ما تو دانشگاه.... امریکا قبول شدیم اما پدرم مجبورمون کرد انصراف بدیم و بجاش اینجا مشغول درس شدیم و برای همین نمیتونیم از اینجا بریم. و به زمین خیره. سوت زدم-عجبا.. و دوباره به جلو خیره شدم که گارام اومد و دم گوشم چیزی گفت. با سر حرفشو تایید کردم و بعد از مکثی کوتاه و با لحنی اروم پرسیدم-چرا قلدری میکنین؟ ÷هوووم( صدای نفس عمیق) اوایل که اومده بودیم اینجا کسی که قربانی قلدری میشد ما بودیم، همه به چشم تحقیر نگاهمون میکردن. پس ماهم خواستیم کسایی بشیم که جرعت نکنن بهمون چپ نگاه کنن. حتی الانم سعی میکنیم فقط به اونایی که تحقیرمون میکردن قلدری کنیم. ما واقعا دلمون نمیخواد به ضعیفا زور بگیم. +پس اون دختره تو غذاخوری...؟! ×اون بیشتر از همه تحقیرمون میکرد و حالا داره سعی میکنه خودشو مظلوم نشون بده تا بلکه مارو اخراج کنن.
-پسسس.... قلدری رو کنار بزارین. جفتشون با تعجب بهم نگاه کردن..ادامه دادم-قلدری رو کنار بزارین و به بقیه کمک کنین اینجوری دید بقیه کامل نسبت به شماها عوض میشه و دیگه هم سرتون قلدری نمیکنن. و بیخیال بهشون نگاه کردم. +ای وااااییییی اصن حواسمون به ساعت نیست چه وووون باید بریم کافههههه. یهو برق از سرم پرید و با چشای از حدقه در اومده بهش نگاه کردم-راس میگییییی. و با سرعت باد پایین اومدم و دویدیم سمت در تا بریم بیرون، دم در به جونگ کوک و جیمین نگاه کردم و گفتم-حالا وقتشه که به قولتون عمل کنین و مجازاتتون و انجام بدید و رفتم پایین گارام هم پشت سرم راه افتاد. جونگ کوک ویو: به محض اینکه رفتن عین بمب از خنده منفجر شدیم🤣🤣🤣🤣اونا جدی باور کرده بودن؟!🤣😐😂
۲.۰k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.