ختر فراموش شده part 33
دختر فراموش شده
پارت 33
جیمین )
- چقد وقت میخای ببریش
+ اگه اجازه بدین یه روز کامل فردا صبح میارمش
- صبر کن وسایلشو اماده کنم ... باید برم خونه لباس بیارم
+ خب بیا با هم بریم
- میخای بیای ؟
+ اوهوم ...
- بچه رو بزار زمین
جی وون انقد کیوت بود که دلم نمیومد بزارمش زمین ...
- عههه د میگم بزازش زمین دیگه
+ نمیخامم
- بد عادتش نکن بغلی میشه !
+ عب نداره ...
- بعد عمم هر روز بغلش میکنه؟
+ خودم بغلش میکنم !
- عوووففف عجبااا
- خب بیا بریم اتاقش ...
+ خب اخه این تو بغل من که نمیتونیم بریم ...
- زمین که نمیزاریش لااقل بده من بغلش کنم زایه نشی ...
جی وونو دادم بغلش و پشت سرش از اتاق خارج شدم منشی مشکوکانه نگاه مینداخت زنیکه فضول !
هانا وارد همون اتاقی شد که با جی وون توش بازی کردم و در یکی از کمدا رو باز کرد و یه کوله پشتی رو برداشت و جی وونو گذاشت زمین و کوله رو داد دستش ...
یهو از جا پریدم
+ وای نه ... عکسبرداری رو چیکار کنم ؟!
- خیلی مونده ؟
+ تا چی ؟
- تا تموم شدن عکسبرداری
+ نه ففط سه چهار تا مونده
- خب برو تا تموم شه منم کیف جی وونو میچینم
+ مامان شدن بهت میاداا
چشم غرنه ای رفت
- برو تا نزدمت !
از اتاق خارج شدم هیچ وقت فکرشم نمیکردم یه بچه داشته باشم که از وجودش خبر نداشته باشم ! بی توجه به غر غرای مدیر برنامه الکی بهونه تراشی کردم
مدیر برنامه : معلوم هست کجایی؟ دو ساعته دارم دنبالت میگردم !
+ گم شدم !
مدیر برنامه : منم گوشام مخملیههه لابد ... اصن بیخیال برو عکساتو بگیر
هانا )
کیف جی وونو چیدم و انداختم کولش و بهش تاکید کردم
- کولت رو خودت باید بیاری ! به هیچ وجه نمیدیش به بابا فهمیدی ؟
جی وون سری تکون داد
- اگه کولتو دادی دستش نمیتونی تلوزیون ببینی خب!
* باشه
دستشو گرفتم و رفتم طبقه پایین سمت اتاق عکسبرداری سرمو بین در بردم و سرک کشیدم جیمین روی صندلی نشسته بود و ژستای مختلف میگرفت
که یهو جی وون پرید وسط تفکراتم
* چه بابای جذابی !
برگشتم سمت جی وون
با دستم یکی زدم تو پیشونیم ...
- بچه ساکت شو ! بابا کجا بوده ...
میدونستم اگه بقیه بدون هماهنگی جیمین بفهمن بچه داره به قهقرا میره
* خودش گفت بابامه
- هیسسسس هر وقت از شرکت رفتیم بیرون میتونی بابا صداش کنی خب ؟!
* هوم
همینجور که داشتم با جی وون بحث میکردم یهو نفسای داغ یکی به گردنم خورد و بعدش یه جفت لب رو گردنم فرود اومد که باعث شد پشمام به معنای واقعی کلمه بریزه ...
برگشتم سمت عقب و نگاهم به جیمین افتاد
- واااای قلبم ... خاک تو سرت الان سکته میکنم !
جیمین لبخندی زد و رفت سمت جی وون و دستای کوچولوشو گرفت ...چند قدم بعد جی وون وایساد
* تو بابامی دیگه ؟!
جیمین با لبخند سری تکون داد
* بابایی بیا کولم رو برام بیار سنگینه !
چشم غرنه ای به جی وون رفتم اما جیمین در کمال ارامش کوله جی وونو ازش گرفت
+ شما جون بخاه !
با لحن تاکیدی گفتم
- جی وون !
