p12
p12
×÷ما خانواده ی کیم رو بعد از ۶ سال دیدیم...
قراره امشب بریم خونشون...
ات...بهت میگمخبریه...چرا میگی نه...؟..
+ببخشید..
-*تهیونگ به ما گفته بود که تو رابطس...
به هر حال مشکلی نیست...
ات....دختر کاملیه..
_اره مامان...کامل کامل...
با مشت زدم به پاش...
+هه هه...
÷×به هم میاید...بریم ات...شب میبینیمشون...
+...باشه...
*خداحافظ...
÷خداحافظ عزیزم...
دست تهیونگ رو گرفتم و باهم خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم....
×ات بابا...یه ندا بده وقتی با آشنا میری تو رابطه!
+بابا..من روم نمیشع!
÷بالاخره که فهمیدیم...شانس آوردی با پسر درست حسابی ای رفتی تو رابطه...پدر و مادرش میگن برای اینکه دختر مورد علاقش از زندگیش رفت اینجوری شدع...البته ناراحت نشیا مامان...
اوه....یه کم بد شد...فکرم درگیر شد تا ابد!
پیج اینستاگرامش رو سرچ کردم...شاید نشونه ای از این دختره توی پیجش باشه....
وقتی سرچ کردم دو تا اکانت اومد که روی جفتش عکس خودش بود..
اولی رو که زدم....چند تا از عکساش بود که باتوجه به تاریخش فهمیدم واسه پارسال تقریبا....
گفتم شاید اون یکی اکانته قدیمی تره..
وقتی واردش شدم پست های زیادی بود توش که معلوم بود واسه حدود ۳ یا ۴ سال پیشه...چقدر باحال بوده....موهاش فر بود و همه عکساش یا هودی...
رفتم پایین تر تا با یه عکس برخورد کردم...دلم هُرّی ریخت و وقتی پست و بازش کردم دستام شروع به لرزیدن کرد....د..دختر عموم استلا بود...یعنی..یعنی دختر عموی من اکس بوی فرندمه؟...
یه شمع ۵ روی کیک روبروشون بود و در حد مرگ تو بغلش بود...
ازش متنفر بودم همیشه و الان هم حس حسادتم بهش بیشتر شد....چون کسی بوده که تهیونگ بخاطر رفتنش افسردگی گرفته....
کامنت هارو که باز کردم دیدم هانول کامنت کرده...
۵ سال از اولین روزی که همو دیدیم گذشت....چقدر زود...
این کامنتش برای ۲ سال پیش بود....
×÷ما خانواده ی کیم رو بعد از ۶ سال دیدیم...
قراره امشب بریم خونشون...
ات...بهت میگمخبریه...چرا میگی نه...؟..
+ببخشید..
-*تهیونگ به ما گفته بود که تو رابطس...
به هر حال مشکلی نیست...
ات....دختر کاملیه..
_اره مامان...کامل کامل...
با مشت زدم به پاش...
+هه هه...
÷×به هم میاید...بریم ات...شب میبینیمشون...
+...باشه...
*خداحافظ...
÷خداحافظ عزیزم...
دست تهیونگ رو گرفتم و باهم خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم....
×ات بابا...یه ندا بده وقتی با آشنا میری تو رابطه!
+بابا..من روم نمیشع!
÷بالاخره که فهمیدیم...شانس آوردی با پسر درست حسابی ای رفتی تو رابطه...پدر و مادرش میگن برای اینکه دختر مورد علاقش از زندگیش رفت اینجوری شدع...البته ناراحت نشیا مامان...
اوه....یه کم بد شد...فکرم درگیر شد تا ابد!
پیج اینستاگرامش رو سرچ کردم...شاید نشونه ای از این دختره توی پیجش باشه....
وقتی سرچ کردم دو تا اکانت اومد که روی جفتش عکس خودش بود..
اولی رو که زدم....چند تا از عکساش بود که باتوجه به تاریخش فهمیدم واسه پارسال تقریبا....
گفتم شاید اون یکی اکانته قدیمی تره..
وقتی واردش شدم پست های زیادی بود توش که معلوم بود واسه حدود ۳ یا ۴ سال پیشه...چقدر باحال بوده....موهاش فر بود و همه عکساش یا هودی...
رفتم پایین تر تا با یه عکس برخورد کردم...دلم هُرّی ریخت و وقتی پست و بازش کردم دستام شروع به لرزیدن کرد....د..دختر عموم استلا بود...یعنی..یعنی دختر عموی من اکس بوی فرندمه؟...
یه شمع ۵ روی کیک روبروشون بود و در حد مرگ تو بغلش بود...
ازش متنفر بودم همیشه و الان هم حس حسادتم بهش بیشتر شد....چون کسی بوده که تهیونگ بخاطر رفتنش افسردگی گرفته....
کامنت هارو که باز کردم دیدم هانول کامنت کرده...
۵ سال از اولین روزی که همو دیدیم گذشت....چقدر زود...
این کامنتش برای ۲ سال پیش بود....
۱۳.۲k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.