خون آشامی که عاشقش شدم پارت دهم
(فردا)
ویو ا/ت: بعد از شرکت رفتم خونه وقتی رسیدم رفتم حموم بعد یه ربع سریع اومدم لباس پوشیدم موهام باز گذاشتم یه آرایش ملایم کردم ساعت نزدیک ۶:۲۵ دقیقه بود تهیونگ آدرس برم فرستاد تاکسی گرفتم رفتم
ویو تهیونگ: کوک یه سری نکته راجب به اینکه تو قرار چی بگم کمکم کرد بعد شرکت رفتم خونه آماده شدم رفتم رستوران منتظر ا/ت موندم بعد چند دقیقه اومد
ویو ا/ت: رسیدم رستوران رفتم داخل تهیونگ دیدم رفتم پیش نشستم
# خیلی خوشحالم که دعوتم قبول کردی
& منم
#هرچی خواستی سفارش بده امشب مهمون من
& باشه
سعی کردم که از مِنو یه غذایی خوب که قیمت مناسبی داشته باشه پیدا کنم که گارسون اومد
گارسون: چی میل دارید؟
#من یه استیک نیم پز می خورم تو چی ؟
& برای منم همین بیارین
بعد گارسون رفت کلی سوال داشتم که می خواستم از تهیونگ بپرسم
# ا/ت
&بله
# تو با خانواده ات زندگی می کنی یا تنهایی ؟
& راستش من وقتی ۵ سالم بود پدر و مادرم در اثر تصادف مردن مادر بزرگم من بزرگ کرد
#چه بد واقعا متاسفم نباید می پرسیدم
& نه اشکال نداره می گم تو با خانواده ات هستی؟
# راستش منم مثل تو سن ۱۹ سالگی مردن
می گم تو تا حالا با کسی رابطه داشتی؟
&نه تاحالا با کسی رابطه نداشتم اولین بارم می یام سر قرار
ویو تهیونگ:
همین که مشغول صحبت شدیم غذا آوردن شروع کردیم به خوردن که ا/ت
&تهیونگ
#بله
&می تونم ازت سوال بپرسم
#بپرس
& تو به عنوان یه خون آشام
بین مردم زندگی می کنی احساس متفاوت و فرق بودن بین دیگران داری؟
#خب می شه گفت آره اما بعد کم کم دیگه عادت کردم
&اهم تاحالا کسی هم از وجودت خبر دار نشده؟
#نه حقیقتش تو زندگیم تو اولین نفر بودی که فهمیدی
ویو ا/ت:
بعد از گفتن این حرف شوکی بهم وارد شد ولی نشون ندادم شروع کردم به خوردن غذام بعد غذا
# ا/ت می خوام یه چیزی بهت بگم
&بگو
#راستش از وقتی که باهات آشنا شدم بعد چند هفته یه حسی بهت پیدا کردم و یه جوری میشه گفت که من .....دوست..... دارم(نویسنده:خدا رو شکر بالاخره حرفش گفت تهیونگ:نویسنده می شه لطفا برای یه بار شده مزه نپرونی نویسنده:مزه نپروندم راستش گفتم دیگه)
ویو ا/ت: بعد از شرکت رفتم خونه وقتی رسیدم رفتم حموم بعد یه ربع سریع اومدم لباس پوشیدم موهام باز گذاشتم یه آرایش ملایم کردم ساعت نزدیک ۶:۲۵ دقیقه بود تهیونگ آدرس برم فرستاد تاکسی گرفتم رفتم
ویو تهیونگ: کوک یه سری نکته راجب به اینکه تو قرار چی بگم کمکم کرد بعد شرکت رفتم خونه آماده شدم رفتم رستوران منتظر ا/ت موندم بعد چند دقیقه اومد
ویو ا/ت: رسیدم رستوران رفتم داخل تهیونگ دیدم رفتم پیش نشستم
# خیلی خوشحالم که دعوتم قبول کردی
& منم
#هرچی خواستی سفارش بده امشب مهمون من
& باشه
سعی کردم که از مِنو یه غذایی خوب که قیمت مناسبی داشته باشه پیدا کنم که گارسون اومد
گارسون: چی میل دارید؟
#من یه استیک نیم پز می خورم تو چی ؟
& برای منم همین بیارین
بعد گارسون رفت کلی سوال داشتم که می خواستم از تهیونگ بپرسم
# ا/ت
&بله
# تو با خانواده ات زندگی می کنی یا تنهایی ؟
& راستش من وقتی ۵ سالم بود پدر و مادرم در اثر تصادف مردن مادر بزرگم من بزرگ کرد
#چه بد واقعا متاسفم نباید می پرسیدم
& نه اشکال نداره می گم تو با خانواده ات هستی؟
# راستش منم مثل تو سن ۱۹ سالگی مردن
می گم تو تا حالا با کسی رابطه داشتی؟
&نه تاحالا با کسی رابطه نداشتم اولین بارم می یام سر قرار
ویو تهیونگ:
همین که مشغول صحبت شدیم غذا آوردن شروع کردیم به خوردن که ا/ت
&تهیونگ
#بله
&می تونم ازت سوال بپرسم
#بپرس
& تو به عنوان یه خون آشام
بین مردم زندگی می کنی احساس متفاوت و فرق بودن بین دیگران داری؟
#خب می شه گفت آره اما بعد کم کم دیگه عادت کردم
&اهم تاحالا کسی هم از وجودت خبر دار نشده؟
#نه حقیقتش تو زندگیم تو اولین نفر بودی که فهمیدی
ویو ا/ت:
بعد از گفتن این حرف شوکی بهم وارد شد ولی نشون ندادم شروع کردم به خوردن غذام بعد غذا
# ا/ت می خوام یه چیزی بهت بگم
&بگو
#راستش از وقتی که باهات آشنا شدم بعد چند هفته یه حسی بهت پیدا کردم و یه جوری میشه گفت که من .....دوست..... دارم(نویسنده:خدا رو شکر بالاخره حرفش گفت تهیونگ:نویسنده می شه لطفا برای یه بار شده مزه نپرونی نویسنده:مزه نپروندم راستش گفتم دیگه)
۸۶.۱k
۰۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.