یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت هشتاد
سری پا شدم رفتم لباس پوشیدم رفتم لباس عروس انتخاب کنم
لباس عروس ها و دیدم و بلاخره نظرم روی یه لباس گرفت و گرفتمش و رفتم ارایشگاه
تا آرایشم کنه خیلی اذیت شدم
ملکا:وای آروم تر موهامو بکش
مامان:عه دخترم مجبوری تحمل کنی مگه خودت اون مدل مو رو نمیخواستی
ملکا:خوب یکم آروم تر
آرایشم تموم شد لباسمو پوشیدم هاکان منتظرم بود
رفتم پیشش و سوار ماشین شدیم و به مراسم عروسی رفتیم
دست تو دست به همه سلام کردیم
ملکا:وای ارتان خیلی خوشحالم کردی که اومدی
بغلش کردم
ارتان:مبارک باشه تو گفتی مگه میشه من نیام
مبارک باشه هاکان
هاکان:ممنون....داداش
هاکان به ارتان دست داد انگار با هم خوب بودن
دوستام داشتن میرقصیدن من که حوصلم سر رفته بود
هاکان:میای برقصیم؟
ملکا:با کمال میل
هاکان دستشو گذاشت دور کمرم منم منم دستمو گذاشتم روی شونش داشتیم باهم میرقصیدیم
هاکان دم گوشم گفت
هاکان:باورم نمیشه
ملکا:چیو
هاکان:اینکه الان عروسی من و تو هست انگار دارم خواب میبینم
ملکا:نه عشقم بیداری میخوای ناخون بگیرم تورو
هاکان:نه عشقم ممنون باورم شد
رمان ارتش
پارت هشتاد
سری پا شدم رفتم لباس پوشیدم رفتم لباس عروس انتخاب کنم
لباس عروس ها و دیدم و بلاخره نظرم روی یه لباس گرفت و گرفتمش و رفتم ارایشگاه
تا آرایشم کنه خیلی اذیت شدم
ملکا:وای آروم تر موهامو بکش
مامان:عه دخترم مجبوری تحمل کنی مگه خودت اون مدل مو رو نمیخواستی
ملکا:خوب یکم آروم تر
آرایشم تموم شد لباسمو پوشیدم هاکان منتظرم بود
رفتم پیشش و سوار ماشین شدیم و به مراسم عروسی رفتیم
دست تو دست به همه سلام کردیم
ملکا:وای ارتان خیلی خوشحالم کردی که اومدی
بغلش کردم
ارتان:مبارک باشه تو گفتی مگه میشه من نیام
مبارک باشه هاکان
هاکان:ممنون....داداش
هاکان به ارتان دست داد انگار با هم خوب بودن
دوستام داشتن میرقصیدن من که حوصلم سر رفته بود
هاکان:میای برقصیم؟
ملکا:با کمال میل
هاکان دستشو گذاشت دور کمرم منم منم دستمو گذاشتم روی شونش داشتیم باهم میرقصیدیم
هاکان دم گوشم گفت
هاکان:باورم نمیشه
ملکا:چیو
هاکان:اینکه الان عروسی من و تو هست انگار دارم خواب میبینم
ملکا:نه عشقم بیداری میخوای ناخون بگیرم تورو
هاکان:نه عشقم ممنون باورم شد
۱۳.۸k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.