P31
(جونگ کوک ویو)
در اتاق رو باز کردم و رفتم داخلش ا/ت بیهوش روی تخت خوابیده بود انگار خیلی بی جون بود رفتم سمتش و پیشش نشستم و دستش رو گرفتم فقط بهش نگاه میکردم این دختر کوچولو برای من همه چیزه ا/ت لطفا سریع بیدار شو تا باهم اون دوقلو های خوشگلی که پرستار گفت رو ببینیم ، داشتم بهش نگاه میکردم و همینطوری دستش هم نوازش میکردم که چند دقیقه بعد جیمین با خانم پارک که هر کدوم یه بچه دستشون بود اومدن تو اتاق با دیدن بچه ها از جام پاشدم و رفتم سمتشون .
جیمین : جونگ کوک فکر میکنی کدومشون شبیه تو میشه؟
جونگ کوک : همین که شبیه مامانشون باشن میرزه
بعدم بچه ای که بغل جیمین بود رو بغل کردم چشاش و لباش کپ مادرش بود فکر کنم بزرگ بشه شبیه ا/ت بشه ، بچه ای که بغل خانم پارک بود خیلی آروم خوابیده بود دستش رو گرفتم و بوسیدم که صدای بی حال ا/ت از پشت سرم باعث شد خیلی سریع برگردم .
ا/ت : جونگ کوک
جونگ کوک : ا/ت ببینم خوبی ؟
سر بی جونش رو آروم تکون داد و با دست به بچه ها اشاره کرد و گفت : دخترن؟
جونگ کوک : آره هرو دو
ا/ت : تو دختر دوست داشتی ؟
جونگ کوک : آره ، اما مهم اینه که تو چی دوست داشتی
خنده بی جونی کرد و گفت : میدی ببینمش ؟
جونگ کوک : الان استراحت کن حالت که خوب شد بعدا هرچقدر خواستی ببینشون
دوباره بچه رو دادم دست جیمین و رو به خانم پارک گفتم : آجوما ممنون که تا اینجا اومدی ، دیگه خسته شدی بهتره برگردی عمارت
خانم پارک : باشه ارباب فقط مواظب خودتون باشید
سرم رو به معنی تایید تکون دادم و بچه رو از دست خانم پارک گرفتم بعدم رفتم سمت ا/ت و پیشونیش رو بوسیدم و گفتم : استراحت کن
با جیمین برگشتیم و از اتاق رفتیم بیرون جیمین بدجور عاشق بچه ها شده بود .
جونگ کوک : حالا همین اول بچه هامو نخوری ؟
جیمین : اخه جونگ کوک نگاه کن چقدر خودنین
جونگ کوک : دقیقا مثل مامانشون
جیمین : جونگ کوک
جونگ کوک : باشه بابا خب مگه دروغ میگم ا/ت هم خیلی خوردنیه دیگه
جیمین : پس برای همین انتخابش کردی
جونگ کوک : اصلا گیرم که کردم به تو چه ، اصلا بچم رو بده
جیمین : نه نه اشتباه کردم ، زنه توعه اصلا به من چه
جونگ کوک : حالا شد
جیمین : جونگ کوک فقط اینارو جلو بچه ها نگی
جونگ کوک : نترس
درحال بازی کردن با بچه ها بودیم که ا/ت با کمک یه پرستار از اتاق اومد بیرون که من بچه رو دادم دست جیمین و دویدم سمتش .
پرستار : لطفا مراقب باشید
جونگ کوک : بله حتما
ا/ت رو داد دست من و رفت منم ا/ت رو گرفتم و با جیمین از بیمارستان خارج شدیم و به سمت ماشین رفتیم ، جیمین خیلی سریع با دوتا بچه ها رفت و عقب ماشین نشست انگار خیلی از بچه ها خوشش اومده بود ، منم آروم ا/ت رو گذاشتمش رو صندلی و خودمم سوار ماشین شدم بعدم برگشتیم عمارت ، وقتی به عمارت رسیدیم جیسو و تهیونگ دم در منتظر بودن و با دیدن ما دویدن سمتمون .
جیسو : ا/ت خوبی ؟
ا/ت : خوبم
تهیونگ : پس این کوچولوهای ما کجان ؟
جیمین : اینجان
بعدم با بچه ها اومد سمت جیسو و تهیونگ که تهیونگ خیلی ذوق کرد و گفت : وایییی چقدر نازن
یکیشون رو داد دست جیسو و اون یکی هم داد دست تهیونگ منم خواستم برم ا/ت رو تا بالا بغل کنم که گفت : نه جونگ کوک نمیخواد خوبم خودم میام
جونگ کوک : مطمئنی ؟
ا/ت : اره
بازی کردنشون که تموم شد بچه ها رو از دستشون گرفتیم و ازشون خداحافظی کردیم به جیسو و تهیونگ گفتم که امشب عمارت بمونن چون نتونستم امروز درست ازشون پذیرایی کنم دلم میخواد فردا جبران کنم بعدم به سمت اتاق بچه ها رفتیم و گذاشتیمشون تو تخت هاشون واقعا ناز بودن مثل مادرشون . کارمون که تموم شد از اتاق رفتیم به اتاق خودمون ا/ت واقعا خوابش میومد که البته به خاطر داروی بیهوشی بود برای همین رفت و روی تخت خوابید
در اتاق رو باز کردم و رفتم داخلش ا/ت بیهوش روی تخت خوابیده بود انگار خیلی بی جون بود رفتم سمتش و پیشش نشستم و دستش رو گرفتم فقط بهش نگاه میکردم این دختر کوچولو برای من همه چیزه ا/ت لطفا سریع بیدار شو تا باهم اون دوقلو های خوشگلی که پرستار گفت رو ببینیم ، داشتم بهش نگاه میکردم و همینطوری دستش هم نوازش میکردم که چند دقیقه بعد جیمین با خانم پارک که هر کدوم یه بچه دستشون بود اومدن تو اتاق با دیدن بچه ها از جام پاشدم و رفتم سمتشون .
