عشق ممنوعه پارت ۲۱
جیمین : منو شناخته؟ من که اصلا قیافم معلوم نیست چرت نگو جیمین! ایش داری خز بازی در میاری
+هی ، مگه با نیستم؟
جیمین : (رفتم جلو)ب.بله؟
+ادمو یه بار صدا میکنن ،این چه لباسبه پوشیدی!
جیمین : چی؟
+این خونه لباس کار داره خونه عمت نیست با این لباس اینجا میگردی .
جیمین :(خواستم حرف بزنم که سوییچ ماشینشو پرت کرد سمتم)
+ پارکش کن تو بعد بیا بالا .
جیمین : ( وایسا ببینم الان منو با یه خدمتکار اشتباه گرفت؟ در هر حال سوار ماشین شدم که پارکش کنم دلیل خوبی بود برای رفتن تو خونه)
این دوتا یه جوری منو نمیشناسی انگار تومان که همه چیزو فراموش کردن (حواسم پرت شد که زارت زدم به ستون ! سریع پیاده شدم خرابکاری بدی بود یه خراش نبود زده بودم رفته بود تو! نشستم کنار ماشین و زانو هامو بغل کردم ) اصلا تقصیر خودته به من چه؟ مگه داداشت نیستم ؟ مگه عشقت نبودم؟ چرا نشناختی منو؟ نمیدونی نمیتونم قبل از تو بیام جلو؟ یا تو هم داری وانمود میکنی مثل کوک! چرا نمیای همین الان بگی فدای سرت و منو نمیبری خونت؟ چرا نیومدی پیشم ؟ عوضی الحق که برادر ناتنی ای !(با صدای آروم)
تهیونگ: (داشتم سوار آسانسور میشدم که یه صدا اومد)خب امیدوارم ماشینم خوب باشه چون من میدونمو اوت پسره ی کله رنگی (اره من روی رنگ مو حساسم و نمیزارم کسی موهاشو تو عمارت رنگ کنه وگرنه اخراج میشه شاید بگی چرا ؛ چون منو یاد جیمین میندازه اون همیشه موهاشو رنگ میکرد) (رفتم پایین دیدم پسره ماشینو داغون کرده و نشسته کنارش و داره غر غر میکنه)
چرا اونجا نشستی ؟ به خاطر گندی که زدی؟
جیمین: (داشتم با خودم حرف میزدم که یهو صداش اومد و پریدم) نه ، من ، خب ، نمیخواستم بزنم متاستفم .
تهیونگ : میدونی این ماشین چقدر برام مهمه؟
جیمین : عوضی این همه ماشین داری ، یکم خش افتاده روش مشکلت چیه؟ میتونی ۱۰ تاشو بخری یا گیرت به منه؟
تهیونگ : چه رویی داری ! وایسا ببینم.
جیمین : (بهش اهمیت ندادم و از عمارت رفتم بیرون) چرا فقط همینجا نموندم و بهش نگفتم من جیمینم؟ خب معلومه اصلا براش مهم نیست از لحنش معلومه زندگی شادی داره یا شاید ازدواج کرده ، تهیونگ بچه دوست داره ، احتمالا الان داره با بوش بازی میکنه و از من به عنوان یه دوست که تو مدرسه شناختش و یه مدت باهم بودیم یاد میکنه شایدم یه خاطره بد؟ خب چرا اومدم ژاپن من تو فاصله چند متریش بودم ولی هیچ غلطی نکردم.
تهیونگ : چشه روانی ، ماشینمون داغون کرد ! جیمین این ماشینو دوست داشت ، میدونستم نباید سوارش بشم ...
(رفتم بالا درو باز کردم که یهو یکی هولم داد اونور )
شوگا : داشتی چه غلطی میکردی؟
تهیونگ : چی ؟ به نظرت ربطی بهت داره؟
شوگا : لازمه اون برگه تعهدت رو بیارم تا با چشمای کورت بخونی؟
تهیونگ : تو...
