قاتل روانی پارت ۷
گفتم:شاین اومد سمتم و گفت:بله گفتم:بعد از این که خانوادش اون گوشته خوشمزه رو خوردن
اونا رو هم بکش کسی که با ا/ت
اینطوری رفتار کنه همچین بلایی سرش میاد البته به میزانه اذیت
کردنشم هست زدم بیرون)وقتی جیمین برگشت غرق در خون بود
آلیتا تویه اتاقش بود گفتم:ک..کشتیش؟ گفت:گوشت چرخ کرده
کردمی(پوزخند)گفتم:ممنون گفت:اگه هم ازم نمیخواستی و
میدونستم امشب چیکارت کرده همین کار رو باهاش میکردم رفت
تویه اتاق که دوش بگیره(دو هفته بعد)گفتم:آییی جیمین یکم
آروم....گفت:خب چیکار کنم تو هم با این موهات...داشت موهام رو
شونه میزد تازه از حموم برگشتم و کای گره خورده بود اوففف
گیسم رو از بیخ کننند آلیتا اومد تویه اتاق و گفت:بابا جیمین
گفت:چیه؟..آلیتا گفت:من خلبکالی کلدم گفتم:باز چه دسته گلی به
اب دادم دستش پشتش بود و گفت:خب...من..اون لیوانی..که
دوست داستی لو سکوندمتیکه شکستش رو نشونم داد
گفتم:وایییی خواستم بلند شد واسش که جیمین موهام رو کشید
نشستم گفتم:ایییی...گفت:حق نداری دست روش بلند کنی فهمیدی
گفتم:اون لیوانه موردعلاقم بود گفت:یکی دیگه برات میگیرم
رفت سمته آلیتا و گفت:بدش من دستت رو میبری شیشه رو ازش
گرفت و گفت:اشکال نداره دلم میخواست بزنم بکشمشون من
عاشقه اون لیوان بودمممممم...حرصی شده بودم بدجور آلیتا
جیمین رو بغل کرد و دره گوشش یه چیزی گفت که خندیدن(آلیتا
بغلم کرد و آروم دره گوشم گفت:الان مامانی مثله نینی ها گلیه
میتونه خندیدم و گفتم:اشکال نداره...دوید تویه حال)دلم واقعا
میخواست گریه کنم گفت:خب بریم سراغه موهات گفتم:نمیخوام
جلویه بغضم رو گرفته بودم خندید و گفت:مگه بچه ای که واسه یه
لیوان میخوایی گریه کنی گفتم:اره من بچمممم...بلند شدم و ولو
شدم رویه تخت و ملافه رویه خودم و گریه کردم پوفی کشید و
گفت:صد بار بهت میگم بدم میاد گریه کنی...ملافهنگاهش کردم و گفتم:میخوایی بخندمممم الکی خندیدم و
گفتم:خوب شدددد..هق..هق...گفت:به جهنم هرچقدر دلت میخواد
گریه کن رفت بیرون گریه کردم(اوفف چقدر گریه میکنه میره رویه
مخم آلیتا ناراحت نشسته بود رویه صندلی رفتم جلوتر دیدم
داشت آروم گریه میکرد این چشه رفتم جلوش نشستم و گفتم:چته
عزیزم گفت:ماما دیده دوستم نداله....من استباهی دستم خولد
افتاد...گفتم:میدونم...مامانت دیونس ولش کن...اون عاشقته
گفت:نه..دیده دوستم نداله باهام بازی نمیتونه..هق..بغلش کردم و
بلند شد و گفتم:بریم واسش یدونه خوشگلتر بگیریم نگاهم کرد و
گفت:خوبه خوشحال شد پیشونیش رو بوسیدم اشکاش رو پاک
کردم و گفتم:بریم گذاشتمش رویه زمین و گفتم برم کتمون رو
بیارم بعد بریم گفت:باسه رفتم تویه اتاق ا/ت هنوز گریه
میکرد)یهو جیمین اومد و گفت:ببر اون صدات رو مثله مرغه به
بلوغ رسیدس ساکت شدم نکبته گاوووو اروم اشک میریختم
گفت:هیچ کاری به جزو گریه کردن هی از همون اولش بلد نبودی من
نمیدونم چرا انقدر لوست کردن گفتم:حق نداری به اونا حرفی
بزنیییی..یهو ملافم رو زد کنار و چشماش ترسناک شده بود
گفت:فکر نکن دوست دارم هرچی دلت میخواد میتونی بگی و
انجام بدی هرچی من میگم همونه چیزی نگفتم گفت:به خدا برگردم
ببینم باز داری گریه میکنی ها کاری میکنم هر شب گریه کنی رفت
پالتوش رو برداشت و رفت بعد از چند دقیقه صدایه بستنه در اومد
بلند گریه کردم و جیغ زدم...هق..هق...چطوری تهدیدم
کردددد..هق...(رفتیم یه ظروف فروشیه شیک آلیتا گفت:ماما از اونا
دوست داله یه لیوانه کیوت که یه شهره کارتونی بود با کلی گربه
گفتم:اره از اون خوشش میاد ذوق کرد گونش رو بوسیدم لیوانه رو
خریدیم و رفتیم سواره ماشین شدیم و رفتیم خونه)تا صدایه کلید
اومد اشکام رو پاک کردم جیمین همه تحدیداش واقعیه جرعت
