یین و یانگ (پارت ۵ )
(یک هفته بعد )
توی این یک هفته به هر قیمتی بود ، عمه رو راضی کردم که بزاره برم کره . خب ... کار راحتی نبود . حسابی احساساتش رو جریحه دار کردم و حتی مجبور شدم به خودکشی تهدیدش کنم . خلاصه که به هر بدبختی بود راضیش کردم . کارای پاسپورت و ویزا رو کردیم . چون کره توی آسیاست ویزا گرفتن خیلی سخت نبود . الانم دارم یه سری چیزا رو میفروشم تا پول بیشتری جمع کنم ولی سعی کردم چیز زیادی نفروشم چون می خواستم یادگاری بمونن . یادگیری زبان کره ای رو هم شروع کردم . شبانه روز دارم کار میکنم تا بتونم زودتر برم . دارم یکم هم روی صدام کار میکنم تا چند روز دیگه توی سایت کمپانی وای جی اودیشن مرحله آنلاین رو بدم . مدرسه هم نمیرم که این قسمتش عالیه . دیگه کمتر گریه میکنم و کمتر نارحت میشم . البته این که سرم خیلی شلوغه هم بی تاثیر نیست . ظاهرا همه چیز داره خوب پیش میره و همه جا فقط روشنی و نوره .
( ۴ ماه بعد )
توی این ۴ ماه همه اش برو و بیا بود . یکم وسیله و طلا فروختم ، در حد مرگ روی زبان کره ای کار کردم و خب کلی هم با دوستام وقت گذروندم . معلوم نیست دیگه کی ببینمشون. خداحافظی هام هم کردم البته خداحافظی اصلی توی فرودگاهه . وسایلم رو جمع کردم و کم کم آماده شدم . خیلی بده که نمیتونم کتابام رو با خودم ببرم آخه خیلیییی زیادن (ا/ت عاشق کتابه ) . فقط ۲ _۳ تا کتاب موردعلاقم رو میبرم.
در ضمن اودیشن آنلاین رو دادم و جوابش دیروز اومد و باید بگم ... قبول شدم ! خودش کلی انرژی داد بهم . نمیدونستم از خوشحالی چیکار کنم .
(۲ روز بعد )
وسایلم رو کامل جمع کردم و آماده شدم . پروازم ساعت ۵ صبحه . ساعت ۳ و ربعه . نشستم روی مبل تا عمه بیاد . بگی نگی استرس دارم و هیجانی که باعث شده دل درد بگیرم . بلیت توی دستم رو نگاه کردم . واقعا داشتم می رفتم ... به خونه ی خالی نگاه کردم . بلند شدم و کل خونه رو دوباره نگاه کردم . به اتاق خودم رسیدم . به دیواراش دست کشیدم و همه جاش رو از نظر گذروندم . چه خاطراتی رو اینجا رغم زدم ، خوشی و غم ، تاریکی و روشنایی . خاطراتم مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد شدن . اشکام سرازیر شدن . این آخرین گریه بود ...
توی این یک هفته به هر قیمتی بود ، عمه رو راضی کردم که بزاره برم کره . خب ... کار راحتی نبود . حسابی احساساتش رو جریحه دار کردم و حتی مجبور شدم به خودکشی تهدیدش کنم . خلاصه که به هر بدبختی بود راضیش کردم . کارای پاسپورت و ویزا رو کردیم . چون کره توی آسیاست ویزا گرفتن خیلی سخت نبود . الانم دارم یه سری چیزا رو میفروشم تا پول بیشتری جمع کنم ولی سعی کردم چیز زیادی نفروشم چون می خواستم یادگاری بمونن . یادگیری زبان کره ای رو هم شروع کردم . شبانه روز دارم کار میکنم تا بتونم زودتر برم . دارم یکم هم روی صدام کار میکنم تا چند روز دیگه توی سایت کمپانی وای جی اودیشن مرحله آنلاین رو بدم . مدرسه هم نمیرم که این قسمتش عالیه . دیگه کمتر گریه میکنم و کمتر نارحت میشم . البته این که سرم خیلی شلوغه هم بی تاثیر نیست . ظاهرا همه چیز داره خوب پیش میره و همه جا فقط روشنی و نوره .
( ۴ ماه بعد )
توی این ۴ ماه همه اش برو و بیا بود . یکم وسیله و طلا فروختم ، در حد مرگ روی زبان کره ای کار کردم و خب کلی هم با دوستام وقت گذروندم . معلوم نیست دیگه کی ببینمشون. خداحافظی هام هم کردم البته خداحافظی اصلی توی فرودگاهه . وسایلم رو جمع کردم و کم کم آماده شدم . خیلی بده که نمیتونم کتابام رو با خودم ببرم آخه خیلیییی زیادن (ا/ت عاشق کتابه ) . فقط ۲ _۳ تا کتاب موردعلاقم رو میبرم.
در ضمن اودیشن آنلاین رو دادم و جوابش دیروز اومد و باید بگم ... قبول شدم ! خودش کلی انرژی داد بهم . نمیدونستم از خوشحالی چیکار کنم .
(۲ روز بعد )
وسایلم رو کامل جمع کردم و آماده شدم . پروازم ساعت ۵ صبحه . ساعت ۳ و ربعه . نشستم روی مبل تا عمه بیاد . بگی نگی استرس دارم و هیجانی که باعث شده دل درد بگیرم . بلیت توی دستم رو نگاه کردم . واقعا داشتم می رفتم ... به خونه ی خالی نگاه کردم . بلند شدم و کل خونه رو دوباره نگاه کردم . به اتاق خودم رسیدم . به دیواراش دست کشیدم و همه جاش رو از نظر گذروندم . چه خاطراتی رو اینجا رغم زدم ، خوشی و غم ، تاریکی و روشنایی . خاطراتم مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد شدن . اشکام سرازیر شدن . این آخرین گریه بود ...
۷.۶k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.