+هی ، مگه با نیستم؟
جیمین : (رفتم جلو)ب.بله؟
+ادمو یه بار صدا میکنن ،این چه لباسبه پوشیدی!
جیمین : چی؟
+این خونه لباس کار داره خونه عمت نیست با این لباس اینجا میگردی .
جیمین :(خواستم حرف بزنم که سوییچ ماشینشو پرت کرد سمتم)
+ پارکش کن تو بعد بیا بالا .
جیمین : ( وایسا ببینم الان منو با یه خدمتکار اشتباه گرفت؟ در هر حال سوار ماشین شدم که پارکش کنم دلیل خوبی بود برای رفتن تو خونه)
این دوتا یه جوری منو نمیشناسی انگار تومان که همه چیزو فراموش کردن (حواسم پرت شد که زارت زدم به ستون ! سریع پیاده شدم خرابکاری بدی بود یه خراش نبود زده بودم رفته بود تو! نشستم کنار ماشین و زانو هامو بغل کردم ) اصلا تقصیر خودته به من چه؟ مگه داداشت نیستم ؟ مگه عشقت نبودم؟ چرا نشناختی منو؟ نمیدونی نمیتونم قبل از تو بیام جلو؟ یا تو هم داری وانمود میکنی مثل کوک! چرا نمیای همین الان بگی فدای سرت و منو نمیبری خونت؟ چرا نیومدی پیشم ؟ عوضی الحق که برادر ناتنی ای !(با صدای آروم)
تهیونگ: (داشتم سوار آسانسور میشدم که یه صدا اومد)خب امیدوارم ماشینم خوب باشه چون من میدونمو اوت پسره ی کله رنگی (اره من روی رنگ مو حساسم و نمیزارم کسی موهاشو تو عمارت رنگ کنه وگرنه اخراج میشه شاید بگی چرا ؛ چون منو یاد جیمین میندازه اون همیشه موهاشو رنگ میکرد) (رفتم پایین دیدم پسره ماشینو داغون کرده و نشسته کنارش و داره غر غر میکنه)
چرا اونجا نشستی ؟ به خاطر گندی که زدی؟
جیمین: (داشتم با خودم حرف میزدم که یهو صداش اومد و پریدم) نه ، من ، خب ، نمیخواستم بزنم متاستفم .
تهیونگ : میدونی این ماشین چقدر برام مهمه؟
جیمین : عوضی این همه ماشین داری ، یکم خش افتاده روش مشکلت چیه؟ میتونی ۱۰ تاشو بخری یا گیرت به منه؟
تهیونگ : چه رویی داری ! وایسا ببینم.
جیمین : (بهش اهمیت ندادم و از عمارت رفتم بیرون) چرا فقط همینجا نموندم و بهش نگفتم من جیمینم؟ خب معلومه اصلا براش مهم نیست از لحنش معلومه زندگی شادی داره یا شاید ازدواج کرده ، تهیونگ بچه دوست داره ، احتمالا الان داره با بوش بازی میکنه و از من به عنوان یه دوست که تو مدرسه شناختش و یه مدت باهم بودیم یاد میکنه شایدم یه خاطره بد؟ خب چرا اومدم ژاپن من تو فاصله چند متریش بودم ولی هیچ غلطی نکردم.
تهیونگ : چشه روانی ، ماشینمون داغون کرد ! جیمین این ماشینو دوست داشت ، میدونستم نباید سوارش بشم ...
(رفتم بالا درو باز کردم که یهو یکی هولم داد اونور )
شوگا : داشتی چه غلطی میکردی؟
تهیونگ : چی ؟ به نظرت ربطی بهت داره؟
شوگا : لازمه اون برگه تعهدت رو بیارم تا با چشمای کورت بخونی؟
تهیونگ : تو...
۳.۳k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.