راکون کچولو مو صورتی p35
و یه ژست سم هم گرفتم
که دیدم دامیان نشسته یه گوشه و داره با مامان بابام حرف میزنه و ژست جزاب منو ندید خب ولش ولی صدای ذهنش خیلی بلند بود و همش داشت میگفت که آنیا لطفاً زودتر نجاتم بده پس قهرمان آنیا تصمیم گرفت که با تیپی که خیلی هم قهرمانانه است به کمک او بشتابد
ولی خب متاسفانه دامیان تا منو با این تیپم دید خشکش زد
دامیان:ام آنیا استایلت رو از روی باغ وحش ایده گرفتی؟
من:خوب نیست؟
دامیان:چرا خیلی هم عالیه واقعا حس کردم که تو استرالیام
من:ببین چه قدر خوبه
دامیان:صد درصد
نگاهی به طرف مامانو بابام انداختم
اونا هم بزور جلوی خندشونو گرفته بودن
هعی رومو کردم طرف دامیان
من:خب تا من نبودم زنگ زدی واست لباس بیارن؟
دامیان:آره
مامانی:میگم اصلا چرا لباساتونو میخواید عوض کنید؟
من:چون که ما یکم آب بازی کردیم و لباسامون خیس شد
مامانی:آها
تقریبا ۱۰ دقیقه بعد هم بچه ها اومده بودن هم لباسای دامیان رسیده بود اول صبر کردیم تا جناب دامیان لباساشون رو عوض کنند وبعد رفتیم سراغ بازی
من:خب بیاین اول جرعت حقیقت بازی کنیم
همه قبول کردن و رفتیم سراغ بازی
دامیان بطری رو گذاشت رو میز و چرخوند نتیجه این شد که بکی باید از دیوار سوال بپرسه ولی خب نمیشد پس تصمیم گرفتیم که یکم جم تر بشینیم تا دیگه این مشکل پیش نیاد
دفعه بعدی که چرخوند افتاد رو منو بکی
بکی هم یه لبخند موزیانه زد
بکی:جرعت یا حقیقت
من:صد درصد حقیقت
بکی:خب خب خبببب بگو ببینم نقطه ضعفت چیه؟
من:هوی قبول نیست
بکی:خیلی هم قبوله
من:خب من آدم احساسی هستم و نمیتونم احساساتمو کنترل کنم
همه باهم یک صدا با حالت اعتراض گفتن:اینو که میدونیممم
من:چی میدونستید؟
دامیان: ضایع بود
من:عام خب شما گفتین یه نقطه ضعف از خودمو بگم نگفتید که حتما نباید بدونیدش
بکی:خب اینم میشه ولی دفعه بعد تلافیش رو سرت در میاریم
من:حالا ببینیم بازم به من میوفته
بکی:اینقدر میچرخونیم تا بیوفته
من:قبوله
این دفعه من بطری رو چرخوندم و افتاد رو منو بکی
من:خب جرعت یا حقیقت
بکی:حقیقت
من:اگه میتونستی فقط یکی از مارو نجات بدی کی بود
بکی:زرافه گورخر اسب
من:ها؟
دامیان:استایلت
من:آها
من:مشخصه که هنوزم همون گراز خودمی
بکی:گراز عمته
من:عمه ندارم هرچی دوست داری فحش بده✔️
بکی:کثافت تو چرا همه نداری
من: تقصیر من چیه آخه
بکی:الان من فحش به کی بدم ها
من:به خودت
(*گیسو گیس کشی)
نویسنده حال ندارد دگر
که دیدم دامیان نشسته یه گوشه و داره با مامان بابام حرف میزنه و ژست جزاب منو ندید خب ولش ولی صدای ذهنش خیلی بلند بود و همش داشت میگفت که آنیا لطفاً زودتر نجاتم بده پس قهرمان آنیا تصمیم گرفت که با تیپی که خیلی هم قهرمانانه است به کمک او بشتابد
ولی خب متاسفانه دامیان تا منو با این تیپم دید خشکش زد
دامیان:ام آنیا استایلت رو از روی باغ وحش ایده گرفتی؟
من:خوب نیست؟
دامیان:چرا خیلی هم عالیه واقعا حس کردم که تو استرالیام
من:ببین چه قدر خوبه
دامیان:صد درصد
نگاهی به طرف مامانو بابام انداختم
اونا هم بزور جلوی خندشونو گرفته بودن
هعی رومو کردم طرف دامیان
من:خب تا من نبودم زنگ زدی واست لباس بیارن؟
دامیان:آره
مامانی:میگم اصلا چرا لباساتونو میخواید عوض کنید؟
من:چون که ما یکم آب بازی کردیم و لباسامون خیس شد
مامانی:آها
تقریبا ۱۰ دقیقه بعد هم بچه ها اومده بودن هم لباسای دامیان رسیده بود اول صبر کردیم تا جناب دامیان لباساشون رو عوض کنند وبعد رفتیم سراغ بازی
من:خب بیاین اول جرعت حقیقت بازی کنیم
همه قبول کردن و رفتیم سراغ بازی
دامیان بطری رو گذاشت رو میز و چرخوند نتیجه این شد که بکی باید از دیوار سوال بپرسه ولی خب نمیشد پس تصمیم گرفتیم که یکم جم تر بشینیم تا دیگه این مشکل پیش نیاد
دفعه بعدی که چرخوند افتاد رو منو بکی
بکی هم یه لبخند موزیانه زد
بکی:جرعت یا حقیقت
من:صد درصد حقیقت
بکی:خب خب خبببب بگو ببینم نقطه ضعفت چیه؟
من:هوی قبول نیست
بکی:خیلی هم قبوله
من:خب من آدم احساسی هستم و نمیتونم احساساتمو کنترل کنم
همه باهم یک صدا با حالت اعتراض گفتن:اینو که میدونیممم
من:چی میدونستید؟
دامیان: ضایع بود
من:عام خب شما گفتین یه نقطه ضعف از خودمو بگم نگفتید که حتما نباید بدونیدش
بکی:خب اینم میشه ولی دفعه بعد تلافیش رو سرت در میاریم
من:حالا ببینیم بازم به من میوفته
بکی:اینقدر میچرخونیم تا بیوفته
من:قبوله
این دفعه من بطری رو چرخوندم و افتاد رو منو بکی
من:خب جرعت یا حقیقت
بکی:حقیقت
من:اگه میتونستی فقط یکی از مارو نجات بدی کی بود
بکی:زرافه گورخر اسب
من:ها؟
دامیان:استایلت
من:آها
من:مشخصه که هنوزم همون گراز خودمی
بکی:گراز عمته
من:عمه ندارم هرچی دوست داری فحش بده✔️
بکی:کثافت تو چرا همه نداری
من: تقصیر من چیه آخه
بکی:الان من فحش به کی بدم ها
من:به خودت
(*گیسو گیس کشی)
نویسنده حال ندارد دگر
۲.۷k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.