وقتی عاشق مدیرت میشی *۲۳*
کوک:عشقم... تو عروسی چیکار میکردی...
یون جی:داشتم با چشای خودم عشقمو میدیم که داشت یه زنو میبوسید.... نمیتونستم تحمل کنم....
کوک:اون خودش اومد سمت لبام
یون جی:ولی تو همراهیش کردی
کوک:اگه همراهیش نمیکردم ضایع میشد..
یون جی:یعنی تو نمیخواستی اونو ببوسی..
کوک:نه عشقم.... مگه نگفتی صاحب لبام تویی
یون جی:باشه.... ولی باهاش س*ک*س نکنی ها.. وگرنه نه دیگه من نه تو
کوک:چشم.....راستی من و سوریا میخوایم بریم عمارت من... بخاطر اینکه زن و شوهر شدیم... البته از نظر من ... زن من این نیست... فقط عروس مامانمه..
یون جی:باش... باییی
کوک:باییی
و یون جی رسید خونه خودش و رفتم حموم
و بعد خشک کردن موهاش و پوشیدن لباس ساده.. گرفت خوابید
کوک ویو
بلاخره رسیدم... از همه لحظاتش بدم میاد..
سوریا:خب رسیدیم خونه خودمون
کوک:اینجا خونه منه(سرد)
سوریا:وقتی قراره باهم توش زندگی کنیم... میشه خونه خودمون(داد)
کوک:سر من داد میزنی... فکر میکنی کی هستی... حالا گمشو پایین
سوریا:فکر کردی ناراحت میشم...وقتی عاشقم شدی دیگه این مدلی سرم داد نمیزنی...
کوک:از ماشین پیاده شو
و سوریا از ماشین پیاده شد و بادیگارد چمدون خیلی بزرگش رو از تو صندوق عقب در آورد...(بچه ها سوریا اینجا لباس نداره لباسای خودش رو آورده ولی بازم میخواد که بعضی موقع ها با کوک برن لباس بخرن)
سوریا:ببرش تو عمارت..
کوک:بریم تو(سرد)
و سوریا و کوک رفتن داخل عمارت
سوریا:من اینجا اصلا خاطره خوبی ندارم(غر زدن)
کوک:آها.. یادت اومده..*پوزخند*
سوریا:خفه شو آشغال
کوک:خدمتکار برو اتاقش رو نشون بده
سوریا:باید اتاقمون یک...
کوک پرید وسط حرف سوریا
کوک:همین الان*پوزخند*.... ببرش تو اتاقش
و سوریا رفت تو اتاقش و رفت حموم..
کوک سریع رفت سوار ماشین شد و به یون جی زنگ زد یون جی جواب داد و
کوک:...سلام خوبی
یون جی:سلام (خواب آلود)
کوک:خواب بودی*خنده*
یون جی:یعنی نمیتونم بخوابم(خواب آلود)
کوک:چرا میتونی بخوابی... یون جی میشه بیام یه لحظه پیشت..
یون جی: باش بیا(شک)
کوک: درو باز کن
یون جی :من لختم
کوک:اشکال نداره چه بهتر بیا درو باز کن
وقتی یون جز درو باز کرد... یه حوله کوتاه تنش بود که.. بدنش معلوم بود
کوک رفت داخل و درو بستو.. رفت سمت لبای یون جی...از کمر باریکش گرفت و
بوسه خیلی طولانی شد
کوک:اومممممم.... عشقم خیلی وقت بود لباتو نخورده بودم
یون جی:اومممممم... دلم برات تنگ شده بود ... برم دیگه لباس بپوشم
کوک:باشه منم میام
یون جی:*خنده*
و کوک رفت با یون جی تو اتاق... یون جی لباسش رو پوشید و رفتن برون
یون جی: کوک برات چیزی بیارم بخوری
کوک:برام یه شیر موز میاری
یون جی:*خنده* باشه
و یون جی برای کوک شیر موز آورد
کوک:میسی کیوت
یون جی:خواهش... میخوام به دوستم زنگ بزنم... بورام.. خیلی وقته بهش زنگ نزدم دلم براش تنگ شده..
کوک:آره زنگ بزن مثلا دوستته
و یون جی به بورام زنگ زد و....
