mayday memory pt.8
(از دید ا.ت)
با سردرد شدید از خواب بیدار شدم
جایی که بودم برام قریب بود
بعدِ چند ثانیه یادم اومد که من چرا اینجام
تِم اتاق صورتی و صفید بود دقیقا رنگ مورد علاقم(چون من خودم رنگ صورتی و سفید رو دوست دارم اینجوری نوشتم و عگس اتاق رو میزارم)
بعد چند دقیقه یه خدمتکار در رو باز کرد و یه سینی آورد که توش صبحانه بود
خدمتکار: خانم این صبحانه رو بخورید و بعد ۲۰ دقیقه بیاید پایین و اون لباسی که بهتون میدم رو حتما بپوشید
ا.ت: من کجام؟ چرا اینجام؟
خدمتکار: خیلی متاسفم ولی من نمیتونم به این سوال ها جواب بدم
و سینی صبحانه رو گذاشت رو میز و رفت بیرون
کلی سوال تو ذهنم بود من چرا اینجام
کی منو آورده اینجا و ........
صبحانه رو خوردم و لباسی که گذاشته بود رو خوردم(عکس لباس ا.ت رو میزارم)
و از اتاق رفتم بیرون
ظاهرا اتاق من آخر راهرو تو
از راهرو رد شدم و رسیدم به پله و رفتم پایین و دیدم یه مَرد جذاب و خوشتیپ اونجا نشسته و ظاهرا منتظر منه
؟: پس بیدار شدی اِما منتظرت بودم
ا.ت: ببخشید ولی اسم من اِما نیست ا.ت هست
؟: پس هنوز خاطراتِت رو به دست نیاوردی
خب پس من خودم رو معرفی میکنم
من پارک جیمین هستم یکی از دوست های پچگی تو
ا.ت: مگه یونهو دوست بچگی من نیست؟؟
جیمین: یونهو و من هردو دوست بچگیت هستیم
ا.ت: اوه....
جیمین: خب بیا با من بریم میخوام یه چیزی رو نشونت بدم
باهم دیگه رفتیم توی یه اتاق و اون رفت طرف کتابخونه و دوتا از کتاب هارو کشید بیرون و یه راهروی مخفی باز شد
ا.ت: راهروی مخفی تو کتابخونه جالبه
جیمین: هنوزم یه سِری از کارات سَرِ جاشه
ا.ت: ها؟؟؟؟؟؟
جیمین: هیچی بیا بریم
باهم رفتیم و از راهرو گذشتیم و رسیدیم به یه سِری عکس
انقدر رفتیم که به آخر راهرو رسیدیم که جیمین جلوی یکی از عکس ها وایساد
جیمین: این عکسیه که تو بچگی باهم گرفتیم
به عکس نگاه کردم من و یونهو و جیمین و یه نفره دیگه بودیم
ا.ت: اون وسطیه منم اونی که کنار درخت وایساده تویی و اونی که کنار من وایساده یونهوعه
جیمین: درسته
ا.ت: ولی اونی که کنارِ دریاچه وایساده کیه؟؟
جیمین: اون.......
(ممنون که این پارت رو تا آخر خوندید💜)
با سردرد شدید از خواب بیدار شدم
جایی که بودم برام قریب بود
بعدِ چند ثانیه یادم اومد که من چرا اینجام
تِم اتاق صورتی و صفید بود دقیقا رنگ مورد علاقم(چون من خودم رنگ صورتی و سفید رو دوست دارم اینجوری نوشتم و عگس اتاق رو میزارم)
بعد چند دقیقه یه خدمتکار در رو باز کرد و یه سینی آورد که توش صبحانه بود
خدمتکار: خانم این صبحانه رو بخورید و بعد ۲۰ دقیقه بیاید پایین و اون لباسی که بهتون میدم رو حتما بپوشید
ا.ت: من کجام؟ چرا اینجام؟
خدمتکار: خیلی متاسفم ولی من نمیتونم به این سوال ها جواب بدم
و سینی صبحانه رو گذاشت رو میز و رفت بیرون
کلی سوال تو ذهنم بود من چرا اینجام
کی منو آورده اینجا و ........
صبحانه رو خوردم و لباسی که گذاشته بود رو خوردم(عکس لباس ا.ت رو میزارم)
و از اتاق رفتم بیرون
ظاهرا اتاق من آخر راهرو تو
از راهرو رد شدم و رسیدم به پله و رفتم پایین و دیدم یه مَرد جذاب و خوشتیپ اونجا نشسته و ظاهرا منتظر منه
؟: پس بیدار شدی اِما منتظرت بودم
ا.ت: ببخشید ولی اسم من اِما نیست ا.ت هست
؟: پس هنوز خاطراتِت رو به دست نیاوردی
خب پس من خودم رو معرفی میکنم
من پارک جیمین هستم یکی از دوست های پچگی تو
ا.ت: مگه یونهو دوست بچگی من نیست؟؟
جیمین: یونهو و من هردو دوست بچگیت هستیم
ا.ت: اوه....
جیمین: خب بیا با من بریم میخوام یه چیزی رو نشونت بدم
باهم دیگه رفتیم توی یه اتاق و اون رفت طرف کتابخونه و دوتا از کتاب هارو کشید بیرون و یه راهروی مخفی باز شد
ا.ت: راهروی مخفی تو کتابخونه جالبه
جیمین: هنوزم یه سِری از کارات سَرِ جاشه
ا.ت: ها؟؟؟؟؟؟
جیمین: هیچی بیا بریم
باهم رفتیم و از راهرو گذشتیم و رسیدیم به یه سِری عکس
انقدر رفتیم که به آخر راهرو رسیدیم که جیمین جلوی یکی از عکس ها وایساد
جیمین: این عکسیه که تو بچگی باهم گرفتیم
به عکس نگاه کردم من و یونهو و جیمین و یه نفره دیگه بودیم
ا.ت: اون وسطیه منم اونی که کنار درخت وایساده تویی و اونی که کنار من وایساده یونهوعه
جیمین: درسته
ا.ت: ولی اونی که کنارِ دریاچه وایساده کیه؟؟
جیمین: اون.......
(ممنون که این پارت رو تا آخر خوندید💜)
۱۹.۸k
۱۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.