فیک عشق دردسرساز
«پارت:۷»
بعد چند ساعت که اونجا بودیم همراه اون جنگلبان برگشتیم خونه.
نگاه تهیونگ کردم...
+چرا پس اون عکس بردار ها نیومدن؟
-نمیدونم، الان بهش زنگ میزنم.
-الو آقای هان!
٫سلام جناب کیم بفرمایید.
-چرا برای قرار داد مجله دیروز برای عکاسی نیومدید؟
٫آقای کیم دیشب بهتون زنگ زدم اما گوشیتون خاموش بود برای همین بهتون پیم دادم که مشکلی پیش اومده و نمیتونیم بیایم و برای هفته بعد تاریخ و مشخص کردیم.
-خیلی خب ممنونم..
نگاهم کرد که فهمیدم میخواد توضیح بده.
+خودم شنیدم لازم نیست بگی.
-باشه، راستی امشب با دوستام قرار گذاشتیم که بریم بار...
+اوکی، آماده میشم.
رفتم طبقه بالا و یه دوش گرفتم.
حوله رو دورم پیچیدم و اومدم بیرون....
در کمد و باز کردم ، حالا چی بپوشم؟
یه نیم تنه مشکی با دامن کوتاهش پیدا کردم. به نظرم باید خوب باشه .
پوشیدمش و بعد اینکه موهامو خشک کردم با اتو صافش کردم و بعد یکم آرایش دیگه آماده بودم.
تقریبا نیم ساعت کارم طول کشید و الان دیگه آمادم.
در اتاقمو باز کردم که همزمان با تهیونگ رو به رو شدم..
جفتمون تعجب کرده بودیم از تیپ و قیافه همدیگه.
-ام ...آماده ای دیگه؟
+اره بریم.
رفتیم توی حیاط و سوار ماشین شدیم.
راه افتاد و بالاخره رسیدیم.
از ماشین اومدم بیرون و یه حسی میگفت ماجرا های زیادی امشب در انتظارمه...
رفتیم داخل که یهو.....
(لایک و کامنت فراموش نشه 💜💫)
بعد چند ساعت که اونجا بودیم همراه اون جنگلبان برگشتیم خونه.
نگاه تهیونگ کردم...
+چرا پس اون عکس بردار ها نیومدن؟
-نمیدونم، الان بهش زنگ میزنم.
-الو آقای هان!
٫سلام جناب کیم بفرمایید.
-چرا برای قرار داد مجله دیروز برای عکاسی نیومدید؟
٫آقای کیم دیشب بهتون زنگ زدم اما گوشیتون خاموش بود برای همین بهتون پیم دادم که مشکلی پیش اومده و نمیتونیم بیایم و برای هفته بعد تاریخ و مشخص کردیم.
-خیلی خب ممنونم..
نگاهم کرد که فهمیدم میخواد توضیح بده.
+خودم شنیدم لازم نیست بگی.
-باشه، راستی امشب با دوستام قرار گذاشتیم که بریم بار...
+اوکی، آماده میشم.
رفتم طبقه بالا و یه دوش گرفتم.
حوله رو دورم پیچیدم و اومدم بیرون....
در کمد و باز کردم ، حالا چی بپوشم؟
یه نیم تنه مشکی با دامن کوتاهش پیدا کردم. به نظرم باید خوب باشه .
پوشیدمش و بعد اینکه موهامو خشک کردم با اتو صافش کردم و بعد یکم آرایش دیگه آماده بودم.
تقریبا نیم ساعت کارم طول کشید و الان دیگه آمادم.
در اتاقمو باز کردم که همزمان با تهیونگ رو به رو شدم..
جفتمون تعجب کرده بودیم از تیپ و قیافه همدیگه.
-ام ...آماده ای دیگه؟
+اره بریم.
رفتیم توی حیاط و سوار ماشین شدیم.
راه افتاد و بالاخره رسیدیم.
از ماشین اومدم بیرون و یه حسی میگفت ماجرا های زیادی امشب در انتظارمه...
رفتیم داخل که یهو.....
(لایک و کامنت فراموش نشه 💜💫)
۳۳.۸k
۰۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.