فیک کوک p³
*پرش زمانی شب بعد*
ویو کوک : داشتم میرفتم تو کارگاه که اومدم و دیدم نه سا اونجاس از دور داشتم تماشاش میکردم خیلی خفن داشت رو ی طراحی برای مجسمه کار میکرد، وقتی تمرکز میکنه خیلی جذاب میشه
کوک : سلام چطوری ؟
نه سا: سلام خوبی؟
کوک : از کی اینجایی ؟ خیلی وقته ؟
نه سا : نه ... منم تازه اومدم ، داشتم روی طراحی صورت مجسمه عم کار میکردم به نظرت مدلش چطوری باشه بهتره ؟
کوک : به نظرم هر چی تو بسازی عالیه ، هنر مهمه اما هنرمندش مهم تره
نه سا: نظر لطفته کوکی *لبخند و ذوق*
کوک : * تو دلش : بهم گفت کوکیییی ، وایییییی لعنتی بفهم دیگه دوست دارم*
کوک با صدای نه سا به خودش اومد
نه سا : کوک میشه تمرکزتو جمع کنی ؟
کوک : روی چی ؟ مگه تمرکزم به جز تو روی چیزه دیگه ایه؟
نه سا : روی من نه ! روی پروژه ...
کوک : هوم ... اوکی
"حدودا ۴ ساعت گذشت و هر دوشون حسابی خسته شدن "
کوک : بهتره بریم خونه ، برو حاضر شو میرسونمت ...
نه سا : هوم ... اوکی *تو دلش : میخوای برسونیممممممم واییییی خوداااا چه جنتلمن*
(خوابمممم میاددد *ادمین جان خفه شو* چشم)
بعد چند مین حاضر شدن و رفتن و کوک رسوندش در خونه
ویو نه سا : کوک منو رسوند در خونه و از شانسم خواهرمم دم در بود
خ/نه سا : سلاممممم نوناا .... صب کن این پسره همونیه که گفتی دوسش داری ؟ حسابی عم خوشگله ها (چشت پاک باشه انشالله🗿🔪)
نه سا : چییی؟ چیزهه .... نهه ... نههههه نههه اونی اشتباه میکنی منو جونگکوک فقط
همکلاسی ایم نه بیشتر ...
کوک : چی ؟ هوم ... آها *ناراحت از حرف نه سا*
فعلا خداحافظ بعدا سر پروژه میبینمت
نه سا : خداحافظ
*پرش زمانی به چند هفته بعد*
از زبان ادمین جاذاببب🗿: چند هفته گذشته بود و نه سا و کوک هر شب تو کارگاه میموندن و میرفتن سر طرح اصلی هنوز درگیر طرح مجسمه بودن در صورتی که بقیه حدودا تا بدن مجسمه شون رو ساخته بودن
نه سا : سلام کوکی ... چطوری ؟ خواستم بگم امشب بیا بیشتر بمونیم حدودا میتونم تا نصفه شب بمونم امیدوارم بتونیم به ی نتیجه خوب برسیم
کوک : هوم ... باشه
ویو نسا : چند وقته رفتار کوک باهام سرد شده فک کنم از من خوشش نمیاد ، دلم میخواست میتونستم بهش بگم چه حسی دارم که اونم جوری که فقط ی دوستم رفتار نکنه ...
ویو کوک : داشتم میرفتم تو کارگاه که اومدم و دیدم نه سا اونجاس از دور داشتم تماشاش میکردم خیلی خفن داشت رو ی طراحی برای مجسمه کار میکرد، وقتی تمرکز میکنه خیلی جذاب میشه
کوک : سلام چطوری ؟
نه سا: سلام خوبی؟
کوک : از کی اینجایی ؟ خیلی وقته ؟
نه سا : نه ... منم تازه اومدم ، داشتم روی طراحی صورت مجسمه عم کار میکردم به نظرت مدلش چطوری باشه بهتره ؟
کوک : به نظرم هر چی تو بسازی عالیه ، هنر مهمه اما هنرمندش مهم تره
نه سا: نظر لطفته کوکی *لبخند و ذوق*
کوک : * تو دلش : بهم گفت کوکیییی ، وایییییی لعنتی بفهم دیگه دوست دارم*
کوک با صدای نه سا به خودش اومد
نه سا : کوک میشه تمرکزتو جمع کنی ؟
کوک : روی چی ؟ مگه تمرکزم به جز تو روی چیزه دیگه ایه؟
نه سا : روی من نه ! روی پروژه ...
کوک : هوم ... اوکی
"حدودا ۴ ساعت گذشت و هر دوشون حسابی خسته شدن "
کوک : بهتره بریم خونه ، برو حاضر شو میرسونمت ...
نه سا : هوم ... اوکی *تو دلش : میخوای برسونیممممممم واییییی خوداااا چه جنتلمن*
(خوابمممم میاددد *ادمین جان خفه شو* چشم)
بعد چند مین حاضر شدن و رفتن و کوک رسوندش در خونه
ویو نه سا : کوک منو رسوند در خونه و از شانسم خواهرمم دم در بود
خ/نه سا : سلاممممم نوناا .... صب کن این پسره همونیه که گفتی دوسش داری ؟ حسابی عم خوشگله ها (چشت پاک باشه انشالله🗿🔪)
نه سا : چییی؟ چیزهه .... نهه ... نههههه نههه اونی اشتباه میکنی منو جونگکوک فقط
همکلاسی ایم نه بیشتر ...
کوک : چی ؟ هوم ... آها *ناراحت از حرف نه سا*
فعلا خداحافظ بعدا سر پروژه میبینمت
نه سا : خداحافظ
*پرش زمانی به چند هفته بعد*
از زبان ادمین جاذاببب🗿: چند هفته گذشته بود و نه سا و کوک هر شب تو کارگاه میموندن و میرفتن سر طرح اصلی هنوز درگیر طرح مجسمه بودن در صورتی که بقیه حدودا تا بدن مجسمه شون رو ساخته بودن
نه سا : سلام کوکی ... چطوری ؟ خواستم بگم امشب بیا بیشتر بمونیم حدودا میتونم تا نصفه شب بمونم امیدوارم بتونیم به ی نتیجه خوب برسیم
کوک : هوم ... باشه
ویو نسا : چند وقته رفتار کوک باهام سرد شده فک کنم از من خوشش نمیاد ، دلم میخواست میتونستم بهش بگم چه حسی دارم که اونم جوری که فقط ی دوستم رفتار نکنه ...
۸.۵k
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.