زندگی مخفی پارت ۸۳
#زندگی_مخفی
پارت ۸۳
......دید تهیونگ....
رسیدیم بیمارستان
جونگکوک به زور نفس میکشید
بدجور توی شوک بود
و درکش میکردم
وقتی یوجونگ داشت ترکم میکرد
من اصلا زنده نبودم
فقط به خاطر جیسو نونا و جین هیونگ هست که نمردم
......فلش بک.......
تهیونگ:یوجونگ اینکارو نکن
یوجونگ:تهیونگ بسه
خسته شدم
اون از مامان و بابا اینم از تو
قرار نیست ولم کنی
تهیونگ:یوجونگ خواهش میکنم
اگه تو بری من من دیگه نمیتونم
من به اندازه کافی توی زندگیم آسیب ندیدم
مامان و بابا ترکم کردن
عاشق شدم
ترکم کرد
حالا هم خواهرم
دنیا چرا اینقدر باید بی رحم باشه
یوجونگ:تهیونگ اینکار رو برام سخت تر نکن
ممکنه منو هیچ وقت نبخشی
ولی من مجبورم
تازه جیسو هم مراقبته
تهیونگ:من نیاز به مراقبت ندارم
من تورو میخوام
چرا نمیفهمی
یوجونگ: ببخشید
تهیونگ:اگه بری اینو بدون که هیچوقت نمیبخشمت و دوست نخواهم داشت
چرا دارم دروغ میگم
من من از هرکسی بیشتر تورو دوست دارم
یوجونگ:ولی تهیونگ من باید برم
و اصلا نظر تو برام مهم نیست
تهیونگ:اگه بری من دیگه هیچوقت اون تهیونگ سابق نمیشم
اون کسی که با همه مهربونه
تهیونگ ۱۶ ساله دیگه مرده
همون موقع که پدر و مادرش ترکش کردن
کسی که دوسش داشت ترکش کرد
و الآنم که خواهرش
خداااااا
چرا من اینقدر بد بختمممم
....زمان حال....
رفتم سمت پذیرش
تهیونگ:لالیسا مانوبان رو آوردن اینجا ؟؟
همون دختر ۲۶ ساله که با ماشین تصادف کرده
توی کدوم اتاقه؟؟
پرستار: اتاق ۴۰۴
تهیونگ: خیلی ممنون
دست جونگکوک رو گرفتم و دنبال خودم کشوندم
رفتیم سمت اتاق ۴۰۴ که رزی اومد سمتمون
جونگکوک تا جنی رو پشت سر رزی دید دوید سمتش و بغلش کرد
و بازم زد زیر گریه
جونگکوک:نونا ....ب...بگو...که...حا..حال... لیسا....خوبه...
جنی:این تقصیر منه اگه اون موقع منو نمیدید ...
و جنی هم جونگکوک رو با گریش همراهی کرد
با صورتم به رزی اشاره کردم بیاد پیشم
تهیونگ:رزی چی شده دقیقاً
رزی:منو هانا و جین و جنی داشتیم توی خیابون راه میرفتیم که شنیدیم یکی داره جنس رو صدا میکنه
تا برگشتیم دیدیم لیساست ماشین بهش خورد
تهیونگ:وای خدا
الان برو پیش جنی و سعی کن ارومش کنی
من میرم پیش جونگکوک
رزی:اوکی
رفتم سمت جونگکوک و اونو آوردم سمت یه صندلی و نشوندمش
داشت گریه می کرد
اومد بغلم کرد و سرشو توی گردنم قایم کرد
اشکاش کم کم لباسمو خیس میکردن
درکش میکردم ولی سخت بود که اشکاشو ببینم
سخت بود درد کشیدنشو ببینم
تهیونگ :گریه کن شاهزاده من
گریه کن
اینو بدون که تنها نیستی
ولی چیزی هست که تو نمیدونی
جونگکوک از بغلم اومد بیرون
جونگکوک:چ..چی
تهیونگ:بیا بغلم تا بهت بگم
اشکاشو پاک کردم
و جای اشکاش بوسه ای کاشتم
سرشو گذاشت روی شونم و منم دستمو انداختم دورش
پارت ۸۳
......دید تهیونگ....
