پارت۹(یخی که عاشق خورشید شد )
(یخی که عاشق خورشید شد)
پارت ۹
فردا
/از زبان ا.ت
داخل کلاس شدم رفتم که سر میزم بشینم هم خواستم بشینم یکی از پشت صندلیمو کشید و با ک*ن خوردم زمین سرمو برگردوندم دیدم تهیونگه آخ که بگیرم خفش کنم
همه بچه ها زده بودن زیر خنده بلند بلند میخندیدن پام درد گرفته بود
جیمین زود خودشو بهم رسوند از بازوم گرفت منو بلند کرد
جیمین:ا.ت حالت خوبه؟
از عصبانیت صورتم قرمز شده بودم
ا.ت:خوبم فقط یکم پاهام درد میکنه
رو به تهیونگ کردم و زیر لبی گفتم:به حسابت میرسم و بعد با جیمین رفتیم داخل حیاط تا ابی به صورتم بزنم
صورتمو بردم زیر اب،آب یخ تا شاید یکم از عصبانیتم کم بشه
برگشتم طرف جیمین دستشو گرفتم و سرمو گذاشتم رو سینش گفتم:آدما غیر قابل تحملن...از گوشه چشام یه قطره اشک ریخت(از اینکه تو عصبانیت گریم میگیره متنفرم)
جیمین موهامو نوازش میکرد با همون حالت گفت:نبینم شاهزاده خانم ناراحت باشه
سرمو اوردم بالا به چشماش نگاه کردم و گفتم:مرسی که هستی
با دستش اشکامو پاک کرد
.......
رفتیم داخل کلاس نشستم استاد داخل کلاس شد با همراه مدیر
استاد: مدیر یکم باهاتون حرف داره خوب به حرفاشون گوش بدید
مدیر رو به استاد:ممنونم
و بعد رو به ما کرد و گفت:میدونم این هفته براتون پر کار و درس بوده برای همین براتون یه برنامه ریختیم
مدیر:هفته آینده به مدت یه هفته قراره به جنگل گردی و اردو بریم خودتون رو آماده کنید
همه بچها ذوق کردن و دست میزدن
واقعا برنامه خوبی بود حال هوامونم عوض میشد
پارت ۹
فردا
/از زبان ا.ت
داخل کلاس شدم رفتم که سر میزم بشینم هم خواستم بشینم یکی از پشت صندلیمو کشید و با ک*ن خوردم زمین سرمو برگردوندم دیدم تهیونگه آخ که بگیرم خفش کنم
همه بچه ها زده بودن زیر خنده بلند بلند میخندیدن پام درد گرفته بود
جیمین زود خودشو بهم رسوند از بازوم گرفت منو بلند کرد
جیمین:ا.ت حالت خوبه؟
از عصبانیت صورتم قرمز شده بودم
ا.ت:خوبم فقط یکم پاهام درد میکنه
رو به تهیونگ کردم و زیر لبی گفتم:به حسابت میرسم و بعد با جیمین رفتیم داخل حیاط تا ابی به صورتم بزنم
صورتمو بردم زیر اب،آب یخ تا شاید یکم از عصبانیتم کم بشه
برگشتم طرف جیمین دستشو گرفتم و سرمو گذاشتم رو سینش گفتم:آدما غیر قابل تحملن...از گوشه چشام یه قطره اشک ریخت(از اینکه تو عصبانیت گریم میگیره متنفرم)
جیمین موهامو نوازش میکرد با همون حالت گفت:نبینم شاهزاده خانم ناراحت باشه
سرمو اوردم بالا به چشماش نگاه کردم و گفتم:مرسی که هستی
با دستش اشکامو پاک کرد
.......
رفتیم داخل کلاس نشستم استاد داخل کلاس شد با همراه مدیر
استاد: مدیر یکم باهاتون حرف داره خوب به حرفاشون گوش بدید
مدیر رو به استاد:ممنونم
و بعد رو به ما کرد و گفت:میدونم این هفته براتون پر کار و درس بوده برای همین براتون یه برنامه ریختیم
مدیر:هفته آینده به مدت یه هفته قراره به جنگل گردی و اردو بریم خودتون رو آماده کنید
همه بچها ذوق کردن و دست میزدن
واقعا برنامه خوبی بود حال هوامونم عوض میشد
۷.۶k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.