* مامان خب سنگینه
+ عه ولش کن چیکارش داری !
- باید یاد بگیره خودش وسایلشو بیاره ...
یهو حس کردم رو زمین نیستم ... برگشتم دیدم جیمین بغلم کرده
+ خب منم باید وسایلمو خودم بیارم
- یااااا اینجا شرکتمه زشته
+ عو درس میگی
و گذاشتم زمین... سوئیچ ماشین رو در اوردم و دادم دست جیمین
- تو رانندگی کن !
+ به روی چشم
و سوییچو تو هوا گرفت چند دقیقه بعد با لوکیشن رسیدیم ...
+ عوو این خونه است یا قصر ؟
- ایششش مسخره !
وارد خونه شدم و همه خدمتکارا سلام و تعضیم کردن نگاه هاشون خیلی فضول بود ! شاید بخاطر اینکه اولین بار بود یه مرد جوون رو میاوردم خونه ...
- خانوما این اقا از امروز ...
قبل از اینکه بتونم ادامه حرفمو بزنم صدای حی وون پرید وسطش
* بابامه !
همه داشتن مات و مبهوت ما رو نگاه میکردن
پوفی کشیدم و ادامه دادم
- بعله همینی که جی وون بهتون گفت !
سریع رفتم طبقه بالا و یه ساک پر از لباس برای جی وون چیدم ... جیمین تمام مدت داشت با جی وون بازی میکرد ... از پله ها پائین رفتم و ساک روی جلوی در گذاشتم
- جیمیننن ... جی ووون بیاااین
جی وون توی بغل جیمین بود و اومدن پائین
+ هوم چیه ؟
- ساکشو چیدم ... هر دو ساعت یه بار براش ضد افتاب میزنی شربت اشتهاشم گذاشتم لباس خنک تنش میکنی که خون دماغ نش...
+ هوووو باشع باشع حواسم هست !
- هنوز نصفش مونده
+ هانااا فقط یه روزههه
- خب باشه قبو..
جیمین لباشو رو لبم گذاشت و اجازه نداد حرفمو ادامه بدم
پارت 33
جیمین )
- چقد وقت میخای ببریش
+ اگه اجازه بدین یه روز کامل فردا صبح میارمش
- صبر کن وسایلشو اماده کنم ... باید برم خونه لباس بیارم
+ خب بیا با هم بریم
- میخای بیای ؟
+ اوهوم ...
- بچه رو بزار زمین
جی وون انقد کیوت بود که دلم نمیومد بزارمش زمین ...
- عههه د میگم بزازش زمین دیگه
+ نمیخامم
- بد عادتش نکن بغلی میشه !
+ عب نداره ...
- بعد عمم هر روز بغلش میکنه؟
+ خودم بغلش میکنم !
- عوووففف عجبااا
- خب بیا بریم اتاقش ...
+ خب اخه این تو بغل من که نمیتونیم بریم ...
- زمین که نمیزاریش لااقل بده من بغلش کنم زایه نشی ...
جی وونو دادم بغلش و پشت سرش از اتاق خارج شدم منشی مشکوکانه نگاه مینداخت زنیکه فضول !
هانا وارد همون اتاقی شد که با جی وون توش بازی کردم و در یکی از کمدا رو باز کرد و یه کوله پشتی رو برداشت و جی وونو گذاشت زمین و کوله رو داد دستش ...
یهو از جا پریدم
+ وای نه ... عکسبرداری رو چیکار کنم ؟!
- خیلی مونده ؟
+ تا چی ؟
- تا تموم شدن عکسبرداری
+ نه ففط سه چهار تا مونده
- خب برو تا تموم شه منم کیف جی وونو میچینم
+ مامان شدن بهت میاداا
چشم غرنه ای رفت
- برو تا نزدمت !
از اتاق خارج شدم هیچ وقت فکرشم نمیکردم یه بچه داشته باشم که از وجودش خبر نداشته باشم ! بی توجه به غر غرای مدیر برنامه الکی بهونه تراشی کردم
مدیر برنامه : معلوم هست کجایی؟ دو ساعته دارم دنبالت میگردم !
+ گم شدم !
