پارت 3
پارت 3
#دلم_از_سنگ_نیست
راوی
مرد با ترس و لکنت شروع کرد به حرف زدن
: آ...آقا..ت...ترو...تروخدا...ول...ولم....کنید..م...من..از..چی..چیزی
خبر...خبر ندارم...
مرد با تنفر به مردی که جلوی اون زانو زده و داره التماس میکنه اونو ول کنه نگاه می کرد!
یه لگدی به شکمش زد که پخش زمین شد و دستاش رو ، روی شکمش گذاشت و ناله کرد..!
مرد دوم روی صندلیش نشست و پا روی پای دیگرش گذاشت و
یکی از زیر دستاش رو صدا زد
: ریهاااان!! ریهااان!
ریهان سراسیمه وارد اتاق شد و به دوتا مرد زل زد
: بله؟! بفرمایید رئیس؟!
مرد دوم:فکرکنم خودت میدونی الان چی میخوام..!
ریهان: اما..
مرد دوم: ساکت شو!! فقط چیزی که میخوام رو بده؟!
ریهان مردد بود..! ولی کاری از دستش برنمیومد..!
تفنگش رو از کمربندش کشید بیرون و به مرد داد...!!
مرد تفنگ رو ازش گرفت و به سمت مردی که روی زمین افتاده نشون گرفت!!!
مرد اول با ترس و لرز زل زد به تفنگ...! میخواست دهانش رو باز کند تا چیزی بگوید که مرد دوم با بی رحمی ماشه رو کشید...و خون همه جا رو فرا گرفت...مرد با این کارش ته دلش خوشحال بود یا شاید هم داشت واسه خودش جشن میگرفت هیچکس نفهمید که تا حالا چرا این مرد اینقدر به کشتن علاقه داره!!!
مرد: ریهان اینجارو تمیز کن!
ریهان: چشم..
امیدوارم خوشتون بیاد
#دلم_از_سنگ_نیست
راوی
مرد با ترس و لکنت شروع کرد به حرف زدن
: آ...آقا..ت...ترو...تروخدا...ول...ولم....کنید..م...من..از..چی..چیزی
خبر...خبر ندارم...
مرد با تنفر به مردی که جلوی اون زانو زده و داره التماس میکنه اونو ول کنه نگاه می کرد!
یه لگدی به شکمش زد که پخش زمین شد و دستاش رو ، روی شکمش گذاشت و ناله کرد..!
مرد دوم روی صندلیش نشست و پا روی پای دیگرش گذاشت و
یکی از زیر دستاش رو صدا زد
: ریهاااان!! ریهااان!
ریهان سراسیمه وارد اتاق شد و به دوتا مرد زل زد
: بله؟! بفرمایید رئیس؟!
مرد دوم:فکرکنم خودت میدونی الان چی میخوام..!
ریهان: اما..
مرد دوم: ساکت شو!! فقط چیزی که میخوام رو بده؟!
ریهان مردد بود..! ولی کاری از دستش برنمیومد..!
تفنگش رو از کمربندش کشید بیرون و به مرد داد...!!
مرد تفنگ رو ازش گرفت و به سمت مردی که روی زمین افتاده نشون گرفت!!!
مرد اول با ترس و لرز زل زد به تفنگ...! میخواست دهانش رو باز کند تا چیزی بگوید که مرد دوم با بی رحمی ماشه رو کشید...و خون همه جا رو فرا گرفت...مرد با این کارش ته دلش خوشحال بود یا شاید هم داشت واسه خودش جشن میگرفت هیچکس نفهمید که تا حالا چرا این مرد اینقدر به کشتن علاقه داره!!!
مرد: ریهان اینجارو تمیز کن!
ریهان: چشم..
امیدوارم خوشتون بیاد
۵.۱k
۲۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.