رسیدیم بیمارستان
جونگکوک به زور نفس میکشید
بدجور توی شوک بود
و درکش میکردم
وقتی یوجونگ داشت ترکم میکرد
من اصلا زنده نبودم
فقط به خاطر جیسو نونا و جین هیونگ هست که نمردم
......فلش بک.......
تهیونگ:یوجونگ اینکارو نکن
یوجونگ:تهیونگ بسه
خسته شدم
اون از مامان و بابا اینم از تو
قرار نیست ولم کنی
تهیونگ:یوجونگ خواهش میکنم
اگه تو بری من من دیگه نمیتونم
من به اندازه کافی توی زندگیم آسیب ندیدم
مامان و بابا ترکم کردن
عاشق شدم
ترکم کرد
حالا هم خواهرم
دنیا چرا اینقدر باید بی رحم باشه
یوجونگ:تهیونگ اینکار رو برام سخت تر نکن
ممکنه منو هیچ وقت نبخشی
ولی من مجبورم
تازه جیسو هم مراقبته
تهیونگ:من نیاز به مراقبت ندارم
من تورو میخوام
چرا نمیفهمی
یوجونگ: ببخشید
تهیونگ:اگه بری اینو بدون که هیچوقت نمیبخشمت و دوست نخواهم داشت
چرا دارم دروغ میگم
من من از هرکسی بیشتر تورو دوست دارم
یوجونگ:ولی تهیونگ من باید برم
و اصلا نظر تو برام مهم نیست
تهیونگ:اگه بری من دیگه هیچوقت اون تهیونگ سابق نمیشم
اون کسی که با همه مهربونه
تهیونگ ۱۶ ساله دیگه مرده
همون موقع که پدر و مادرش ترکش کردن
کسی که دوسش داشت ترکش کرد
و الآنم که خواهرش
خداااااا
چرا من اینقدر بد بختمممم
....زمان حال....
رفتم سمت پذیرش
تهیونگ:لالیسا مانوبان رو آوردن اینجا ؟؟
همون دختر ۲۶ ساله که با ماشین تصادف کرده
توی کدوم اتاقه؟؟
پرستار: اتاق ۴۰۴
تهیونگ: خیلی ممنون
دست جونگکوک رو گرفتم و دنبال خودم کشوندم
رفتیم سمت اتاق ۴۰۴ که رزی اومد سمتمون
جونگکوک تا جنی رو پشت سر رزی دید دوید سمتش و بغلش کرد
و بازم زد زیر گریه
جونگکوک:نونا ....ب...بگو...که...حا..حال... لیسا....خوبه...
جنی:این تقصیر منه اگه اون موقع منو نمیدید ...
و جنی هم جونگکوک رو با گریش همراهی کرد
با صورتم به رزی اشاره کردم بیاد پیشم
تهیونگ:رزی چی شده دقیقاً
رزی:منو هانا و جین و جنی داشتیم توی خیابون راه میرفتیم که شنیدیم یکی داره جنس رو صدا میکنه
تا برگشتیم دیدیم لیساست ماشین بهش خورد
تهیونگ:وای خدا
الان برو پیش جنی و سعی کن ارومش کنی
من میرم پیش جونگکوک
رزی:اوکی
رفتم سمت جونگکوک و اونو آوردم سمت یه صندلی و نشوندمش
داشت گریه می کرد
اومد بغلم کرد و سرشو توی گردنم قایم کرد
اشکاش کم کم لباسمو خیس میکردن
درکش میکردم ولی سخت بود که اشکاشو ببینم
سخت بود درد کشیدنشو ببینم
تهیونگ :گریه کن شاهزاده من
گریه کن
اینو بدون که تنها نیستی
ولی چیزی هست که تو نمیدونی
جونگکوک از بغلم اومد بیرون
جونگکوک:چ..چی
تهیونگ:بیا بغلم تا بهت بگم
اشکاشو پاک کردم
و جای اشکاش بوسه ای کاشتم
سرشو گذاشت روی شونم و منم دستمو انداختم دورش
۲.۹k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.