بازی عشق 🧠🫀
کوک : عهه بابا
پدر کوک: عهه بابا نداره
کوک: باشه
سوار ماشین میشه میره سمت خونه ات
۱۲ مین بعد
میرسه زنگ در رو میزنه منتظر ات وایمیسه
ات : عهه اومد بابا من رفتم خدافس
پدر ات : خدافس
ات ویو
رفتم بیرون درو باز کردم کوک دم در وایساده بود محو جذابیتش بودد
وایی خدا چقد جذابه عز عز عز
کوک ویو
وقتی ات درو باز کرد محو زیباییش شدم همین جوری داشتم بهش نگاه میکردم که باصداش ب خودم اومدم
ات: جونگ کوک شییی
کوک: بله چقد خوشگل شدی
ات: ممنون
کوک: درو برا ات باز میکنه
ات : ممنون
کوک: سوار میشه
ات ببخشید من بابام اصرار داشت که چهار نفره بریم مشکلی که نداری
ات : نه بابا چه مشکلی خیلی هم خوبه
حرکت میکنن به سمت خونه جونگ کوک
۱۹ مین بعد
میرسن
ات: اوو چه عمارت بزرگی دارین
کوک: مرسی ( ماشین رو داخل عمارت پارک میکنه ) خب بیا بریم تو تا مامان و بابام امادع میشن
ات: باشه
داخل عمارت میشن
کوک: مامان بابا ما اومدیم
مادر کوک: سلام دخترم خوش اومدی ات رو بغل میکنه
ات: مرسی
تو ذهنش) وایی چقد مهربونه
پدر کوک: خوش اومدی دخترم
ات : ممنونپدر کوک : خب دیگه ات هم اومد بریم تا دیر نشده
میرن سوار ماشین میشن
ات و کوک عقب پیش هم میشینن
مادر کوک : دخترم معذب که نیستی
ات : نه اصلا
مادر کوک: خب خوبه
کوک: ات راستی من شمارتو ندارم میشه بدی ؟؟
ات: اره گوشی کوک رو میگیره شماره اش رو میزنه
کوک: ممنون
ات : خواهش میکنم
گوشی ات زنگ میخوره
ات : جواب میده) الو
ته یانگ : سلام خوبی
ات : هه تویی
ته یانگ: اره حدس زدم که اگه با شماره خودم زنگ بزنم جواب نمیدی برا همین با ی شماره دیگه زنگ زدم
ات : معلومه که جواب نمیدادم
ته یانگ : حاضری نیستی منو ببخشی
ات: هه معلومه که نه حالم ازت بهم میخوره گمشو به درک دیگع نمیخوامممم حتی صدات رو بشنوم
ته یانگ: باش باش ی جوری ازت انتقام میگریم که به غلط کردن بیفتی
ات: قطع میکنه
کوک: چیزی شده؟؟
ات : نه پسرعموم بود همین
کوک: آها اگه چیزی شد به من بگو باشه
ات: باشع
میسرن ب مهمونی
پدر کوک : خب دیگه رسیدیم
پدر کوک: عهه بابا نداره
کوک: باشه
سوار ماشین میشه میره سمت خونه ات
۱۲ مین بعد
میرسه زنگ در رو میزنه منتظر ات وایمیسه
ات : عهه اومد بابا من رفتم خدافس
پدر ات : خدافس
ات ویو
رفتم بیرون درو باز کردم کوک دم در وایساده بود محو جذابیتش بودد
وایی خدا چقد جذابه عز عز عز
کوک ویو
وقتی ات درو باز کرد محو زیباییش شدم همین جوری داشتم بهش نگاه میکردم که باصداش ب خودم اومدم
ات: جونگ کوک شییی
کوک: بله چقد خوشگل شدی
ات: ممنون
کوک: درو برا ات باز میکنه
ات : ممنون
کوک: سوار میشه
ات ببخشید من بابام اصرار داشت که چهار نفره بریم مشکلی که نداری
ات : نه بابا چه مشکلی خیلی هم خوبه
حرکت میکنن به سمت خونه جونگ کوک
۱۹ مین بعد
میرسن
ات: اوو چه عمارت بزرگی دارین
کوک: مرسی ( ماشین رو داخل عمارت پارک میکنه ) خب بیا بریم تو تا مامان و بابام امادع میشن
ات: باشه
داخل عمارت میشن
کوک: مامان بابا ما اومدیم
مادر کوک: سلام دخترم خوش اومدی ات رو بغل میکنه
ات: مرسی
تو ذهنش) وایی چقد مهربونه
پدر کوک: خوش اومدی دخترم
ات : ممنونپدر کوک : خب دیگه ات هم اومد بریم تا دیر نشده
میرن سوار ماشین میشن
ات و کوک عقب پیش هم میشینن
مادر کوک : دخترم معذب که نیستی
ات : نه اصلا
مادر کوک: خب خوبه
کوک: ات راستی من شمارتو ندارم میشه بدی ؟؟
ات: اره گوشی کوک رو میگیره شماره اش رو میزنه
کوک: ممنون
ات : خواهش میکنم
گوشی ات زنگ میخوره
ات : جواب میده) الو
ته یانگ : سلام خوبی
ات : هه تویی
ته یانگ: اره حدس زدم که اگه با شماره خودم زنگ بزنم جواب نمیدی برا همین با ی شماره دیگه زنگ زدم
ات : معلومه که جواب نمیدادم
ته یانگ : حاضری نیستی منو ببخشی
ات: هه معلومه که نه حالم ازت بهم میخوره گمشو به درک دیگع نمیخوامممم حتی صدات رو بشنوم
ته یانگ: باش باش ی جوری ازت انتقام میگریم که به غلط کردن بیفتی
ات: قطع میکنه
کوک: چیزی شده؟؟
ات : نه پسرعموم بود همین
کوک: آها اگه چیزی شد به من بگو باشه
ات: باشع
میسرن ب مهمونی
پدر کوک : خب دیگه رسیدیم
۱۴.۹k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.