ادامه پارت¹⁶↓
ادامه پارت¹⁶↓
یونا از موقعی که برگشته بود صحبتی باهاش نمیکرد و حالا از هر موقعی بیشتر نگرانش بود
اینکه یدفعه همه چیز رو بفهمه ناخوشایند بود و بهش حق میداد که حتی ازش متنفر هم شده باشه.
گذاشت یونا اول وارد بشه و بعد در رو بست.
به سمت میزش رفت و روی صندلیش نشست و به یونا ای که کنار در ایستاده بود و حتی نگاهش هم نمیکرد خیره شد.
نمیخوای بشینی؟
اما یونا مثل اینکه نشنیده باشه به یه جا ایستادنش ادامه داد.
نمیخوای صحبت کنی؟
اما باز هم جوابی دریافت نکرد.
از اینهمه بی محلی کلافه شد و از صندلیش بلند شد. در حالی که به سمتش قدم میزد سعی کرد سر صحبتو باهاش باز کنه
ببین... بهت حق میدم که بدجور گیج
اما يونا حرفشو با سوالی که پرسید قطع کرد
تو واقعا کی هستی؟
یونا حالا توی صورتش نگاه میکرد و منتظر جواب بود.
رفتار کردن مثل کسی که هیچی نمیدونه واقعا براش سخت بود.
جلوتر نیا!!!
جونگکوک که حالا به دو قدمیش رسیده بود با این حرف ایستاد و به صورتش نگاه کرد.
جئون جونگکوک ۲۴ ساله جانشین شرکت...
+ شوخی بسه جونگکوک حتی الانم شک دارم که واقعا اسمت همینه یا نه
جونگکوک لبخند محوی زد و یه قدم دیگه جلوتر رفت.
جئون جونگکوک رییس بزرگترین باند اسلحه .کره شغل خانوادگی ای که حالا مديريتش به من رسیده.
زبونش برای سوال یا حرف دیگه ای نمیچرخید
با مردمکهای لرزون توی چشمای جونگکوک نگاه میکرد و نمیدونست چشماش با جونگکوک چیکار میکنه
جونگکوکی که بعد یه مدت طولانی تازه فهمیده بود یونا چقدر براش مهمه ، حالا دقیقا رو به روش ایستاده بود و دعا میکرد این نگاهش هیچوقت تموم نشه حتی اگه از روی عصبانیت خشم یا هرچیز دیگه ای باشه.
دلتنگی دو هفته ایش جرعت اینو داد تا اروم سرشو خم کنه و بوسه کوتاهی روی لبهای نیمه باز یونا بزنه.
یونا پسش نزد.
همین جرعت بیشتر به جونگکوک داد تا فاصله بینشونو پر کنه و بوسه عمیق تری رو شروع کنه.
جونگکوک اتصال لبهاشونو برای لحظه ای قطع کرد
دلم برات تنگ شده بود پرنسس...
چشماشو بست و گذاشت قلبش که حالا سریعتر از هر موقع دیگه ای میزد کنترلشو به دست بگیره
یونا از موقعی که برگشته بود صحبتی باهاش نمیکرد و حالا از هر موقعی بیشتر نگرانش بود
اینکه یدفعه همه چیز رو بفهمه ناخوشایند بود و بهش حق میداد که حتی ازش متنفر هم شده باشه.
گذاشت یونا اول وارد بشه و بعد در رو بست.
به سمت میزش رفت و روی صندلیش نشست و به یونا ای که کنار در ایستاده بود و حتی نگاهش هم نمیکرد خیره شد.
نمیخوای بشینی؟
اما یونا مثل اینکه نشنیده باشه به یه جا ایستادنش ادامه داد.
نمیخوای صحبت کنی؟
اما باز هم جوابی دریافت نکرد.
از اینهمه بی محلی کلافه شد و از صندلیش بلند شد. در حالی که به سمتش قدم میزد سعی کرد سر صحبتو باهاش باز کنه
ببین... بهت حق میدم که بدجور گیج
اما يونا حرفشو با سوالی که پرسید قطع کرد
تو واقعا کی هستی؟
یونا حالا توی صورتش نگاه میکرد و منتظر جواب بود.
رفتار کردن مثل کسی که هیچی نمیدونه واقعا براش سخت بود.
جلوتر نیا!!!
جونگکوک که حالا به دو قدمیش رسیده بود با این حرف ایستاد و به صورتش نگاه کرد.
جئون جونگکوک ۲۴ ساله جانشین شرکت...
+ شوخی بسه جونگکوک حتی الانم شک دارم که واقعا اسمت همینه یا نه
جونگکوک لبخند محوی زد و یه قدم دیگه جلوتر رفت.
جئون جونگکوک رییس بزرگترین باند اسلحه .کره شغل خانوادگی ای که حالا مديريتش به من رسیده.
زبونش برای سوال یا حرف دیگه ای نمیچرخید
با مردمکهای لرزون توی چشمای جونگکوک نگاه میکرد و نمیدونست چشماش با جونگکوک چیکار میکنه
جونگکوکی که بعد یه مدت طولانی تازه فهمیده بود یونا چقدر براش مهمه ، حالا دقیقا رو به روش ایستاده بود و دعا میکرد این نگاهش هیچوقت تموم نشه حتی اگه از روی عصبانیت خشم یا هرچیز دیگه ای باشه.
دلتنگی دو هفته ایش جرعت اینو داد تا اروم سرشو خم کنه و بوسه کوتاهی روی لبهای نیمه باز یونا بزنه.
یونا پسش نزد.
همین جرعت بیشتر به جونگکوک داد تا فاصله بینشونو پر کنه و بوسه عمیق تری رو شروع کنه.
جونگکوک اتصال لبهاشونو برای لحظه ای قطع کرد
دلم برات تنگ شده بود پرنسس...
چشماشو بست و گذاشت قلبش که حالا سریعتر از هر موقع دیگه ای میزد کنترلشو به دست بگیره
۱۶.۸k
۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.