پارت2 چشم سرخ
نمیدونستند که چی در انتظارشونه ات رفت خونه و خوابید صبح صبحونه خورد اتفاقه خواصی نیوفتاد اما به شبش که رسید ات یه فکری به سرش زد و تصمیم گرفت با دوستاش درمیون بزار خلاصه ات دوستاشو صدا زد تا بیان پایین دور هم جمع بشن و ات فکرشو به دوستاش بگه
فلش بک به جمع شدن دخترا پیشه هم
ات: دخدرا من یت فکری دارم برا مسافرت رفتن
دخترا: خوب بگو چه فکری داری
ات: دخترا نظرتون چیه بریم جنگل
سوجین: اخه جنگل یکم ترسناکه اما خوب باشه
ات: لونا یونی شما مشکلی ندارین؟؟
یونا: من که مشکلی ندارم بریم....
ات: یونی توچی؟؟....
یونی: منم مشکلی ندارم فقط فردا شب باید بریم....
ات: اره دیگه پس فردا وسایلاتون و وسایل هایه مهم و ضروری فقط بردارین چیز اضافه ای ورندارین چون بارمون سنگین میشه
دخترا: باشه
ذهن ات
دخترا رفتن تو اتاقشون خوابیدن منم رفتم تو اتاق نمیدونم چرا حس میکردم بدنم دست حرفام کارام دست خودم نیست و همین طور دخترا انگار کسی داشت منو و دوستامو کنترل میکرد و اما به جنگل فردا شب حس ترس و بدی داشتم نمیدونم کی اما باهمین فکرا خوابم برد
«فردا صبح»
صبح از خواب بیدار شدم رفتم دست و صورتمو شستم کارایه لازم رو انجام دادم لباس جدید پوشیدم رفتم پایین برا صبحونه خوردن منو دخترا تقسیم کار کردیم هرکی باید یه کاری میکرد مشغول کارابودیم که دیدم ظهره پیتزا از بیرون سفارش دادیم و خوردیم رفتیم خوابیدیم بعد بیدار شدم دیدم ساعت 4:24 هست رتم لباسام و چیزایه مهم و مربوط رو برداشتم دخترا و من اما ده یه رفتن بودیم من یه هودیه سیاه پوشیدم «استایل 2» مایه جنگل مده نظرمون بود و همونو رفتیم یه جنگل ترسناک و مخوف انقدر ترسناک بود که هممون از ترس همو بغل کرده بودیم و میلرزیدیم اما یهو.......
ادامه دارد.
امید وارم خوشتون اومد باشه🤗🤗🤗
لایک و نظرت یادت نره گلم🥰🥰🥰
فلش بک به جمع شدن دخترا پیشه هم
ات: دخدرا من یت فکری دارم برا مسافرت رفتن
دخترا: خوب بگو چه فکری داری
ات: دخترا نظرتون چیه بریم جنگل
سوجین: اخه جنگل یکم ترسناکه اما خوب باشه
ات: لونا یونی شما مشکلی ندارین؟؟
یونا: من که مشکلی ندارم بریم....
ات: یونی توچی؟؟....
یونی: منم مشکلی ندارم فقط فردا شب باید بریم....
ات: اره دیگه پس فردا وسایلاتون و وسایل هایه مهم و ضروری فقط بردارین چیز اضافه ای ورندارین چون بارمون سنگین میشه
دخترا: باشه
ذهن ات
دخترا رفتن تو اتاقشون خوابیدن منم رفتم تو اتاق نمیدونم چرا حس میکردم بدنم دست حرفام کارام دست خودم نیست و همین طور دخترا انگار کسی داشت منو و دوستامو کنترل میکرد و اما به جنگل فردا شب حس ترس و بدی داشتم نمیدونم کی اما باهمین فکرا خوابم برد
«فردا صبح»
صبح از خواب بیدار شدم رفتم دست و صورتمو شستم کارایه لازم رو انجام دادم لباس جدید پوشیدم رفتم پایین برا صبحونه خوردن منو دخترا تقسیم کار کردیم هرکی باید یه کاری میکرد مشغول کارابودیم که دیدم ظهره پیتزا از بیرون سفارش دادیم و خوردیم رفتیم خوابیدیم بعد بیدار شدم دیدم ساعت 4:24 هست رتم لباسام و چیزایه مهم و مربوط رو برداشتم دخترا و من اما ده یه رفتن بودیم من یه هودیه سیاه پوشیدم «استایل 2» مایه جنگل مده نظرمون بود و همونو رفتیم یه جنگل ترسناک و مخوف انقدر ترسناک بود که هممون از ترس همو بغل کرده بودیم و میلرزیدیم اما یهو.......
ادامه دارد.
امید وارم خوشتون اومد باشه🤗🤗🤗
لایک و نظرت یادت نره گلم🥰🥰🥰
۱.۳k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.