کپی ممنوع❌
شرط ۲۲ لایک و ۱۷
یون جی:داشتم با چشای خودم عشقمو میدیم که داشت یه زنو میبوسید.... نمیتونستم تحمل کنم....
کوک:اون خودش اومد سمت لبام
یون جی:ولی تو همراهیش کردی
کوک:اگه همراهیش نمیکردم ضایع میشد..
یون جی:یعنی تو نمیخواستی اونو ببوسی..
کوک:نه عشقم.... مگه نگفتی صاحب لبام تویی
یون جی:باشه.... ولی باهاش س*ک*س نکنی ها.. وگرنه نه دیگه من نه تو
کوک:چشم.....راستی من و سوریا میخوایم بریم عمارت من... بخاطر اینکه زن و شوهر شدیم... البته از نظر من ... زن من این نیست... فقط عروس مامانمه..
یون جی:باش... باییی
کوک:باییی
و یون جی رسید خونه خودش و رفتم حموم
و بعد خشک کردن موهاش و پوشیدن لباس ساده.. گرفت خوابید
کوک ویو
بلاخره رسیدم... از همه لحظاتش بدم میاد..
سوریا:خب رسیدیم خونه خودمون
کوک:اینجا خونه منه(سرد)
سوریا:وقتی قراره باهم توش زندگی کنیم... میشه خونه خودمون(داد)
کوک:سر من داد میزنی... فکر میکنی کی هستی... حالا گمشو پایین
سوریا:فکر کردی ناراحت میشم...وقتی عاشقم شدی دیگه این مدلی سرم داد نمیزنی...
کوک:از ماشین پیاده شو
و سوریا از ماشین پیاده شد و بادیگارد چمدون خیلی بزرگش رو از تو صندوق عقب در آورد...(بچه ها سوریا اینجا لباس نداره لباسای خودش رو آورده ولی بازم میخواد که بعضی موقع ها با کوک برن لباس بخرن)
سوریا:ببرش تو عمارت..
کوک:بریم تو(سرد)
و سوریا و کوک رفتن داخل عمارت
سوریا:من اینجا اصلا خاطره خوبی ندارم(غر زدن)
کوک:آها.. یادت اومده..*پوزخند*
سوریا:خفه شو آشغال
کوک:خدمتکار برو اتاقش رو نشون بده
سوریا:باید اتاقمون یک...
کوک پرید وسط حرف سوریا
کوک:همین الان*پوزخند*.... ببرش تو اتاقش
و سوریا رفت تو اتاقش و رفت حموم..
کوک سریع رفت سوار ماشین شد و به یون جی زنگ زد یون جی جواب داد و
کوک:...سلام خوبی
یون جی:سلام (خواب آلود)
کوک:خواب بودی*خنده*
یون جی:یعنی نمیتونم بخوابم(خواب آلود)
کوک:چرا میتونی بخوابی... یون جی میشه بیام یه لحظه پیشت..
یون جی: باش بیا(شک)
کوک: درو باز کن
یون جی :من لختم
کوک:اشکال نداره چه بهتر بیا درو باز کن
وقتی یون جز درو باز کرد... یه حوله کوتاه تنش بود که.. بدنش معلوم بود
کوک رفت داخل و درو بستو.. رفت سمت لبای یون جی...از کمر باریکش گرفت و
بوسه خیلی طولانی شد
کوک:اومممممم.... عشقم خیلی وقت بود لباتو نخورده بودم
یون جی:اومممممم... دلم برات تنگ شده بود ... برم دیگه لباس بپوشم
کوک:باشه منم میام
یون جی:*خنده*
و کوک رفت با یون جی تو اتاق... یون جی لباسش رو پوشید و رفتن برون
یون جی: کوک برات چیزی بیارم بخوری
کوک:برام یه شیر موز میاری
یون جی:*خنده* باشه
و یون جی برای کوک شیر موز آورد
کوک:میسی کیوت
یون جی:خواهش... میخوام به دوستم زنگ بزنم... بورام.. خیلی وقته بهش زنگ نزدم دلم براش تنگ شده..
کوک:آره زنگ بزن مثلا دوستته
و یون جی به بورام زنگ زد و....
کپی ممنوع❌
شرط ۲۲ لایک و ۱۷
۱۵.۳k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.