فیک وضعیت سیاه و سفید پارت ۹🍷
از زبان ات
نفهمیدم چی شد بیهوش شدم
صبح پاشدم اصلا حالم خوب نبود سر درد داشتم
دیدم این لخته دست منو گرفته چسبیده به من
یک دونه ملافه برداشتم دور خودم پیچیدم
رفتم تو اتاق خودم رفتم حمام خیلی اشک ریختم
😭😭😭واقعا برای دخترا سخت با عشقت ازدواج نکنی که هیچ
ازت بزرگتر باشه خیلی حالم بد بود دوشی گرفتم از حمام در اومد
لباسام پوشیدم مجبور بودم برم پیش خودش
چون پدرم گفته بود قبلش حق نداری تنها بخوابی
گفت از تهیونگ می پرسم منم می ترسم موبایلمو برداشتم دیدم ساعت ۵ صبح رفتم تو اتاق انقدر درد داشتم نفهمیدم چی شد خوابم برد 😪😪
باصدای زنگ موبایلم بیدارشدم
ات: الو😪😪
؟؟: سلام ات
ات: سلام😪😪
؟؟: ات شناختی منم الکس
ات:😪😪اوهوم😴😴
گوشی قطع کردیم می خواستم بخوابم اصلا نفهمیدم چی گفت
تهیونگ: کی بود
ات: الکس😪😪😪
تهیونگ: الکس کیه؟
ات: چه می دونم😪😪😪
تهیونگ: میگم الکس کیههههه😡😡😡
با داد تهیونگ به خودم اومدم
ات: ای وای🤕🤕پسر عمموم بود
سریع موبایلم برداشتم به اون شماره زنگ زدم
ات: سلام الکس
الکس: سلام ات
ات: ببخشید خواب بودم اصلا نفهمیدم چی شد😅😅
الکس: فهمیدم خرس خوابالو
ات: نیستم😑😑
الکس: ات من امروز میام کره خیلی دلم برات تنگ شده بوده💔💔
ات: ( می خواستم بگم منم همینطور)
تهیونگ گوشی گرفت قطع کرد😑😑
ات: داشتم حرف میزدم😑😑
تهیونگ: تو فقط با من حرفی میزنی فهمیدی
ات:😑😑برو بابا
تهیونگ: می خوای بهت حالیت کنم دوباره
ات: نههه😭😭
تهیونگ: تو مال منی فهمیدی😡😡
داشتم می رفتم
که دستمو گرفت
تهیونگ: کجا
ات: مدرسه
تهیونگ: تابستان
ات: من تو تابستونم کلاس دارم
تهیونگ: به نظرت با این وضعیت می تونی بری
ات: ولم کن اصلا می خوام بمیرم😢
تهیونگ: نمیشه چون مال منی😏
تهیونگ رفت با یک قرص آب اومد
تهیونگ: بیا بخور حتما درد داری
گرفتم خوردم خوابیدم
خیلی دلم برای الکس تنگ شده بود نمی دونم بفهمه چه بلایی سرم اومده
حالش چطوری میشه اصلا..
نفهمیدم چی شد بیهوش شدم
صبح پاشدم اصلا حالم خوب نبود سر درد داشتم
دیدم این لخته دست منو گرفته چسبیده به من
یک دونه ملافه برداشتم دور خودم پیچیدم
رفتم تو اتاق خودم رفتم حمام خیلی اشک ریختم
😭😭😭واقعا برای دخترا سخت با عشقت ازدواج نکنی که هیچ
ازت بزرگتر باشه خیلی حالم بد بود دوشی گرفتم از حمام در اومد
لباسام پوشیدم مجبور بودم برم پیش خودش
چون پدرم گفته بود قبلش حق نداری تنها بخوابی
گفت از تهیونگ می پرسم منم می ترسم موبایلمو برداشتم دیدم ساعت ۵ صبح رفتم تو اتاق انقدر درد داشتم نفهمیدم چی شد خوابم برد 😪😪
باصدای زنگ موبایلم بیدارشدم
ات: الو😪😪
؟؟: سلام ات
ات: سلام😪😪
؟؟: ات شناختی منم الکس
ات:😪😪اوهوم😴😴
گوشی قطع کردیم می خواستم بخوابم اصلا نفهمیدم چی گفت
تهیونگ: کی بود
ات: الکس😪😪😪
تهیونگ: الکس کیه؟
ات: چه می دونم😪😪😪
تهیونگ: میگم الکس کیههههه😡😡😡
با داد تهیونگ به خودم اومدم
ات: ای وای🤕🤕پسر عمموم بود
سریع موبایلم برداشتم به اون شماره زنگ زدم
ات: سلام الکس
الکس: سلام ات
ات: ببخشید خواب بودم اصلا نفهمیدم چی شد😅😅
الکس: فهمیدم خرس خوابالو
ات: نیستم😑😑
الکس: ات من امروز میام کره خیلی دلم برات تنگ شده بوده💔💔
ات: ( می خواستم بگم منم همینطور)
تهیونگ گوشی گرفت قطع کرد😑😑
ات: داشتم حرف میزدم😑😑
تهیونگ: تو فقط با من حرفی میزنی فهمیدی
ات:😑😑برو بابا
تهیونگ: می خوای بهت حالیت کنم دوباره
ات: نههه😭😭
تهیونگ: تو مال منی فهمیدی😡😡
داشتم می رفتم
که دستمو گرفت
تهیونگ: کجا
ات: مدرسه
تهیونگ: تابستان
ات: من تو تابستونم کلاس دارم
تهیونگ: به نظرت با این وضعیت می تونی بری
ات: ولم کن اصلا می خوام بمیرم😢
تهیونگ: نمیشه چون مال منی😏
تهیونگ رفت با یک قرص آب اومد
تهیونگ: بیا بخور حتما درد داری
گرفتم خوردم خوابیدم
خیلی دلم برای الکس تنگ شده بود نمی دونم بفهمه چه بلایی سرم اومده
حالش چطوری میشه اصلا..
۷۳.۳k
۰۹ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.