رمان عشق سیاه و سفید...! part:5
کیونگ: میتونی کیونگ صدام کنی و اینکه باشه بریم....
ا/ت: باشه کیونگ بیا بریم...
☆
☆
☆
خلاصه بعد کلی درس خوندن ساعت تقریبا۶بود که زنگ خونه خورد...
همه از کلاس خارج شدن و فقط منو کیونگ داخل کلاس بودیم..
ا/ت: خوب من دیگه برم فردا میبینمت رفیق!
کیونگ: رفیق؟!
ا/ت: اره خوب مگه چشه؟!
کیونگ: هیچی هیچی!
کیونگ: فقط یه لحظه...
ا/ت: بله؟!
کیونگ: امروز تمام دانش اموزای کلاس دوازدهم خونه ما هستن یعنی میشه گفت قراره یه پارتیه کوچولو بگیریم... و من خواستم توهم بیای
ا/ت: من؟! من راستش باید درس بخونم نمید. نم حتی یه لحظه از درسم قافل شم....
کیونگ: اما همه میان همه همه هم تکلیف دارن دیگه... ناراحت میشم اگه نیای...
ا/ت: امممم باشه قبلش کلا درسامو میخونم...
کیونگ: خب عالیه خیلی خوب میشه....
ساعت ۹منتظرتم...
ا/ت: باشه
☆
☆
باهم از مدرسه خارج شدیم دمه در مدرسه ماشین کیونگ بود خیلیماشین دارکوخفنی داشت
ا/ت: باشه کیونگ بیا بریم...
☆
☆
☆
خلاصه بعد کلی درس خوندن ساعت تقریبا۶بود که زنگ خونه خورد...
همه از کلاس خارج شدن و فقط منو کیونگ داخل کلاس بودیم..
ا/ت: خوب من دیگه برم فردا میبینمت رفیق!
کیونگ: رفیق؟!
ا/ت: اره خوب مگه چشه؟!
کیونگ: هیچی هیچی!
کیونگ: فقط یه لحظه...
ا/ت: بله؟!
کیونگ: امروز تمام دانش اموزای کلاس دوازدهم خونه ما هستن یعنی میشه گفت قراره یه پارتیه کوچولو بگیریم... و من خواستم توهم بیای
ا/ت: من؟! من راستش باید درس بخونم نمید. نم حتی یه لحظه از درسم قافل شم....
کیونگ: اما همه میان همه همه هم تکلیف دارن دیگه... ناراحت میشم اگه نیای...
ا/ت: امممم باشه قبلش کلا درسامو میخونم...
کیونگ: خب عالیه خیلی خوب میشه....
ساعت ۹منتظرتم...
ا/ت: باشه
☆
☆
باهم از مدرسه خارج شدیم دمه در مدرسه ماشین کیونگ بود خیلیماشین دارکوخفنی داشت
۷.۹k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.