جیمین : جونگ کوک فکر میکنی کدومشون شبیه تو میشه؟
جونگ کوک : همین که شبیه مامانشون باشن میرزه
بعدم بچه ای که بغل جیمین بود رو بغل کردم چشاش و لباش کپ مادرش بود فکر کنم بزرگ بشه شبیه ا/ت بشه ، بچه ای که بغل خانم پارک بود خیلی آروم خوابیده بود دستش رو گرفتم و بوسیدم که صدای بی حال ا/ت از پشت سرم باعث شد خیلی سریع برگردم .
ا/ت : جونگ کوک
جونگ کوک : ا/ت ببینم خوبی ؟
سر بی جونش رو آروم تکون داد و با دست به بچه ها اشاره کرد و گفت : دخترن؟
جونگ کوک : آره هرو دو
ا/ت : تو دختر دوست داشتی ؟
جونگ کوک : آره ، اما مهم اینه که تو چی دوست داشتی
خنده بی جونی کرد و گفت : میدی ببینمش ؟
جونگ کوک : الان استراحت کن حالت که خوب شد بعدا هرچقدر خواستی ببینشون
دوباره بچه رو دادم دست جیمین و رو به خانم پارک گفتم : آجوما ممنون که تا اینجا اومدی ، دیگه خسته شدی بهتره برگردی عمارت
خانم پارک : باشه ارباب فقط مواظب خودتون باشید
سرم رو به معنی تایید تکون دادم و بچه رو از دست خانم پارک گرفتم بعدم رفتم سمت ا/ت و پیشونیش رو بوسیدم و گفتم : استراحت کن
با جیمین برگشتیم و از اتاق رفتیم بیرون جیمین بدجور عاشق بچه ها شده بود .
جونگ کوک : حالا همین اول بچه هامو نخوری ؟
جیمین : اخه جونگ کوک نگاه کن چقدر خودنین
جونگ کوک : دقیقا مثل مامانشون
جیمین : جونگ کوک
جونگ کوک : باشه بابا خب مگه دروغ میگم ا/ت هم خیلی خوردنیه دیگه
جیمین : پس برای همین انتخابش کردی
جونگ کوک : اصلا گیرم که کردم به تو چه ، اصلا بچم رو بده
جیمین : نه نه اشتباه کردم ، زنه توعه اصلا به من چه
جونگ کوک : حالا شد
جیمین : جونگ کوک فقط اینارو جلو بچه ها نگی
جونگ کوک : نترس
درحال بازی کردن با بچه ها بودیم که ا/ت با کمک یه پرستار از اتاق اومد بیرون که من بچه رو دادم دست جیمین و دویدم سمتش .
پرستار : لطفا مراقب باشید
جونگ کوک : بله حتما
ا/ت رو داد دست من و رفت منم ا/ت رو گرفتم و با جیمین از بیمارستان خارج شدیم و به سمت ماشین رفتیم ، جیمین خیلی سریع با دوتا بچه ها رفت و عقب ماشین نشست انگار خیلی از بچه ها خوشش اومده بود ، منم آروم ا/ت رو گذاشتمش رو صندلی و خودمم سوار ماشین شدم بعدم برگشتیم عمارت ، وقتی به عمارت رسیدیم جیسو و تهیونگ دم در منتظر بودن و با دیدن ما دویدن سمتمون .
جیسو : ا/ت خوبی ؟
ا/ت : خوبم
تهیونگ : پس این کوچولوهای ما کجان ؟
جیمین : اینجان
بعدم با بچه ها اومد سمت جیسو و تهیونگ که تهیونگ خیلی ذوق کرد و گفت : وایییی چقدر نازن
یکیشون رو داد دست جیسو و اون یکی هم داد دست تهیونگ منم خواستم برم ا/ت رو تا بالا بغل کنم که گفت : نه جونگ کوک نمیخواد خوبم خودم میام
جونگ کوک : مطمئنی ؟
ا/ت : اره
بازی کردنشون که تموم شد بچه ها رو از دستشون گرفتیم و ازشون خداحافظی کردیم به جیسو و تهیونگ گفتم که امشب عمارت بمونن چون نتونستم امروز درست ازشون پذیرایی کنم دلم میخواد فردا جبران کنم بعدم به سمت اتاق بچه ها رفتیم و گذاشتیمشون تو تخت هاشون واقعا ناز بودن مثل مادرشون . کارمون که تموم شد از اتاق رفتیم به اتاق خودمون ا/ت واقعا خوابش میومد که البته به خاطر داروی بیهوشی بود برای همین رفت و روی تخت خوابید
۶۰.۱k
۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.