Part26
Part26
(ات ویو )
تو بغلش احساس آرامش بهم دست داد دیگه تکون نخوردم گرفتم تو بغلش خوابیدم
م.ا :داشتیم با مامانه تهیونگ غذا درست میکردیم که بهشون گفتم عزیزم برو بچه ها رو بیدار کنن
م.ت: باشه عزیزم
رفتم دم در اتاق ات در رو واز کردم با صحنه ای که دیدم تعجب کردم سریع رفتم پایین به م.ا بیاد ببینه
م.ا :چیهه عزیزم
م.ت :بیا بیا بچه ها رو ببین
م.ا :رفتم دیدم ات خودشو تو بغل تهیونگ جا کرده تهیونگ هم دستش دور کمر اته صورت هاشون هم که یه سانت باهم فاصله داره
م.ا :چشمم روشن
م.ت :ولی چقدر بامزه خوابیدن
م.ا: اره اره
م.ت: بریم بیدارشون کنیم ( نگاه های شیطانی)
م.ا :چرا که نه( نیشخند*
رفتیم بالا سر شون وایسادیم و شروع کردیم
به صدا زدنشون
(ویو تهیونگ و ات )
صدای چیههه
اهههه
ات :چشمامو وا کردم که با مامانت و مامان ته رو برو شدم
(ات ویو )
تو بغلش احساس آرامش بهم دست داد دیگه تکون نخوردم گرفتم تو بغلش خوابیدم
م.ا :داشتیم با مامانه تهیونگ غذا درست میکردیم که بهشون گفتم عزیزم برو بچه ها رو بیدار کنن
م.ت: باشه عزیزم
رفتم دم در اتاق ات در رو واز کردم با صحنه ای که دیدم تعجب کردم سریع رفتم پایین به م.ا بیاد ببینه
م.ا :چیهه عزیزم
م.ت :بیا بیا بچه ها رو ببین
م.ا :رفتم دیدم ات خودشو تو بغل تهیونگ جا کرده تهیونگ هم دستش دور کمر اته صورت هاشون هم که یه سانت باهم فاصله داره
م.ا :چشمم روشن
م.ت :ولی چقدر بامزه خوابیدن
م.ا: اره اره
م.ت: بریم بیدارشون کنیم ( نگاه های شیطانی)
م.ا :چرا که نه( نیشخند*
رفتیم بالا سر شون وایسادیم و شروع کردیم
به صدا زدنشون
(ویو تهیونگ و ات )
صدای چیههه
اهههه
ات :چشمامو وا کردم که با مامانت و مامان ته رو برو شدم
۱۴.۹k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.