Part 19
Part 19
ات از اتاق پروف اومد بیرون هیچکس رو ندید
ات : اینا کجا رفتن حالا من چیکار کنم
ات ت تویه پاساژ می گشت یکی یکی لباس ها رو نگاه می کرد تا اینکه یکی صداش زد
شوگا : ات
ات روش رو برگردوند
ات : شما کجا بودین
شوگا : ما اون طرف بودیم دیگه باید بریم خونه
ات : باشه
_______________
ات از ماشین پیاده شد و رفت سمته خونه
وارده سالون شد و رفت داخل آشپزخونه و مشغول درست کردن نهار شد
تهیونگ رفت بالا تو اتاقش شوگا رفت آشپزخونه تا به ات کمک کنه جونکوک و جیمین هم رویه مبل نشستن
شوگا با ات کمک کرد و نهار رو درست کردن
ات و شوگا داشتن میز رو میچیدن و درعین حال می خندیدن
درهمین حال تهیونگ اومد پایین تو سالون وقتی اون دونفر رو دید که دارن باهم میخندن و میگن عصبانی شد
یعنی چرا دونفر که تازه باهم آشنا شدن آنقدر باید صمیمی باشن
تهیونگ رفت به سمته شون با عصبانیتی که از حرفاش معلوم میشد بهشون گفت
تهیونگ : بح بح معلوم میشه این نهار رو با عشق درست کردین
ات کمی از این حرف تهیونگ دلخور شد
ات : چرا اینجوری میگی شوگا فقط کمکم کرد
شوگا : بچه بیاید سره میز
جونکوک و جیمین رفتن نشستن همه سره میز نشسته بودن اما تهیونگ نیومد
جونکوک : تهیونگ بیا غذا بخور
تهیونگ که رویه مبل نشسته با عصبانیت گفت
تهیونگ : نه اشتها ندارم
جیمین : اما هیونگ تو چیزی نخوردی
شوگا : چرا چیزی نمیخوری
تهیونگ : اشتها ندارم
ات نگاهی به نهاری که درست کرده بود انداخت یعنی از غذا خوشش نیومده چه چیزی تهیونک رو آنقدر عصبی کرده ات تهیونگ رو صدا زد
ات : یعنی از غذا خوشت نیومده
تهیونگ که خیلی عصبانی بود از صمیمته ات و شوگا خیلی عصبی گفت
تهیونگ : دست از سرم بردارین اصلا به تو چه که من غذا نمی خورم
ات نگاهش رو سکته غذاش گرفت و با خودش زمزمه کرد
«اصلا به من چه تا فردا هم گرسنه بشین » ................
ات از اتاق پروف اومد بیرون هیچکس رو ندید
ات : اینا کجا رفتن حالا من چیکار کنم
ات ت تویه پاساژ می گشت یکی یکی لباس ها رو نگاه می کرد تا اینکه یکی صداش زد
شوگا : ات
ات روش رو برگردوند
ات : شما کجا بودین
شوگا : ما اون طرف بودیم دیگه باید بریم خونه
ات : باشه
_______________
ات از ماشین پیاده شد و رفت سمته خونه
وارده سالون شد و رفت داخل آشپزخونه و مشغول درست کردن نهار شد
تهیونگ رفت بالا تو اتاقش شوگا رفت آشپزخونه تا به ات کمک کنه جونکوک و جیمین هم رویه مبل نشستن
شوگا با ات کمک کرد و نهار رو درست کردن
ات و شوگا داشتن میز رو میچیدن و درعین حال می خندیدن
درهمین حال تهیونگ اومد پایین تو سالون وقتی اون دونفر رو دید که دارن باهم میخندن و میگن عصبانی شد
یعنی چرا دونفر که تازه باهم آشنا شدن آنقدر باید صمیمی باشن
تهیونگ رفت به سمته شون با عصبانیتی که از حرفاش معلوم میشد بهشون گفت
تهیونگ : بح بح معلوم میشه این نهار رو با عشق درست کردین
ات کمی از این حرف تهیونگ دلخور شد
ات : چرا اینجوری میگی شوگا فقط کمکم کرد
شوگا : بچه بیاید سره میز
جونکوک و جیمین رفتن نشستن همه سره میز نشسته بودن اما تهیونگ نیومد
جونکوک : تهیونگ بیا غذا بخور
تهیونگ که رویه مبل نشسته با عصبانیت گفت
تهیونگ : نه اشتها ندارم
جیمین : اما هیونگ تو چیزی نخوردی
شوگا : چرا چیزی نمیخوری
تهیونگ : اشتها ندارم
ات نگاهی به نهاری که درست کرده بود انداخت یعنی از غذا خوشش نیومده چه چیزی تهیونک رو آنقدر عصبی کرده ات تهیونگ رو صدا زد
ات : یعنی از غذا خوشت نیومده
تهیونگ که خیلی عصبانی بود از صمیمته ات و شوگا خیلی عصبی گفت
تهیونگ : دست از سرم بردارین اصلا به تو چه که من غذا نمی خورم
ات نگاهش رو سکته غذاش گرفت و با خودش زمزمه کرد
«اصلا به من چه تا فردا هم گرسنه بشین » ................
۴.۰k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.