(پارت ۷) BOSSS LITTLE HACKER
داشتم از عصبانیت منفجر میشدم
چطور جرعت کرده
بدون اینکه دیگه هیچ حرفی بزنه از اتاق خارج شد
من موندم و یه اتاق بزرگ و کارکنانش
نگاهی به اطراف میکردم و قدم بر می داشتم
یکدفعه یکی از پشت بهم برخورد کرد
وقتی برگشتم با قیافه پسری که حدودا هم سنم بود روبه رو شدم
پسر: تو باید ات باشی ...........من مایک هستم
ا.ت: منو میشناسی؟!
مایک: البته رئیس درباره شما زیاد میگه
ا.ت: ...........
درباره من؟! آخه چرا باید یکی حرف بزنه شاید .......به خاطر اینکه ه.کر هستم
وقتی دید حرفی نمی زنم دستم و کشید و با خودش برد
مایک : بیا اینجا رو بهت نشون بدم
ا.ت: باشه
داشتیم میرفتیم و مایک همه جارو نشونم میداد
که تلفنش زنگ خورد بعد یکم صحبت رو به من برگشت
مایک: ا.ت همینجا بمون من کار دارم میتونی اینجا رو بگردی ولی از اتاق خارج نشو
ا.ت: اوهوم باشه
همینجوری راه میرفتم و دید میزدم که دو تا دختر پشت به من داشتن حرف میزدن
-: هی دختره رو دیدی؟
=: اره .......هوممم مگه اون چی داره که رئیس اونو انتخاب کرده
_: یه ه.ر.ز.ه ای بیش نیست
=: (خندیدن) خیلی خوب میشه یه کاری سرش بیاریما
-: ولی اگه رییس بفهمه جونمون در خطره
آها خب فهمیدم
اینجوری که معلومه سرنوشت با منه
اگه اون مرده رئیسشون منو انتخاب کرده پس اینا هیچ تحفه ای نیستن که بهم نمی تونن قلدری کنن و فقط اینجا پشتم دارن زر میزنن
رفتم پشتشون وایسادم و به هردوتاشون سیخونک زدم
-: هوم چیه ؟!
=: چی چیه تو داری منو میزنی
-: تو داری از پشت بهم سیخونک میزنی
=: نه من.............
ا.ت: دوستان من دارم سیخونک میزنم
اینو درست در گوششون با صدای خفیفی گفتم که از صندلی هاشون هردو افتادن زمین
دست به سینه وایسادم و بهشون نگاه کردم
ا.ت: وقت ی دارید راجب یکی پشت سرش حرف میزنید بهتره به دورو برتون هم نگاه کنید
-: هوی چطوری جرعت میکنی!!!!!!
می خواست بهم حمله ور شه من که آماده یه کتک کاری حسابی بودم تا حالم جا بیاد لاقل یه چند تا آدم و اینجا کتک بزنم یکدفعه.....؟
چطور جرعت کرده
بدون اینکه دیگه هیچ حرفی بزنه از اتاق خارج شد
من موندم و یه اتاق بزرگ و کارکنانش
نگاهی به اطراف میکردم و قدم بر می داشتم
یکدفعه یکی از پشت بهم برخورد کرد
وقتی برگشتم با قیافه پسری که حدودا هم سنم بود روبه رو شدم
پسر: تو باید ات باشی ...........من مایک هستم
ا.ت: منو میشناسی؟!
مایک: البته رئیس درباره شما زیاد میگه
ا.ت: ...........
درباره من؟! آخه چرا باید یکی حرف بزنه شاید .......به خاطر اینکه ه.کر هستم
وقتی دید حرفی نمی زنم دستم و کشید و با خودش برد
مایک : بیا اینجا رو بهت نشون بدم
ا.ت: باشه
داشتیم میرفتیم و مایک همه جارو نشونم میداد
که تلفنش زنگ خورد بعد یکم صحبت رو به من برگشت
مایک: ا.ت همینجا بمون من کار دارم میتونی اینجا رو بگردی ولی از اتاق خارج نشو
ا.ت: اوهوم باشه
همینجوری راه میرفتم و دید میزدم که دو تا دختر پشت به من داشتن حرف میزدن
-: هی دختره رو دیدی؟
=: اره .......هوممم مگه اون چی داره که رئیس اونو انتخاب کرده
_: یه ه.ر.ز.ه ای بیش نیست
=: (خندیدن) خیلی خوب میشه یه کاری سرش بیاریما
-: ولی اگه رییس بفهمه جونمون در خطره
آها خب فهمیدم
اینجوری که معلومه سرنوشت با منه
اگه اون مرده رئیسشون منو انتخاب کرده پس اینا هیچ تحفه ای نیستن که بهم نمی تونن قلدری کنن و فقط اینجا پشتم دارن زر میزنن
رفتم پشتشون وایسادم و به هردوتاشون سیخونک زدم
-: هوم چیه ؟!
=: چی چیه تو داری منو میزنی
-: تو داری از پشت بهم سیخونک میزنی
=: نه من.............
ا.ت: دوستان من دارم سیخونک میزنم
اینو درست در گوششون با صدای خفیفی گفتم که از صندلی هاشون هردو افتادن زمین
دست به سینه وایسادم و بهشون نگاه کردم
ا.ت: وقت ی دارید راجب یکی پشت سرش حرف میزنید بهتره به دورو برتون هم نگاه کنید
-: هوی چطوری جرعت میکنی!!!!!!
می خواست بهم حمله ور شه من که آماده یه کتک کاری حسابی بودم تا حالم جا بیاد لاقل یه چند تا آدم و اینجا کتک بزنم یکدفعه.....؟
۵.۹k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.