غیرتی من
غیرتی من
پارت23
برگشتم سمت اشپزخونه رو نگاه کردم مامان بابام اومده بودن نمیدونستم خوشحالشم یا بترسم
کوی:سلام
مامان:دیشب کجا بودی
به شویی نگاه کردم
شویی:نگفتم کجایی(اروم)
نفس راحتی کشیدم
کوی:خونه امممممم
مامان:خونه یوان بودی؟
کوی:نه بابا(با خنده)
مامان:پس کجا بودی؟
کوی:خونه دوستم
مامان:دوست؟ تو بجز شویی دوست دیگه ای نداری
کوی:اه خونه شی یان
وای از دهنم در رفت
مامان:چییییی(با عصبانیت)
کوی:وای مامان به خدا حالم بد بود نمیخواست منو بیدار کنه برد خونه خودش همین
مامان:این خوبه که انقدر مهربون ولی باید خبر میداد
شویی:خاله خبر داد
مامان:اشکل نداره
کوی:وای خداروشکر
پریدم بغل مامانم بعدش رفتم توی بغل بابام
مامان:ساعت چند وقت ارایشگاه داری
کوی:ساعت 5
مامان:4 ساعت وقت داری برو حموم بعد لباستو بپوش بعد بریم ارایشگاه
کوی:باشه
(4 ساعت بعد)
ارایشم تموم شده بود منتظر شی یان
شویی:چرا نمیاد؟
کوی:چرا داری از من میپرسی(با عصبانیت)
ماشیگ جلوم وایساد شیشه رو شید پایین شی یان بود
شی یان:سلام
سوار شدیم با شویی
کوی:چه عجب اومدی
شی یان:چرا اینطوری وسط خیابون وایسادی
کوی:چطوری وایسم؟
شی یان:باید یه کتی چیزی روی این میپوشیدی
کوی:خودت اینو برام خریدی
شی یان:اره ایل من نگفتم همین جوری بیا برین که(با عصباینت)
وای میدونستم عصبانی بشه خیلی سگ میشه
شویی:باشه بسه دیگه
شی یان راه افتاد
(3ساعت بعد)
از محضر اومدیم بیرون
مامان:دخترم مبارکت باشه
کوی:مرسی
بابا:دختر کوچولو بابا عروس شده
کوی:بابا من دیگه کوچولو نیستم
بابا:تو هنوز برای منو مامانت همون دختر کوچولویی
کوی:بابا
بابا:باید از دخترم مثل یه پرنسس مراقبت کنی
شی یان:چشم
از مامان بابا و شویی خدافظی کردم نشستم توی ماشین
کوی:واییییی
شی یان:چیشده؟
کوی:هیچی الان زنتم
شی یان:خب؟
کوی:هیچی
راه افتاد نیم ساعتی تو راه بودیم رسیدیم خونه از ماشین پیاده شدم وارد خونه شدم رفتم طبقه بالا لباسمو کندم افتادم روی تخت
(شی یان)
کوی رفت منم پشت سرش وارد خونه شدم کوی زود رفت بالا منن رفتن توی اشپزخونه اب خوردن رفتم طبقه بالا دیدم لباس کوی وسط اتاقه رفتم حموم اومدم شلوار پام کردم پتو رو ورداستن دیدم کوی لباس تنش نیست زود پتو رو انداختم روش رفتم پایین روی مبل خوابیدم....
پارت23
برگشتم سمت اشپزخونه رو نگاه کردم مامان بابام اومده بودن نمیدونستم خوشحالشم یا بترسم
کوی:سلام
مامان:دیشب کجا بودی
به شویی نگاه کردم
شویی:نگفتم کجایی(اروم)
نفس راحتی کشیدم
کوی:خونه امممممم
مامان:خونه یوان بودی؟
کوی:نه بابا(با خنده)
مامان:پس کجا بودی؟
کوی:خونه دوستم
مامان:دوست؟ تو بجز شویی دوست دیگه ای نداری
کوی:اه خونه شی یان
وای از دهنم در رفت
مامان:چییییی(با عصبانیت)
کوی:وای مامان به خدا حالم بد بود نمیخواست منو بیدار کنه برد خونه خودش همین
مامان:این خوبه که انقدر مهربون ولی باید خبر میداد
شویی:خاله خبر داد
مامان:اشکل نداره
کوی:وای خداروشکر
پریدم بغل مامانم بعدش رفتم توی بغل بابام
مامان:ساعت چند وقت ارایشگاه داری
کوی:ساعت 5
مامان:4 ساعت وقت داری برو حموم بعد لباستو بپوش بعد بریم ارایشگاه
کوی:باشه
(4 ساعت بعد)
ارایشم تموم شده بود منتظر شی یان
شویی:چرا نمیاد؟
کوی:چرا داری از من میپرسی(با عصبانیت)
ماشیگ جلوم وایساد شیشه رو شید پایین شی یان بود
شی یان:سلام
سوار شدیم با شویی
کوی:چه عجب اومدی
شی یان:چرا اینطوری وسط خیابون وایسادی
کوی:چطوری وایسم؟
شی یان:باید یه کتی چیزی روی این میپوشیدی
کوی:خودت اینو برام خریدی
شی یان:اره ایل من نگفتم همین جوری بیا برین که(با عصباینت)
وای میدونستم عصبانی بشه خیلی سگ میشه
شویی:باشه بسه دیگه
شی یان راه افتاد
(3ساعت بعد)
از محضر اومدیم بیرون
مامان:دخترم مبارکت باشه
کوی:مرسی
بابا:دختر کوچولو بابا عروس شده
کوی:بابا من دیگه کوچولو نیستم
بابا:تو هنوز برای منو مامانت همون دختر کوچولویی
کوی:بابا
بابا:باید از دخترم مثل یه پرنسس مراقبت کنی
شی یان:چشم
از مامان بابا و شویی خدافظی کردم نشستم توی ماشین
کوی:واییییی
شی یان:چیشده؟
کوی:هیچی الان زنتم
شی یان:خب؟
کوی:هیچی
راه افتاد نیم ساعتی تو راه بودیم رسیدیم خونه از ماشین پیاده شدم وارد خونه شدم رفتم طبقه بالا لباسمو کندم افتادم روی تخت
(شی یان)
کوی رفت منم پشت سرش وارد خونه شدم کوی زود رفت بالا منن رفتن توی اشپزخونه اب خوردن رفتم طبقه بالا دیدم لباس کوی وسط اتاقه رفتم حموم اومدم شلوار پام کردم پتو رو ورداستن دیدم کوی لباس تنش نیست زود پتو رو انداختم روش رفتم پایین روی مبل خوابیدم....
۴.۸k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.