اونا رو هم بکش کسی که با ا/ت
اینطوری رفتار کنه همچین بلایی سرش میاد البته به میزانه اذیت
کردنشم هست زدم بیرون)وقتی جیمین برگشت غرق در خون بود
آلیتا تویه اتاقش بود گفتم:ک..کشتیش؟ گفت:گوشت چرخ کرده
کردمی(پوزخند)گفتم:ممنون گفت:اگه هم ازم نمیخواستی و
میدونستم امشب چیکارت کرده همین کار رو باهاش میکردم رفت
تویه اتاق که دوش بگیره(دو هفته بعد)گفتم:آییی جیمین یکم
آروم....گفت:خب چیکار کنم تو هم با این موهات...داشت موهام رو
شونه میزد تازه از حموم برگشتم و کای گره خورده بود اوففف
گیسم رو از بیخ کننند آلیتا اومد تویه اتاق و گفت:بابا جیمین
گفت:چیه؟..آلیتا گفت:من خلبکالی کلدم گفتم:باز چه دسته گلی به
اب دادم دستش پشتش بود و گفت:خب...من..اون لیوانی..که
دوست داستی لو سکوندمتیکه شکستش رو نشونم داد
گفتم:وایییی خواستم بلند شد واسش که جیمین موهام رو کشید
نشستم گفتم:ایییی...گفت:حق نداری دست روش بلند کنی فهمیدی
گفتم:اون لیوانه موردعلاقم بود گفت:یکی دیگه برات میگیرم
رفت سمته آلیتا و گفت:بدش من دستت رو میبری شیشه رو ازش
گرفت و گفت:اشکال نداره دلم میخواست بزنم بکشمشون من
عاشقه اون لیوان بودمممممم...حرصی شده بودم بدجور آلیتا
جیمین رو بغل کرد و دره گوشش یه چیزی گفت که خندیدن(آلیتا
بغلم کرد و آروم دره گوشم گفت:الان مامانی مثله نینی ها گلیه
میتونه خندیدم و گفتم:اشکال نداره...دوید تویه حال)دلم واقعا
میخواست گریه کنم گفت:خب بریم سراغه موهات گفتم:نمیخوام
جلویه بغضم رو گرفته بودم خندید و گفت:مگه بچه ای که واسه یه
لیوان میخوایی گریه کنی گفتم:اره من بچمممم...بلند شدم و ولو
شدم رویه تخت و ملافه رویه خودم و گریه کردم پوفی کشید و
گفت:صد بار بهت میگم بدم میاد گریه کنی...ملافهنگاهش کردم و گفتم:میخوایی بخندمممم الکی خندیدم و
گفتم:خوب شدددد..هق..هق...گفت:به جهنم هرچقدر دلت میخواد
گریه کن رفت بیرون گریه کردم(اوفف چقدر گریه میکنه میره رویه
مخم آلیتا ناراحت نشسته بود رویه صندلی رفتم جلوتر دیدم
داشت آروم گریه میکرد این چشه رفتم جلوش نشستم و گفتم:چته
عزیزم گفت:ماما دیده دوستم نداله....من استباهی دستم خولد
افتاد...گفتم:میدونم...مامانت دیونس ولش کن...اون عاشقته
گفت:نه..دیده دوستم نداله باهام بازی نمیتونه..هق..بغلش کردم و
بلند شد و گفتم:بریم واسش یدونه خوشگلتر بگیریم نگاهم کرد و
گفت:خوبه خوشحال شد پیشونیش رو بوسیدم اشکاش رو پاک
کردم و گفتم:بریم گذاشتمش رویه زمین و گفتم برم کتمون رو
بیارم بعد بریم گفت:باسه رفتم تویه اتاق ا/ت هنوز گریه
میکرد)یهو جیمین اومد و گفت:ببر اون صدات رو مثله مرغه به
بلوغ رسیدس ساکت شدم نکبته گاوووو اروم اشک میریختم
گفت:هیچ کاری به جزو گریه کردن هی از همون اولش بلد نبودی من
نمیدونم چرا انقدر لوست کردن گفتم:حق نداری به اونا حرفی
بزنیییی..یهو ملافم رو زد کنار و چشماش ترسناک شده بود
گفت:فکر نکن دوست دارم هرچی دلت میخواد میتونی بگی و
انجام بدی هرچی من میگم همونه چیزی نگفتم گفت:به خدا برگردم
ببینم باز داری گریه میکنی ها کاری میکنم هر شب گریه کنی رفت
پالتوش رو برداشت و رفت بعد از چند دقیقه صدایه بستنه در اومد
بلند گریه کردم و جیغ زدم...هق..هق...چطوری تهدیدم
کردددد..هق...(رفتیم یه ظروف فروشیه شیک آلیتا گفت:ماما از اونا
دوست داله یه لیوانه کیوت که یه شهره کارتونی بود با کلی گربه
گفتم:اره از اون خوشش میاد ذوق کرد گونش رو بوسیدم لیوانه رو
خریدیم و رفتیم سواره ماشین شدیم و رفتیم خونه)تا صدایه کلید
اومد اشکام رو پاک کردم جیمین همه تحدیداش واقعیه جرعت
۵.۳k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.