وقتی معاملتون به هم میخوره..!
وقتی معاملتون به هم میخوره..!
p:1
با عصبانیت کیفمو پرتاب کردم روی زمین و محکم لیوان رو تو آینه کوبوندم که صدای شکستن کل اتاق رو در بر گرفت
هانگ سریع وارد اتاق شد و گفت:خانم حالتون خوبه؟
با عصبانیت سری تکون دادم و گفتم:اون مرتیکه با خودش چه فکری کرده؟مگه من بازیچه اونم؟اصلا اگه از اول نمیخواست قرارداد ببنده چرا کاری کرد من قراردادای دیگم رو با بقیه به هم بزنم
وای خدایا الان چه غلطی کنم...کلی ضرر به باند وارد میشه
روی تخت نشستم و سرمو بین دستام گرفتم
هانگ:به نظرم به باندش حمله کنیم
پوکر بهش زل زدم و گفتم:هانگ...محض رضای خدا یه فکر درست و حسابی بکن
فعلا برو بقیه کارارو ردیف کن یکم استراحت کنم
هانگ سری تکون داد و از اتاق رفت بیرون
بعضی اوقات واقعا آدم به عقلش شک میکنه و اصلا نمیشه تشخیص داد که این پسر واقعا عضو یه باند مافیاییه
یهو تا خواستم دراز بکشم سر وصدایی از طبقه پایین بلند شد
هوفی کشیدم و رفتم پایین
p:1
با عصبانیت کیفمو پرتاب کردم روی زمین و محکم لیوان رو تو آینه کوبوندم که صدای شکستن کل اتاق رو در بر گرفت
هانگ سریع وارد اتاق شد و گفت:خانم حالتون خوبه؟
با عصبانیت سری تکون دادم و گفتم:اون مرتیکه با خودش چه فکری کرده؟مگه من بازیچه اونم؟اصلا اگه از اول نمیخواست قرارداد ببنده چرا کاری کرد من قراردادای دیگم رو با بقیه به هم بزنم
وای خدایا الان چه غلطی کنم...کلی ضرر به باند وارد میشه
روی تخت نشستم و سرمو بین دستام گرفتم
هانگ:به نظرم به باندش حمله کنیم
پوکر بهش زل زدم و گفتم:هانگ...محض رضای خدا یه فکر درست و حسابی بکن
فعلا برو بقیه کارارو ردیف کن یکم استراحت کنم
هانگ سری تکون داد و از اتاق رفت بیرون
بعضی اوقات واقعا آدم به عقلش شک میکنه و اصلا نمیشه تشخیص داد که این پسر واقعا عضو یه باند مافیاییه
یهو تا خواستم دراز بکشم سر وصدایی از طبقه پایین بلند شد
هوفی کشیدم و رفتم پایین
۱۳.۹k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.