مدیر برنامه : منم گوشام مخملیههه لابد ... اصن بیخیال برو عکساتو بگیر
هانا )
کیف جی وونو چیدم و انداختم کولش و بهش تاکید کردم
- کولت رو خودت باید بیاری ! به هیچ وجه نمیدیش به بابا فهمیدی ؟
جی وون سری تکون داد
- اگه کولتو دادی دستش نمیتونی تلوزیون ببینی خب!
* باشه
دستشو گرفتم و رفتم طبقه پایین سمت اتاق عکسبرداری سرمو بین در بردم و سرک کشیدم جیمین روی صندلی نشسته بود و ژستای مختلف میگرفت
که یهو جی وون پرید وسط تفکراتم
* چه بابای جذابی !
برگشتم سمت جی وون
با دستم یکی زدم تو پیشونیم ...
- بچه ساکت شو ! بابا کجا بوده ...
میدونستم اگه بقیه بدون هماهنگی جیمین بفهمن بچه داره به قهقرا میره
* خودش گفت بابامه
- هیسسسس هر وقت از شرکت رفتیم بیرون میتونی بابا صداش کنی خب ؟!
* هوم
همینجور که داشتم با جی وون بحث میکردم یهو نفسای داغ یکی به گردنم خورد و بعدش یه جفت لب رو گردنم فرود اومد که باعث شد پشمام به معنای واقعی کلمه بریزه ...
برگشتم سمت عقب و نگاهم به جیمین افتاد
- واااای قلبم ... خاک تو سرت الان سکته میکنم !
جیمین لبخندی زد و رفت سمت جی وون و دستای کوچولوشو گرفت ...چند قدم بعد جی وون وایساد
* تو بابامی دیگه ؟!
جیمین با لبخند سری تکون داد
* بابایی بیا کولم رو برام بیار سنگینه !
چشم غرنه ای به جی وون رفتم اما جیمین در کمال ارامش کوله جی وونو ازش گرفت
+ شما جون بخاه !
با لحن تاکیدی گفتم
- جی وون !
* مامان خب سنگینه
+ عه ولش کن چیکارش داری !
- باید یاد بگیره خودش وسایلشو بیاره ...
یهو حس کردم رو زمین نیستم ... برگشتم دیدم جیمین بغلم کرده
+ خب منم باید وسایلمو خودم بیارم
- یااااا اینجا شرکتمه زشته
+ عو درس میگی
و گذاشتم زمین... سوئیچ ماشین رو در اوردم و دادم دست جیمین
- تو رانندگی کن !
+ به روی چشم
و سوییچو تو هوا گرفت چند دقیقه بعد با لوکیشن رسیدیم ...
+ عوو این خونه است یا قصر ؟
- ایششش مسخره !
وارد خونه شدم و همه خدمتکارا سلام و تعضیم کردن نگاه هاشون خیلی فضول بود ! شاید بخاطر اینکه اولین بار بود یه مرد جوون رو میاوردم خونه ...
- خانوما این اقا از امروز ...
قبل از اینکه بتونم ادامه حرفمو بزنم صدای حی وون پرید وسطش
* بابامه !
همه داشتن مات و مبهوت ما رو نگاه میکردن
پوفی کشیدم و ادامه دادم
- بعله همینی که جی وون بهتون گفت !
سریع رفتم طبقه بالا و یه ساک پر از لباس برای جی وون چیدم ... جیمین تمام مدت داشت با جی وون بازی میکرد ... از پله ها پائین رفتم و ساک روی جلوی در گذاشتم
- جیمیننن ... جی ووون بیاااین
جی وون توی بغل جیمین بود و اومدن پائین
+ هوم چیه ؟
- ساکشو چیدم ... هر دو ساعت یه بار براش ضد افتاب میزنی شربت اشتهاشم گذاشتم لباس خنک تنش میکنی که خون دماغ نش...
+ هوووو باشع باشع حواسم هست !
- هنوز نصفش مونده
+ هانااا فقط یه روزههه
- خب باشه قبو..
جیمین لباشو رو لبم گذاشت و اجازه نداد حرفمو ادامه بدم
۸۵.۴k
۲۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.