پارت ۵
فردای اون روز...
جونگ کوک:کلاس داشتیم هممون حاضر شدیم بریم کلاس. فرصت خوبی بود ا/ت رو ببینم و باش حرف بزنم. رفتیم کلاس ا/ت و ا/ن نشسته بودن ما رو که دیدم اومدن پیشمون. بعد ۳ ساعت کلاسمون تموم شد وسایل هامونو جم کردیم که بریم.
جونگ کوک:ا/ت وقت داری باهم بریم یه جایی؟
ا/ت:عههه.... کجا؟
جونگ کوک:نمیدونم کافه ای،پارکی میخوام بات صحبت کنم.
ا/ت:بریم پارک.:)
جونگ کوک :باشه بریم مشکلی نی
از دید ا/ت :جونگ کوک ازم پرسید کجا بریم.دلم واسه خاطراتی که با داداشم داشتم تنگ شد. بخاطر همین گفتم بریم پارک. اون پارکی که رفتیم همون پارکی بود که با داداشم اونجا بازی میکردم.
نیم ساعت بعد رسیدم ب همون پارک...
جونگ کوک:اینجا چقد قشنگههه.
ا/ت:اوهوم.خیلی.هر وقت دلم بگیره میام اینجا.
جونگ کوک:عاو.. ا/ت میتونم یه سوال بپرسم ازت؟
ا/ت:اوهوم بپرس
جونگ کوک:از اینکه پیش مایی خوشحال نیسی نه؟
ا/ت:چطو مگه؟؟
جونگ کوک:اخه خیلی کم حرفی. احساس میکنم بزور باهامون حرف میزنی. و از اینکه باهم رفیق شدیم خوشحال نیسی.
ا/ت:زمان میبره که بهتون عادت کنم. اعتماد کردن به دیگران واسم سخته مخصوصا اگه طرف مقابلم پسر باشه. من به جز اون به هیچ پسری اعتماد نکردم و نمیکنم....
جونگ کوک:کدوم پسر؟؟؟🤨🤨خبریه؟
ا/ت:داداشم رو میگم:)))
جونگ کوک:عهههه داداش دارییی و خوب.میشه منم داداشت بشمم؟ قول میدم مث اون مراقبت باشم،پیشت باشم. میشه؟؟؟؟
ا/ت:اونم قول داده بود ولی قولشو شکست:)
جونگ کوک:ینی چی؟؟
ا/ت:هیچی... هیچی
جونگ کوک:چرا حرفتو کامل نمیگی ا/ت بگو بینم چی شدههههه.
ا/ت: گفتم که هیچی:)))
از دید جونگ کوک:یهو دیدم چشاش پر شد. بغض کرد. کمی بعد دیدم نشست زمین و هق هق کرد.
جونگ کوک:ا/ت چت شد یهو؟ چرا هق هق میکنی هااا؟ گریه نکن.
ا/ت:خوبم.هق هق💔🥲
جونگ کوک:معلومه حالت خوبه. چت شد یهو. حرف بزن بینمممم (با نگرانی)
جونگ کوک:کلاس داشتیم هممون حاضر شدیم بریم کلاس. فرصت خوبی بود ا/ت رو ببینم و باش حرف بزنم. رفتیم کلاس ا/ت و ا/ن نشسته بودن ما رو که دیدم اومدن پیشمون. بعد ۳ ساعت کلاسمون تموم شد وسایل هامونو جم کردیم که بریم.
جونگ کوک:ا/ت وقت داری باهم بریم یه جایی؟
ا/ت:عههه.... کجا؟
جونگ کوک:نمیدونم کافه ای،پارکی میخوام بات صحبت کنم.
ا/ت:بریم پارک.:)
جونگ کوک :باشه بریم مشکلی نی
از دید ا/ت :جونگ کوک ازم پرسید کجا بریم.دلم واسه خاطراتی که با داداشم داشتم تنگ شد. بخاطر همین گفتم بریم پارک. اون پارکی که رفتیم همون پارکی بود که با داداشم اونجا بازی میکردم.
نیم ساعت بعد رسیدم ب همون پارک...
جونگ کوک:اینجا چقد قشنگههه.
ا/ت:اوهوم.خیلی.هر وقت دلم بگیره میام اینجا.
جونگ کوک:عاو.. ا/ت میتونم یه سوال بپرسم ازت؟
ا/ت:اوهوم بپرس
جونگ کوک:از اینکه پیش مایی خوشحال نیسی نه؟
ا/ت:چطو مگه؟؟
جونگ کوک:اخه خیلی کم حرفی. احساس میکنم بزور باهامون حرف میزنی. و از اینکه باهم رفیق شدیم خوشحال نیسی.
ا/ت:زمان میبره که بهتون عادت کنم. اعتماد کردن به دیگران واسم سخته مخصوصا اگه طرف مقابلم پسر باشه. من به جز اون به هیچ پسری اعتماد نکردم و نمیکنم....
جونگ کوک:کدوم پسر؟؟؟🤨🤨خبریه؟
ا/ت:داداشم رو میگم:)))
جونگ کوک:عهههه داداش دارییی و خوب.میشه منم داداشت بشمم؟ قول میدم مث اون مراقبت باشم،پیشت باشم. میشه؟؟؟؟
ا/ت:اونم قول داده بود ولی قولشو شکست:)
جونگ کوک:ینی چی؟؟
ا/ت:هیچی... هیچی
جونگ کوک:چرا حرفتو کامل نمیگی ا/ت بگو بینم چی شدههههه.
ا/ت: گفتم که هیچی:)))
از دید جونگ کوک:یهو دیدم چشاش پر شد. بغض کرد. کمی بعد دیدم نشست زمین و هق هق کرد.
جونگ کوک:ا/ت چت شد یهو؟ چرا هق هق میکنی هااا؟ گریه نکن.
ا/ت:خوبم.هق هق💔🥲
جونگ کوک:معلومه حالت خوبه. چت شد یهو. حرف بزن بینمممم (با نگرانی)
۱۹.۹k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.